ویژه سالروز رحلت پیامبر گرامی(ص)

ویژه نامه هدایت و رحمت در سیره پیامبر اعظم(ص)

ویژه نامه هدایت و رحمت در سیره پیامبر اعظم(ص)

روز أحد که حضرت مصطفی صلّی الله علیه و آله را مجروح کردند، مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! دعا کن تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند. گفت: من آمده ام تا ایشان را از آتش دوزخ آزاد کنم و برهانم پس چگونه هلاک ایشان خواهم؟! و گفت: اللّهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون؛ یعنی بار خدایا راه نمای قوم مرا که راه نمی دانند.


 
روز أحد که حضرت مصطفی صلّی الله علیه و آله را مجروح کردند، مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! دعا کن تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند. گفت: من آمده ام تا ایشان را از آتش دوزخ آزاد کنم و برهانم پس چگونه هلاک ایشان خواهم؟! و گفت: اللّهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون؛ یعنی بار خدایا راه نمای قوم مرا که راه نمی دانند.
 
پیامبر(ص)، رحمت برای جهانیان
عموم مردم دنیا اعم از مؤمن و کافر همه مرهون رحمت تو هستند، چرا که نشر آئینی را به عهده گرفتی که سبب نجات همگان است، حال اگر گروهی از آن استفاده کردند و گروهی نکردند این مربوط به خودشان است و تاثیری بر عمومی بودن رحمت نمی گذارد.

این درست به آن می ماند که بیمارستان مجهزی برای درمان همه دردها با پزشکان ماهر و انواع داروها تاسیس کنند، و درهای آن را به روی همه مردم بدون تفاوت بگشایند، آیا این وسیله رحمت برای همه افراد آن اجتماع نیست؟ حال اگر بعضی از بیماران لجوج خودشان از قبول این فیض عام امتناع کنند تاثیری در عمومی بودن آن نخواهد داشت.

و به تعبیر دیگر رحمت بودن وجود پیامبر برای همه جهانیان جنبه مقتضی و فاعلیت فاعل دارد و مسلما فعلیت نتیجه، بستگی به قابلیت قابل نیز دارد.

تعبیر به "عالمین" (جهانیان) آن چنان مفهوم وسیعی دارد که تمام انسانها را در تمام اعصار و قرون شامل می شود و لذا این آیه را اشاره ای بر خاتمیت پیامبر اسلام می دانند، چرا که وجودش برای همه انسانها آینده تا پایان جهان رحمت است و رهبر و پیشوا و مقتدا، حتی این رحمت، از یک نظر شامل فرشتگان هم می شود:

حدیث جالبی در اینجا نقل شده که این عمومیت را تایید می کند حدیث این است هنگامی که این آیه نازل شد پیامبر از جبرئیل پرسید:

«هل اصابک من هذه الرحمة شیء؛

آیا چیزی از این رحمت عائد تو شد؟»

جبرئیل در پاسخ عرض کرد:

«نعم، انی کنت اخشی عاقبة الامر، فامنت بک، لما اثنی اللَّه علی بقوله عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ؛

بله، من از پایان کار خویش بیمناک بودم، اما بخاطر آیه ای که در قرآن بر تو نازل شد از وضع خود مطمئن شدم آنجا که خداوند مرا با این جمله مدح کرده "ذِی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ: جبرئیل نزد خداوند خالق عرش بلند مقام و بلند مرتبه است"»[1]

به هر حال در دنیای امروز که فساد و تباهی و ظلم و بیدادگری از در و دیوار آن می بارد، آتش جنگها در هر سو شعله ور است، و چنگال زورمندان بیدادگر حلقوم مستضعفان مظلوم را می فشارد، در دنیایی که جهل و فساد اخلاق و خیانت و ظلم و استبداد و تبعیض هزار گونه نابسامانی آفریده، آری در چنین جهانی مفهوم "رحمة للعالمین" بودن پیامبر از هر زمانی آشکارتر است، چه رحمتی از این بالاتر که برنامه ای آورده که عمل به آن نقطه پایانی است بر همه این ناکامیها و بدبختیها و سیه روزیها، آری او و دستوراتش، برنامه و اخلاقش همه رحمت است رحمتی برای همگان و تداوم این رحمت سرانجامش حکومت صالحان با ایمان بر تمام معموره زمین خواهد بود.[2]

 

جلوه هایی از رحمت پیامبر(ص)
1. امام صادق علیه السلام فرمود: در جنگ ذات الرقّاع، پیامبر خدا در کنار درّه ای، زیر درختی توقّف کرد. در همین هنگام، سیلی آمد و میان ایشان و یارانش فاصله انداخت. مردی از مشرکان، که متوجّه شد یاران پیامبر خدا از او دور افتاده اند و منتظرِ بند آمدن سیل هستند. به هم رزمان خود گفت: من محمّد را می کشم. آمد و به روی پیامبر خدا شمشیر کشید و گفت: ای محمّد! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟

پیامبر فرمود: «همان کسی که پروردگار من و توست».

در این هنگام، جبرئیل علیه السلام آن مرد را از اسبش پرت کرد و او به پشت، روی زمین افتاد. پیامبر صلی اللّه علیه وآله برخاست و شمشیر را برداشت، روی سینه او نشست و فرمود: «ای غورث! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟».

عرض کرد: بخشندگی و آقایی تو ای محمّد! پیامبر صلی اللّه علیه وآله او را رها کرد. مرد از جا برخاست، در حالی که می گفت: به خدا قسم که تو، از من بهتر و بزرگوارتری.[3]

2. صحیح البخاری به نقل از انَس: من با پیامبر خدا راه می رفتم و ایشان بُردی نجرانی، با حاشیه ای زبر و درشت، بر تن داشت. بادیه نشینی از راه رسید و ردای ایشان را محکم کشید. من به گردن پیامبر صلی اللّه علیه وآله نگاه کردم و دیدم که حاشیه ردا، از شدّت کشیدن، روی گردن ایشان رد انداخته است. آن بادیه نشین، سپس گفت: ای محمّد! دستور بده از مال خدا که نزد توست، به من بدهند.

پیامبر صلی اللّه علیه وآله به طرف او برگشت و خنده ای کرد و سپس دستور داد به او چیزی عطا کنند.[4]

3. پیامبر دوازده درهم بیش تر نداشت. پیراهنش خیلی کهنه بود. کمی به پیراهن کهنه اش نگاه کرد و به علی علیه السلام گفت: یا علی این دوازده درهم را بگیر و برایم پیراهنی بخر. حضرت علی علیه السلام گفت: چشم.

به بازار رفت و پیراهنی قشنگ خرید که جنس خوبی داشت. پیامبر وقتی پیراهن را دید و قیمتش را فهمید، به علی علیه السلام گفت: دلم می خواست پیراهنی ارزان تر بخری. فکر می کنی فروشنده این را پس بگیرد؟

حضرت علی علیه السلام گفت: نمی دانم.

پیامبر گفت: پس برو ببین می توانی این را پس بدهی. حضرت علی علیه السلام دوباره به بازار رفت. پیراهن را پس داد و پولش را برای پیامبر آورد.

پیامبر این بار همراه دامادش به سوی بازار رفت. ناگاه در بین راه کنیزی را دید. کنیزک بیچاره، کنار راه نشسته بود و زار زار گریه می کرد. پیامبر دلش به حال او سوخت.

جلو رفت. سلام کرد و پرسید: (دخترم) چرا گریه می کنی؟! کنیزک چشم های اشک آلودش را به پیامبر دوخت و گفت: ای رسول خدا اربابم چهار درهم به من داد تا برای خانه خرید کن، متأسفانه وقتی به اینجا رسیدم، فهمیدم پول هایم نیست.

نمی دانم کجا گم کردم. حالا می ترسم به خانه برگردم.

پیامبر گفت: (ناراحت نباش) آن وقت چهار درهم به کنیزک داد و گفت: برو خانه.

بعد همراه علی به بازار رفت و یک پیراهن چهار درهمی خرید. وقتی به خانه برگشتند، اتفاق دیگری افتاد. در بین راه مردی نشسته بود و پیراهن به تن نداشت. او دم به دم می گفت: ای مسلمانان، کمکم کنید، هرکس مرا بپوشاندخداوند او را با لباس های بهشتی می پوشاند.

ولی عابرها بی اعتنا از کنارش رد می شدند. پیامبر ایستاد. کمی به مرد لخت نگاه کرد، غمگین شد و پیراهن تازه اش را به مرد بخشید.

مرد وقتی پیراهن نو را دید، خیلی خوشحال شد و پیامبر را دعا کرد.

پیامبر بار دیگر به بازار رفت. حالا فقط چهار درهم پول داشت. او پیراهنی دیگر خرید.

بعد از خرید پیراهن، همراه حضرت علی علیه السلام به سوی خانه رفت. این بار در بین راه، کنیزک را دید. کنیزک جلوی مغازه ای نشسته بود. وقتی پیامبر را دید، از جا برخاست و سلام کرد.

پیامبر پرسید: پس چرا خانه نرفتی؟!

او گفت: خیلی دیر کردم می ترسم به خانه برگردم و اربابم کتکم بزند.

پیامبر گفت: تو جلو حرکت کن و راه خانه را به ما نشان بده. پیامبر و حضرت علی علیه السلام به دنبال کنیزک تا در خانه اربابش رفتند. پیامبر در زد و با صدای بلند گفت: سلام علیکم ای اهل خانه.

اما صدایی از خانه نیامد. دوباره گفت: سلام علیکم ای اهل خانه. باز جوابی نشنید.

پیامبر برای بار سوم گفت: سلام علیکم ای اهل خانه، صدای صاحب خانه پیچید: سلام علیک ای رسول خدا و در راه به رویش باز کرد.

ارباب و زن ارباب کنار یکدیگر ایستاده بودند. آنها از دیدن پیامبر خوشحال شدند.

پیامبر پرسید: دوبار سلامم را جواب ندادید (جریان چه بود؟) آنها گفتند: ما صدای شمار شنیدیم اما دوست داشتیم صدای شما را چند بار بشنویم که برای سلامتی ما دعا می کنید.

پیامبر گفت: این کنیزک دیر کرده است او را تنبیه نکنید.

زن و مرد گفتند: ای رسول خدا! به خاطر قدم مبارک شما این کنیزک را در راه خدا آزاد می کنیم. او از این پس کنیز کسی نیست. پیامبر با خوشحالی از آنها خدا حافظی کرد.

در راه خانه، پیامبر دست مهربانش را بر دوش علی علیه السلام گذاشت و خندید: خدا را شکر. تا حالا دوازده درهم به این پربرکتی ندیده بودم. دو نفر عریان را پوشانید و کنیزی را نیز آزاد کرد.[5]

4. در جریان جنگ حنین که قبیله هوازن همگی با زن و فرزند و مال و دام به میدان جنگ آمده بودند. آنان در این جنگ شکست خوردند و تقریبا شش هزار اسیر، ۲۴ هزار شتر و بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقیة نقره به غنیمت به دست مسلمانان آمدند. طبق قاعده تقسیم غنیمت، یک پنجم آن در اختیار پیامبر خدا و بقیه متعلق به مسلمانان بود، عمرو بن شعیب از پدر و جدش نقل کرده است که نزد پیامبر بودیم که هیأت نمایندگی هوازن نزد ایشان آمدند و گفتند: ای محمد! ما دارای ریشه و تبار و قبیله هستیم و میدانی که چه بلایی بر سر ما آمده است پس بر ما منت بگذار و خداوند بر تو منت بگذارد!

پیامبر فرمود: «یکی از این دو را انتخاب کنید: دارایی هایتان یا زنان و فرزندانتان». آنها گفتند: ما را بین شرف و دارایی مان مخیر کردی! معلوم است که زنان و فرزندان را بر میگزینیم.

پیامبر فرمود: «آنچه سهم من و فرزندان عبدالمطلب است، برای خودتان باشد. چون نماز ظهر را خواندم، برخیزید و بگویید: ما در برابر مسلمانان یا مؤمنان (صاحب حق در غنیمت)، از پیامبر خدا یاری می خواهیم تا زنان و فرزندان مان به ما باز گردانده شوند».

هنگامی که نماز ظهر را خواندند، آنان بر خاستند و آنچه را پیامبر باد داده بود، گفتند. پیامبر فرمود: «آنچه از آن من و فرزندان عبدالمطلب است، از آن خودتان باد». مهاجران نیز به تبعیت از پیامبر گفتند: آنچه از آن ما بوده است، نیز از آن پیامبر خدا باد». و انصار نیز چنین گفتند.

اقرع بن حابس گفت: اما من و بنی تمیم موافق نیستیم. و عیینة بن حصن نیز گفت: من و بنی فزاره نیز موافق نیستیم. عباس بن مرداس نیز گفت: من و بنی سلیم نیز موافق نیستیم، اما بنی سلیم برخاستند و گفتند: باطل گفتی! آنچه از آن ما است، از آن پیامبر خدا است.[6]

 
حرص و ولع پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، برای ایمان و هدایت مردم در آیات قرآن
1. لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ.... (توبه (9) 128)

به یقین، رسولی از خود شما بسویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است؛ و اصرار بر هدایت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است!

2. وَ ما أَکثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ. (یوسف (12) 103)

و بیشتر مردم، هر چند اصرار داشته باشی، ایمان نمی آورند!

3. إِنْ تَحْرِصْ عَلی هُداهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یهْدِی مَنْ یضِلُ.... (نحل (16) 37)

هر قدر بر هدایت آنها حریص باشی، (سودی ندارد؛ چرا) که خداوند کسی را که گمراه ساخت، هدایت نمی کند..

4. فَلَعَلَّک باخِعٌ نَفْسَک عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً. (کهف (18) 6)

گویی می خواهی بخاطر اعمال آنان، خود را از غم و اندوه هلاک کنی اگر به این گفتار ایمان نیاورند!

5. طه ما أَنْزَلْنا عَلَیک الْقُرْآنَ لِتَشْقی. (طه (20) 1 و 2)

طه! ما قرآن را بر تو نازل نکردیم که خود را به زحمت بیفکنی!

6. لَعَلَّک باخِعٌ نَفْسَک أَلَّا یکونُوا مُؤْمِنِینَ. (شعراء (26) 3)

گویی می خواهی جان خود را از شدّت اندوه از دست دهی بخاطر اینکه آنها ایمان نمی آورند!

7. إِنَّک لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ.... (قصص (28) 56)

تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی..

8... . فَلا تَذْهَبْ نَفْسُک عَلَیهِمْ حَسَراتٍ.... (فاطر (35) 8)[7]

پس جانت به خاطر شدّت تأسف بر آنان از دست نرود؛ خداوند به آنچه انجام می دهند داناست!

دعا برای هدایت مشرکان
روز أحد که حضرت مصطفی صلّی الله علیه و آله را مجروح کردند، مؤمنان گفتند: یا رسول اللَّه! دعا کن تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند. گفت: من آمده ام تا ایشان را از آتش دوزخ آزاد کنم و برهانم پس چگونه هلاک ایشان خواهم؟! و گفت:

اللّهمّ اهد قومی فانّهم لا یعلمون.

؛ یعنی بار خدایا راه نمای قوم مرا که راه نمی دانند.[8]

فتح مکه با رحمت و تسخیر دل ها
مکه کانون تمام دشمنان اسلام بود. هر دسیسه و توطئه و جنگی که بر ضدّ اسلام رخ می داد از مکه نشأت می گرفت، و مشرکان مکه به نوعی در آن سهیم بودند. دوران ده ساله رسالت حضرت در مکه از مشکل ترین دوران زندگی آن حضرت بود. مکیان در جنگ احد پیشانی و لب و دندان آن حضرت را شکسته و حامی بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت حمزه علیه السلام را به همراه هفتاد تن از مسلمانان فداکار به شهادت رساندند و.. .؛ امّا با همه این امور پیامبر صلی الله علیه و آله تدبیری به خرج داد که مکه بدون کمترین خونریزی فتح شود. آن حضرت لشکر عظیمی از مسلمانان فداکار تهیه کرد. جاده های منتهی به مکه را بست. تا گزارشی از تصمیم مسلمانان در حمله به مکه به مشرکان عرب نرسد.

سپس به اتّفاق مسلمانان به سمت مکه حرکت کرد. مشرکان مکه هنگامی متوجّه قصد لشکریان اسلام شدند که مسلمانان، مکه را در محاصره کامل قرار داده بودند.

ابوسفیان گفت: در این شرایط اگر دست به شمشیر ببریم و در برابر مسلمانان مقاومت کنیم تمام ما کشته می شویم، و لهذا چاره ای جز تسلیم نیست.[9]

وقتی سپاه اسلام به نزدیکی مکه رسید، «سعد بن عباده» که پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، این شعر را می سرود: «الیوم یوم الملحمه، الیوم تستحل الحرمه، الیوم اذل الله قریشاً» امروز روز نبرد است، امروز جان و مال شما حلال شمرده می شود، امروز روز ذلت قریش است.»

حضرت محمد(ص) از شنیدن این سخن، بسیار ناراحت شدند و برای اینکه یاس و ناامیدی در میان مردم مکه راه نیابد، بلافاصله فرمودند: «الیوم یوم المرحمه، الیوم اغرالله قریشاً، الیوم یعظم الله فیه الکعبه» امروز روز رحمت است، امروز روز عزت قریش است، امروز روزی است که خداوند به کعبه عظمت بخشید. سپس سعد را از مقام خود عزل کردند و امام علی(ع) را به جای او منصوب نمودند. سرانجام ارتش اسلام با پرچمداری امام علی(ع) و شعار رحمت، وارد مکه شد.[10]

عفو و بخشش مردم مکه
مکیان تسلیم شدند، و لشکریان اسلام بدون هیچ درگیری و خونریزی مکه را فتح کردند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پس از تحمّل آن همه سختی ها و آزارها، اکنون تمام آزاردهندگان را در اختیار دارد و به هر شکلی که مایل باشد می تواند از آنان انتقام گیرد. اگر فرد معمولی بود همچون متّفقین به هنگام فتح برلین، پایتخت آلمان، دستور قتل عام مردم را صادر کرد. و به مرد و زن، کوچک و بزرگ، سالم و بیمار رحم نمی کرد، و همه را از دم تیغ می گذراند.

امّا او پیامبر رحمت است، و لذا به کنار خانه خدا کعبه معظمّه آمد. دست در دستگیره در خانه کعبه انداخت. نگاهی به اطراف کرد، همه مشرکان مکه و سردمداران کفر و شرک در برابرش حاضر بودند. خطاب به آنان فرمود: «ماذا تَظُنُّونَ؟؛ چه خیال می کنید؟» شما خود قضاوت کنید که با شما چه کنم؟ چه انتظاری دارید؟

گفتند: «انْتَ اخٌ کریم وَ ابْنُ اخٍ کریم؛ تو هم خودت بزرگواری و هم بزرگوار زاده ای». ما جز عفو و بخشش از تو انتظار دیگری نداریم!

حضرت فرمود: «اذْهَبُوا فَانْتُمُ الطُّلَقاءُ»[11]

بروید همه شما را بخشیدم! نه شما را می کشم و نه به اسیری می برم، و نه فدیه ای می گیرم، بلکه تمامتان را در راه خدا آزاد می کنم و از تمام ناجوانمرد یهایتان کریمانه گذشت می کنم! [12]

 

پیامبر(ص)، صاحب خلق نیکو
«وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم، ایه 4)

و راستی که تو را خویی والاست!.

اخلاقی که عقل در آن حیران است لطف و محبتی بی نظیر، صفا و صمیمیتی بی مانند، صبر و استقامت و تحمل و حوصله ای توصیف ناپذیر.

اگر مردم را به بندگی خدا دعوت می کنی تو خود بیش از همه عبادت می نمایی، و اگر از کار بد بازمی داری تو قبل از همه خودداری می کنی آزارت می کنند و تو اندرز می دهی، ناسزایت می گویند و برای آنها دعا می کنی، بر بدنت سنگ می زنند و خاکستر داغ بر سرت می ریزند و تو برای هدایت آنها دست به درگاه خدا برمی داری.

آری تو کانون محبت و عواطف و سرچشمه رحمتی.

"خلق" از ماده "خلقت" به معنی صفاتی است که از انسان جدا نمی شود و همچون خلقت و آفرینش انسان می گردد.

بعضی از مفسران خلق عظیم پیامبر ص را به "صبر در راه حق، و گستردگی بذل و بخشش، و تدبیر امور، و رفق و مدارا، و تحمل سختیها در مسیر دعوت به سوی خدا، و عفو و گذشت، و جهاد در راه پروردگار، و ترک حسد و حرص" تفسیر کرده اند، ولی گرچه همه این صفات در پیامبر ص بود، ولی "خلق عظیم" او منحصر به اینها نبود.

در بعضی از تفاسیر نیز "خلق عظیم" به قرآن یا آئین اسلام تفسیر شده است که می تواند از مصادیق مفهوم وسیع فوق باشد، و به هر حال وجود این "خلق عظیم" در پیامبر ص دلیل بارزی بر عقل و درایت آن حضرت و نفی نسبتهای دشمنان بود.[13]

اخلاق حضرت رسالت به نحوی بود که خداوند توصیف میفرماید:

می فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ» (آل عمران آیه 153)

پس به [برکتِ] رحمت الهی، با آنان نرم خو [و پُر مِهر] شدی، و اگر تندخو و سخت دل بودی، قطعاً از پیرامون تو پراکنده می شدند. پس، از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه، و در کار [ها] با آنان مشورت کن، و هرگاه تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن؛ زیرا خداوند، توکل کنندگان را دوست می دارد

گرچه در این آیه یک سلسله دستورهای کلی به پیامبر ص داده شده و از نظر محتوی مشتمل بر برنامه های کلی و اصولی است ولی از نظر نزول در باره حادثه" احد" است زیرا بعد از مراجعت مسلمانان از احد کسانی که از جنگ فرار کرده بودند، اطراف پیامبر ص را گرفته و ضمن اظهار ندامت تقاضای عفو و بخشش کردند.

خداوند در این آیه به پیامبر ص دستور عفو عمومی آنها را صادر کرد و پیامبر ص با آغوش باز، خطاکاران توبه کار را پذیرفت.

در آیه فوق، نخست اشاره به یکی از مزایای فوق العاده اخلاقی پیامبر ص شده و می فرماید: در پرتو رحمت و لطف پروردگار، تو با مردم مهربان شدی در حالی که اگر خشن و تندخو و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند.

"فظ" در لغت به معنی کسی است که سخنانش تند و خشن است، و غلیظ- القلب به کسی میگویند که سنگدل می باشد و عملا انعطاف و محبتی نشان نمی دهد بنا بر این، این دو کلمه گرچه هر دو بمعنی خشونت است اما یکی غالبا در مورد خشونت در سخن و دیگری در مورد خشونت در عمل به کار می رود و به این ترتیب خداوند اشاره به نرمش کامل پیامبر ص و انعطاف او در برابر افراد نادان و گنهکار می کند. فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ سپس دستور می دهد که از تقصیر آنان بگذر، و آنها را مشمول عفو خود گردان و برای آنها طلب آمرزش کن یعنی نسبت به بی وفایی هایی که با تو کردند و مصائبی که در این جنگ برای تو فراهم نمودند از حق خود درگذر و من برای آنها نزد تو شفاعت می کنم، و در مورد مخالفتهایی که نسبت به فرمان من کردند، تو شفیع آنها باش و آمرزش آنها را از من بطلب.

بعبارت دیگر آنچه مربوط به حق تو است عفو کن و آنچه مربوط بحق من است من می بخشم پیامبر ص به فرمان خدا عمل کرد و آنها را بطور عموم مشمول عفو خود ساخت.

روشن است که اینجا یکی از موارد روشن عفو و نرمش و انعطاف بود و اگر پیامبر ص غیر از این می کرد زمینه برای پراکندگی مردم کاملا فراهم بود، مردمی که گرفتار آن شکست فاحش شده بودند و آن همه کشته و مجروح داده بودند (اگر چه عامل اصلی همه اینها خودشان محسوب می شدند) چنین مردمی نیاز شدید به محبت و دلجویی و مرهم گذاشتن بر جراحات قلبی و جسمی داشتند، تا به سرعت همه این جراحات، التیام پذیرد و آماده برای حوادث آینده شوند.[14]

 

اخلاق نیکوی پیامبر(ص)، عامل اصلی پیشرفت اسلام
در خبر داریم ترویج دین اسلام بسه چیز شد: مال خدیجه، شمشیر علی، خلق پیغمبر، کسانی که بمال خدیجه ایمان آوردند بطمع مال بودند، کسانی که بشمشیر علی ایمان آوردند از ترس جان بود، و کسانی که بخلق پیغمبر ایمان آوردند از روی حقیقت و درک حقانیت دین اسلام بود و بهترین صفات انسانی حس خلق است و بدترین صفات سوء خلق. در خبر از حضرت رضا (ع) از آباء طیبین از حضرت رسالت فرمود:

«علیکم بحسن الخلق فان حسن الخلق فی الجنة لا محالة و ایاکم و سوء الخلق فان سوء الخلق فی النار لا محالة»

و نیز از آن حضرت است فرمود:

«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»

و گفتند خلق عظیم صبر بر حق و سعة بذل و تدبیر امور، وفق، صلاح و رفق و مدارا با دشمنان و تحمل مکاره در دعوت به اسلام و تجاوز از سیئات و عفو و بذل جهد در نصرت دین و مؤمنین و ترک حسد و حرص، و بالجمله دارای جمیع اخلاق حمیده و مکارم اخلاق بود حتی دارد مجلس حضرت بالا و پائین نداشت حلقه وار می نشستند حتی زنی از انصار آمد لباس حضرت گرفت حضرت برخاست رها کرد و رفت باز آمد گرفت حضرت برخاست رها کرد و رفت مرتبه سوم آمد گرفت حضرت برخاست رفت نه او عرضی کرد خدمت پیغمبر نه حضرت فرمایشی فرمود از آن زن پرسیدند این چه عملی بود کردی؟

گفت مریضی داشتم خواستم یک قطعه لباس حضرت را ببرم برای استشفاء در دفعه اول و دوم حیا کردم در دفعه سوم بردم.[15]

نمونه هایی از هدایت با خلق نیکو
1. یکی از همسایگان آن حضرت- که مردی یهودی بود- هر روز به هنگام عبور آن حضرت، از بالای بام به بهانه ریختن خاکروبه ها در کوچه، خاکستری همراه با آتش بر سر و صورت آن حضرت می ریخت. این برنامه هر روز ادامه داشت؛ تا آن که روزی پیامبر صلی الله علیه و آله از کوچه گذشت و متوجّه خاکستر همسایه یهودی نشد. آن حضرت کنجکاو گشته، علّت آن را جویا شد. اصحاب و یاران عرض کردند:

بحمداللّه مریض شده است و در بستر بیماری به سر می برد؛ پیامبر به قصد عیادت به طرف منزل یهودی حرکت کرد، هنگام در زدن، همسر آن مرد یهودی از پشت در منزل گفت: کیست؟ حضرت جواب داد: پیامبر اسلام! زن گفت: کارت چیست؟ حضرت فرمود: به عیادت شوهرت آمده ام! زن بی اختیار در را باز کرد.

حضرت داخل شد و کنار بستر یهودی قرار گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله با احوالپرسی به گونه ای برخورد کرد که گویا این یهودی هیچگونه اذیت و آزاری نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روا نداشته است!

وقتی یهودی این شرح صدر و گذشت و اغماض پیامبر صلی الله علیه و آله را دید، عرض کرد:

یا رسول اللّه! آیا این برخورد جزء برنامه دین توست، یا از اخلاق شخصی شماست؟ حضرت فرمودند: جزء برنامه دین اسلام است.

من بد کنم و تو بد مکافات کنی

پس فرق میان من و تو چیست بگو[16]

2. یک شخص یهودی مقداری پول از پیامبراکرم (ص) طلبکار بود، آمد خدمت حضرت و پول خودش را مطالبه کند، حضرت فرمود: الآن پولی ندارم و چیزی نزد من نیست که به تو بدهم.

مرد یهودی گفت: یا محمد من از توجدا نمی شوم تا اینکه طلبم را بدهی، پیامبراکرم (ص) فرمود: پس من هم با تو در اینجا می نشینم، رسول خدا نشست تا اینکه نماز ظهر، عصر، مغرب، عشاء، و صبح را در همان مکان بجای آورد.

یاران پیامبراکرم (ص) آن یهودی را تهدید می کردند، حضرت به صحابة خود فرمود: از این مرد چه می خواهید؟

عرض کردند: یا رسول الله! این مرد یهودی شما را حبس نموده!

رسول اکرم (ص) فرمود: پروردگار من مرا مبعوث نکرده که در حق کسی ظلم نمایم.

هنگامی که شب پایان پذیرفت و روز روشن شد، مرد یهودی گفت: اَشهَدُ اَن لا اِلَهَ اِلَا اللهُ وَحدَهُ لَا شَرِیکَ لَه وَ اَشهَدُ اَن مُحَمداً عَبدُهُ وَ رَسُولُه.

نصف مالم را در راه خدا بخشیدم، قسم به خدا من به شما چنین جسارتی را نکردم مگر به جهت اینکه ببینم اوصاف تو مطابق است با آنچه که در تورات دیده ام یا نه؟ زیرا خدا فرمود: تولد محمد بن عبدالله درمکه و هجرتش در مدینه است. غلیظ القلب نیست، فریاد زننده نیست، ناسزا نمی گوید.

من شهادت می دهم به وحدانیت پروردگار و اینکه تو پیامبرخدا هستی، این مال مال من است، شما درباره آن آنطور حکم بفرمائید که خدا فرموده است.[17]

3. روزی رسول خدا- صلّی اللَّه علیه و آله- در جمع اصحاب نشسته بود، عرب بادیه نشینی که سوسماری را گرفته و در آستین خود مخفی کرده بود، خدمت پیامبر آمد.

اعرابی گفت: «این شخص کیست؟».

اصحاب گفتند: «پیامبر خداست.»

اعرابی گفت: قسم به لات و عزّی، در دنیا هیچ کس مبغوضتر از تو نزد من نیست، اگر قبیله ام به من نمی گفتند عجول، فورا تو را به قتل می رساندم.

پیامبر- صلّی اللَّه علیه و آله- فرمود: «چه چیز تو را به این کار وادار کرده است؟

به من ایمان بیاور.»

اعرابی گفت: «به تو ایمان نمی آورم مگر اینکه این سوسمار به تو ایمان آورد.»

در این لحظه سوسمار را از آستین خود بیرون انداخت.

پیامبر فرمود: ای سوسمار! سوسمار گفت: «لبیک و سعدیک! ای زینت کسی که به قیامت ایمان دارد.»

پیامبر فرمود: «چه کسی را می پرستی؟.»

سوسمار گفت: کسی را که عرش او در آسمانهاست و سلطنت او در زمین و دریاها جاری است و در بهشت، رحمت و در آتش جهنم، عذاب دارد.

پیامبر فرمود: «من کیستم ای سوسمار؟.»

سوسمار گفت: تو فرستاده پروردگار عالمیان و خاتم پیامبران هستی. رستگار است کسی که تو را تصدیق کند و زیانکار است کسی که تو را تکذیب نماید.

اعرابی خطاب به پیامبر گفت: «وقتی پیش تو آمدم مبغوضترین شخص نزد من بودی ولی الآن محبوبترین فرد هستی.»

آنگاه اسلام آورد و به یگانگی خدا و رسالت پیامبر- صلّی اللَّه علیه و آله- گواهی داد و پیش قبیله خود «بنی سلیم» برگشت و قضیه را به آنها گفت و هزار نفر از آنها مسلمان شدند.[18]

 

ذکر مصیبت
امير المؤمنين عليه السّلام ملازم خدمت حضرت پیامبر اعظم(ص) بود، و از او مفارقت نمى ‏نمود مگر براى حاجت ضرورى، پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم به حال خود آمد، فرمود: بخوانيد براى من برادر و ياور مرا، پس ضعف او را فرو گرفت و ساكت شد. عايشه گفت: بخوانيد أبو بكر را، پس أبو بكر آمد و بالاى سر آن حضرت نشست، چون حضرت چشم خود را باز كرد و نظرش به او افتاد روى خود را گردانيد. أبو بكر برخاست و بيرون شد و مى‏ گفت: اگر حاجتى به من داشت اظهار مى‏ كرد.

باز حضرت كلام سابق را اعاده فرمود، حفصه گفت: بخوانيد عمر را، چون عمر حاضر شد و حضرت او را ديد از او هم اعراض فرمود، پس فرمود: بخوانيد از براى من برادر و ياورم را، امّ سلمه گفت: بخوانيد على را، همانا كه پيغمبر غير او را قصد نكرده.

چون امير المؤمنين عليه السّلام حاضر شد، اشاره كرد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به سوى او كه نزديك من بيا، پس امير المؤمنين عليه السّلام خود را به آن حضرت چسبانيد و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم به او راز گفت در زمان طويلى، پس امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و در گوشه ‏اى نشست و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم در خواب رفت. پس امير المؤمنين عليه السّلام بيرون آمد مردم به او گفتند: يا ابا الحسن! چه رازى بود كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم با تو مى‏ گفت؟

حضرت فرمود كه: هزار باب از علم تعليم من نمود كه از هر بابى هزار باب مفتوح مى‏ شود و وصيّت كرد مرا به آن چيزى كه به جا خواهم آورد آن را ان شاء اللّه تعالى.[19]

پس چون مرض حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم سنگين شد و رحلت او به رياض جنّت نزديك گرديد حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را فرمود كه: يا على! سر مرا در دامن خود گذار كه امر خداوند عالميان رسيده است، و چون جان من بيرون آيد آن را به دست‏ خود بگير و بر روى خود بكش، پس روى مرا به سوى قبله بگردان و متوجّه تجهيز من شو، و اوّل تو بر من نماز كن و از من جدا مشو تا مرا به قبر من بسپارى، و در جميع اين امور از حقّ تعالى يارى بجوى.

چون حضرت امير سر مبارك آن سرور را در دامن خود گذاشت حضرت بى‏هوش شد؛ پس حضرت فاطمه عليها السّلام نظر به جمال بى ‏مثال آن حضرت مى‏ كرد و مى‏ گريست و ندبه مى‏ كرد و مى‏ گفت:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للأرامل‏

يعنى: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم سفيد رويى است كه مردم به بركت روى او طلب باران مى‏ كنند، و فرياد رس يتيمان و پناه بيوه ‏زنان است.

چون آن حضرت صداى نور ديده خود فاطمه را شنيد، ديده خود گشود و به صداى ضعيفى گفت كه: اى دختر! اين سخن عمّ تو ابو طالب است، اين را مگو بلكه بگو:

«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُمْ»[20]

[محمد(ص) فقط فرستادهء خداست؛ و پیش از او، فرستادگان دیگری نیز بودند؛ آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمی گردید؟]

پس فاطمه بسيار گريست، پس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلم او را اشاره كرد كه نزديك من بيا. چون فاطمه عليها السّلام نزديك او رفت رازى در گوش او گفت كه صورت فاطمه برافروخته شد و شاد گرديد.

پس چون روح مقدّس آن حضرت مفارقت كرد، حضرت امير المؤمنين عليه السّلام دست راستش در زير گلوى آن حضرت بود، پس جان شريف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم از ميان دست امير المؤمنين عليه السّلام بيرون رفت، پس دست خود را بلند كرد و بر روى خود كشيد. پس ديده ‏هاى حقّ بين پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم را پوشانيد و جامه بر قامت با كرامتش كشيد.[21]

 

پی نوشت ها

[1] مجمع البيان ذيل آيه مورد بحث.

[2] تفسير نمونه، ج‏13، ص: 527
[3] پيامبر اعظم (ص) از نگاه قرآن و اهل بيت (فارسى)، ص: 172
[4] همان، ص: 168
[5] داستان راستان،
[6] درسهایی از مکتب اسلام؛ پیامبر رحمت(ص) اسوه ی بخشش و سخاوت؛ فرج اللهی، فرج الله؛
[7] فرهنگ قرآن، ج‏10، ص: 390
[8] شرح فارسى شهاب الأخبار(كلمات قصار پيامبر خاتم ص)، متن، ص: 137
[9] سوگندهاى پر بار قرآن، ص: 356
[10] سیره ابن هشام، ج 4، ص 49
[11] بحارالانوار، ج 21، ص 106.
[12] سوگندهاى پر بار قرآن، ص: 357
[13] تفسير نمونه، ج‏24، ص: 371
[14] همان، ج‏3، ص: 141
[15] اطيب البيان فى تفسير القرآن، ج‏10، ص: 97
[16] مثالهاى زيباى قرآن، ج‏1، ص: 202
[17] محمد امین (زندگانی و شخصیت پیامبر اعظم (ص))؛ یوسفی، علیرضا؛ ص 177
[18] بحار: 17/ 406، حديث 30. به نقل از جلوه های اعجاز معصومین(علیهم السلام)، ص: 28
[19] اين مضمون در روايات فراوان آمده است از باب نمونه نك: خصال، ص 642 و 651؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 1، ص 294؛ اختصاص، ص 285 و بصائر الدرجات، ص 312، 314
[20] سوره آل عمران، آيه 144
[21] منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، ج‏1، ص: 259

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه