ویژه سالروز رحلت پیامبر گرامی(ص)

سیاست پیامبر در تعامل با فرمانروایان و کارگزاران

سیاست پیامبر در تعامل با فرمانروایان و کارگزاران

پیامبر گرامی اسلام (ص)، که گستره رسالتش از سوی خدا به همه جهانیان بود، مأموریت و وظیفه آن حضرت ایجاب می کرد که نه تنها در شبه جزیره عربستان و اطراف و اکناف، مردم را به سوی خدای یگانه دعوت کند، بلکه به امر پروردگار، او باید همه ملت ها و فرمانروایان و زمامداران را دعوت به خداپرستی می کرد و لذا پس از آن که یگانه پرستی و حاکمیت دین حق را در عربستان استحکام بخشید و زمامداران اصلح را انتخاب کرد و به آنان توصیه هائی از قبیل گسترش عدالت و عدم ستم به مردم و.... را صادر فرمود،


نامه پیامبر به نجاشی، فرمانروای حبشه[1]
نقل شده است که پیامبر گرامی اسلام (ص) هنگامی که در ذی الحجه سال ششم، از صلح حُدیبیه بازگشت، سفیرانی نزد پادشاهان فرستاد و برای ایشان نامه نوشت و به اسلام دعوتشان کرد. به ایشان گفته شد: ای پیامبر خدا! پادشاهان، نامه بدون مُهر را نمی خوانند. پس؛ پیامبر خدا همان روز، یک انگشتر نقره ای با نگین نقره ای تهیه کرد که نقش آن «محمد رسول اللّه» در سه سطر بود و نامه ها را با آن، مهر زد.

شش سفیر در یک روز [از مدینه] بیرون رفتند و این؛ در ماه محرم سال هفتم بود. هر یک از آن فرستادگان، به زبان همان مردمی سخن می گفتند که پیامبرخدا (ص) او را به سوی ایشان فرستاد.

نخستین سفیری که پیامبر خدا اعزام کرد «عمرو بن اُمیه ضَمری» بود که او را با دو نامه نزد «نجاشی» روانه کرد. در یکی از آن دو نامه، نجاشی را به اسلام دعوت کرده و برایش آیاتی را از قرآن نوشته بود. نجاشی، نامه پیامبر را گرفت و بر دیدگان خود نهاد و برای ابراز تواضع، از تخت فرود آمد و روی زمین نشست وسپس اسلام آورد و شهادتین بر زبان جاری کرد و گفت: «اگر می توانستم به حضورش بیایم، حتما می آمدم». آن گاه به دست «جعفر بن ابی طالب (ع)»، نامه ای به پیامبر نوشت که حاکی از اجابت حق و تصدیق و سر فرود آوردن در برابر خداوند جهانیان بود.

در نامه دوم، پیامبر به نجاشی فرموده بود: «اُم حبیبه دختر ابوسفیان بن حرب را به عقد ایشان در آورد. امّ حبیبه همراه شوهر خود عبیداللّه بن جَحْشِ اسدی به حبشه مهاجرت کرده بود و عبیدالله در حبشه مسیحی شده و همان جا درگذشت. پیامبر خدا (ص) همچنین در نامه به نجاشی فرموده بود تا وسیله بازگشت اصحابش را که در حبشه بودند، فراهم سازد و آنان را روانه کند و او هم روانه کرد.

نجاشی؛ طبق دستور، ام حبیبه دختر ابوسفیان را به عقد ازدواج پیامبر خدا (ص) در آورد و چهارصد دینار مهریه از طرف پیامبر به او داد و وسایل بازگشت یاران پیامبر را نیز مهیا نمود و آنان را به وسیله دو کشتی، همراه عمرو بن امیه ضمری روانه کرد.

آن گاه جعبه ای از عاج خواست و هر دو نامه پیامبر را در آن نهاد و گفت: «تا زمانی که این دو نامه در حبشه باشد، این کشور، همواره در خیر و برکت خواهد بود»[2]

نجاشی نامه ای به پیامبر نوشت و پیامبر خدا به علی (ع) فرمود: «جوابی کوتاه بنویس». علی (ع) نوشت: «به نام خداوند مهرگسترِ مهربان. اما بعد؛ تو چنان دلسوز مایی که گویی از مایی. و ما چنان به تو اطمینان داریم که گویی از تو هستیم، زیرا ما چیزی را از تو امید نمی بریم، جز این که به آن دست یابیم و از امری از تو نمی هراسیم، جز آن که آسوده خاطر می شویم و توفیق با خداست». آن گاه پیامبر فرمود: «ستایش، خدایی را که از خاندان من، چون تویی قرار داد و پشتم را با تو استوار کرد»[3]

نامه پیامبر به هرقل، فرمانروای روم[4]
بخاری در صحیح خود از ابوسفیان نقل کرده است که می گفت: زمانی که من در شام بودم، نامه ای از پیامبر خدا برای هرقل آورده شد... هرقل گفت: آیا از قوم این مردی که می گوید پیامبر است، کسی در این جا هست؟ گفتند: آری. من با چند نفر از قریش احضار شدیم. وقتی بر هرقل وارد شدیم، او ما را در برابر خود نشاند... و همراهانم را پشتم سرم نشاندند...[5] آن گاه به مترجم خود گفت: از او بپرس که حسب و نسب وی (پیامبر) در میان شما چگونه است؟ من گفتم: او در میان ما از حسب و نسب، برخوردار است.

پرسید: آیا از پدران او، کسی پادشاه بوده است؟ گفتم: نه.

پرسید: چه کسانی از او پیروی می کنند؛ اشراف، یا مردمان فرودست؟ گفتم: مردمان فرودست.

پرسید: آیا روز به روز بر تعداد آن ها افزده می شود، یا کاسته می شوند؟ گفتم: نه؛ بلکه افزوده می شوند.

پرسید: آیا پیش آمده است که فردی از آن ها پس از پذیرفتن دین او، به علت خشم و نارضایتی از وی، دینش را ترک کند؟ گفتم: نه.

پرسید: آیا با او جنگیده اید؟ گفتم: آری. پرسید: وضعیت جنگ شما با اوچگونه بوده است؟ گفتم: بین ما و او جنگ های سختی در می گرفت و او از ما می کشت و ما هم از او می کشتیم.

پرسید: آیا خیانت و پیمان شکنی می کند؟ گفتم: نه. در این مدتی که ما با او بوده ایم، چنین عملی از وی مشاهده نکرده ایم...

پرسید: آیا پیش از او، کسی چنین ادعائی کرده است؟ گفتم: نه.

هرقل گفت: اگر آن چه درباره او می گویی، حقیقت داشته باشد، بی گمان، او پیامبر است. من می دانستم که او ظهور خواهد کرد؛ اما گمان نمی کردم که از شما باشد. اگر برایم امکان داشت، دوست داشتم ملاقاتش کنم و اگر نزد وی می بودم، پاهایش را می شستم. پادشاهی او به آن چه زیر پای من است، خواهد رسید.

سپس هرقل نامه پیامبر را خواست و آن را بدین شرح خواند:

«به نام خداوند مهرگستر مهربان، از محمد، فرستاده خدا، به هرقل، بزرگِ روم. درود بر کسی که از راه راست پیروی کند!.

اما بعد؛ من تو را به اسلام فرا می خوانم. مسلمان شو تا به سلامت [و درامان] مانی، و اسلام بیاور تا خداوند به تو دو برابر اجر دهد و اگر نپذیری، گناه رعیت به گردن توست.

«یا أهل الکتاب تعالَوا إلی کلِمةٍ سواءٍ بَیننا و بینکم ألاّ نَعبُدَ إلاَّ اللّه و لانشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا مِن دون اللّه فإن تَولَّوا فقُولُوا اشهَدُوا بأنّا مسلمون».

«بگو ای اهل کتاب! بیاید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم، و بعضی از ما، بعض دیگر را - غیر از خدای یگانه - به خدایی نپذیرد، هر گاه (از این دعوت)، سر باز زنند، بگویید: «گواه باشید که ما مسلمانیم»[6]

وقتی نامه را به پایان برد، سر و صدا بلند شد و همهمه در همه جا پیچید و او دستور داد ما را از حضور او بیرون بردند، وقتی بیرون رفتیم، به همراهانم گفتم:

کار پسر ابوکبشه (پیامبر) بالا گرفت.[7]

نامه پیامبر به کسری پسر هرمز[8]
پیامبر گرامی اسلام (ص) از جمله کسانی از فرمانروایان که به آنان نامه فرستاده، کسری پادشاه ایران بود که به وسیله شخصی به نام عبداللّه بن حُذافة بن قیس بن عدی بن سعد بن سهم[9] بود که در آن نوشته شده بود:

«به نام خداوند مهرگستر مهربان. از محمد، فرستاده خدا، به کسری پادشاه فارس. درود بر کسی که از راه راست پیروی کند و به خدا و فرستاده او ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز خداوند یکتا نیست و محمد، بنده و فرستاده او است!

من تو را به دعوت خداوند فرا می خوانم؛ زیرا من فرستاده خدا به سوی همه مردم هستم، تا آن را که زنده است، هشدار دهم و سخن حق برای کافران، معلوم شود. پس؛ اسلام بیاور تا به سلامت مانی و اگر امتناع ورزی، گناه مجوسیان به گردن توست».

وقتی نامه پیامبر به دست کسری رسید، آن را پاره کرد و بدان بی احترامی کرد و گفت: این کیست که مرا به دین خود فرا می خواند و نامش را پیش از نام من می آورد؟

و مشتی خاک برای پیامبر فرستاد.

پیامبر فرمود: «خداوند، مُلک او را پاره کند که نامه مرا پاره کرد! بدانید که به زودی، شما مُلک او را پاره پاره خواهید کرد. او برایم مشتی خاک فرستاد. بدانید که به زودی، خاک او را تصرف خواهید کرد.»

خسرو پرویز در نامه ای به باذان، کارگزار خود در یمن، دستور داد که: دو مرد چابک سوار را نزد این مرد در حجاز بفرست. آن دو وارد مدینه شدند و نامه باذان را به پیامبر دادند. پیامبر خدا لبخندی زد و آن دو را که به خود می لرزیدند، به اسلام دعوت کرد و فرمود: «امروز بروید و فردا پیش من بیایید تا آن چه را که لازم است، به شما بگویم».

روز بعد آن دو نزد ایشان آمدند. پیامبر به آنان فرمود: «به ارباب خود بگویید که خداوندِ من دیشب هفت ساعت از شب گذشته به من خبر داد که خدایگان او، خسرو را کشت» و آن شب، شب سه شنبه دهم جمادی الاُولی سال هفتم هجری بود.[10]

[پیامبر خدا (ص) اضافه کرد] و فرمود: «خدای متعال، پسر خسرو، شیرویه، را بر وی چیره گردانید و او خسرو را به قتل رساند». آن دو فرستاده با این خبر نزد باذان برگشتند و باذان و تمام ایرانیانی که در یمن بودند، مسلمان شدند.[11]

پی نوشت ها:

[1] پیامبر دو نامه برای او نگاشت: نامه نخست آن حضرت توسط «جعفر بن أبی طالب» و نامه دوم پیامبردر سال ششم یا هفتم هجری، توسط «عمرو بن امیه» ارسال شد و او را دعوت به اسلام نمود. نجاشی در حضور جعفر بن ابی طالب اسلام آورد و با جعفر بیعت کرد. نجاشی در سال نهم هجری پس از غزوه تبوک از دنیا رفت. پیامبر در روز وفات وی خبر درگذشت او را به اصحابش داد و بر او نماز میت غیابتی گزاردند. سیره ابن هشام، ج2، ص359؛ الإصابة، ج12، ص347؛ ذهبی، سِیر أعلام النُّبلاء، ج1، ص428، شماره 85.

[2] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص258؛ تاریخ دمشق، ج45، ص430؛ سبل الهدی والرشاد، ج11، ص344.
[3] مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص397، ح10؛ عیون الأثر، ج2، ص329.
[4]  «هرقل»، معرّب «هراکلیتوس» است. وی در سال 575میلادی به دنیا آمد و در سال 610م تاجگذاری کرد و در سال 641م به مرگ طبیعی درگذشت. پیامبر در سال هفتم هجری نامه ای توسط «دحیة بن خلیفه کلبی» برای ایشان فرستاد و وی را به اسلام دعوت کردتاریخ طبری، ج2، ص289، و ج3، ص277، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص36، چ قدیم.
[5] ظاهرا این کار برای پرهیز دادن ابوسفیان از دروغگویی بوده است.
[6] سوره آل عمران، آیه 64.
[7] صحیح بخاری، ج4، ص1657، ح4278؛ صحیح مسلم، ج3، ص1393، ح74؛ صحیح ابن حبّان، ج14، ص492، ح6555.
[8] کسری لقب پادشاهان ایران در زمان پیامبر بود. کسری پسر خسروپرویزابرویز پسر هرمز است کهخسروپرویز با خسرو دوم (از سال 590 تا628م) بیست و چهارمین پادشاه ساسانی و از نامدارترین سلسله ساسانیان به شمار می آمد، در ابتدای پادشاهی با مخالفت بهرام چوبین مواجه شد و پس از شکست از سپاه وی به روم گریخت و مدتی بعد با حمایت قیصر روم به ایران بازگشت و بر تخت نشست، سرانجام در سال 628م پس از پنج روز حبس در زندان به دست مهرهرمزد پسر مردانشاه به قتل رسید (تاریخ ایران و باستان، ص520 - 527؛ ایران زمین در زمان ساسانیان، ص429).
[9] تاریخ طبری، ج2، ص654 و 655.
[10] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص79؛ مجلسی، بحارالانوار، ج20، ص381، ح7، و ج20، ص377، ح1؛ ابن کثیر، السیره النبویة، ج3، ص8 و 5؛ الکامل فی التاریخ، ج1، ص593؛ تاریخ طبری، ج2، ص654 و 655.
[11] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص259؛ تاریخ طبری، ج2، ص655.

 

 منبع : ماهنامه درسهایی از مکتب اسلام، شهریور 1400 - شماره 724 , فرج اللهی، فرج الله

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه