ویژه شهادت امام موسی کاظم(ع)

مناظره های امام کاظم علیه السلام با هارون الرشید 

مناظره های امام کاظم علیه السلام با هارون الرشید 

امام: پیامبر ولایت را از آنِ کسی دانست که پیش از فتح مکه به مدینه مهاجرت کند و آیه مبارکه شاهد این گفتار است: «... و الّذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من وَلایتهم من شی ءٍ حتی یهاجروا... »


هارون الرشید از خلفای بسیار خودخواه و سنگدل عباسی بود. تاریخ؛ مذاکره او را با امام کاظم علیه السلام به طور گسترده نقل می کند و از قرائن به دست می آید که این مناظره در شهر بغداد صورت پذیرفته است زیرا چنانکه در سطرهای بعدی می آید، فوراً به احضار نوح بن دراج -قاضی کوفه و بصره- و سفیان ثوری فرمان می دهد. امام کاظم علیه السلام در این دیدار از بسیاری از حقایق پرده برمی دارد که برای خلیفه عباسی کاملاً تازگی داشت. امام وارد مجلس هارون شد و وی بدون مقدمه رو به امام کرد و چنین گفت:

آیا امکان دارد که در یک کشور دو خلیفه باشد و برای هر دو خراج حمل بشود؟!

امام فرمود:

از روزی که پیامبر خدا دار فانی را وداع کرده است به ما تهمت زده اند و این یکی از آن تهمت هاست.

چون هارون می دانست که امام برخلاف عقیده خود سخن نمی گوید تا حدی آرام گرفت و مناظره شیرینی میان آن دو به این شرح صورت گرفت:

هارون: ما فرزندان عموی پیامبر هستیم و شما فرزندان ابوطالب هستید که او نیز عموی پیامبر بود بنابراین پیوند ما و شما با پیامبر یکسان است و همگی از فرزندان عموهای پیامبر هستیم و هیچ یک بر دیگری برتری نداریم.

امام: آنچه می گویی درست است ولی با یک تفاوت و آن این که: عبداللَّه پدر پیامبر و ابوطالب، هر دو از یک مادر متولد شده اند در حالی که عباس از مادر دیگر متولد شده است پس فرزندان ابوطالب یه پیامبر نزدیک تر از فرزندان عباس هستند.

هارون: با وجود عمو، فرزندان ارث نمی برند و به اصطلاح، وجود عموی میت حاجب از وارث بودن فرزندان است و پیامبر درگذشت در حالی که عباس -عموی او - زنده بود و با وجود او دیگران وارث پیامبر نخواهند بود. یعنی فاطمه -دخت گرامی پیامبر- و همسر او -علی- وارث پیامبر نیستند.

امام: منع عمو از وراثت دیگران بر خلاف کتاب و سنت است و این بدعت از »عدی« و »تیم« آغاز شد و اموی ها نیز بر آن دامن زدند و جد ما -امام علی- با این بدعت مخالفت ورزید و این مطلب بسیار معروف و مشهور است. هم اکنون در کشور اسلامی کسانی هستند که طبق فتوای امام علی علیه السلام قضاوت و داوری می کنند.

هارون: او کیست؟

امام: نوح بن دراج که رئیس دادگستری هر دو استان بصره و کوفه است. البته گروهی نیز با او از درِ مخالفت وارده شده اند مانند سفیان ثوری و ابراهیم مدنی و فضیل بن عیاض.

هارون دستور داد هر دو گروه را احضار کنند. پس از حضور آنان هارون رو به نوح بن دراج کرد و گفت: چرا از رأی مشهور برگشتی؟

نوح: به خاطر گفتار پیامبر که فرمود: «أقضاکم علی»: داناترین شما در قضاوت علی است. و گفتار عمر بن خطاب که گفت: «اقضانا علی»: علی از همه ما در قضاوت داناتر است.

هارون در فکر فرو رفت. زیرا در برابر منطق نیرومند امام هفتم علیه السلام حرفی برای گفتن نداشت. سپس همگان را مرخص کرد و رو به امام کاظم علیه السلام کرد و گفت: اگر در مورد وراثت ما باز سخنی داری بگو.

امام: اگر قول می دهی که آنچه در این مجلس بازگو می شود در جای دیگر گفته نشود، من باز در این مورد سخن دارم.

هارون با اشاره سر موافقت خود را اعلام کرد.

امام: پیامبر ولایت را از آنِ کسی دانست که پیش از فتح مکه به مدینه مهاجرت کند و آیه مبارکه شاهد این گفتار است: «... و الّذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من وَلایتهم من شی ءٍ حتی یهاجروا... »[1]: کسانی که ایمان آورده اند و هجرت نکرده اند هیچ ولایتی از آنان برای شما نیست تا هجرت کنند.... و عموی ما عباس تا فتح مکه دست به هجرت نزد و پس از آن مکه را به عزم مدینه ترک گفت.

هارون: این مطلب را تاکنون بازگو کرده ای؟

امام: نه!

هارون: چرا خود را فرزندان پیامبر می خوانید در حالی که فرزندان علی هستید؟

امام: هر گاه پیامبر زنده گردد و خواهان ازدواج با دختر شما شود آیا درخواست او را اجابت می کنید؟

هارون: البته! چه افتخاری بالاتر از این؟!

امام: ولی اگر چنین درخواستی -بر فرض محال- نسبت به دختران من انجام گیرد من اجابت نمی کنم.

هارون: چرا؟!!

امام: زیرا دختران من اولاد او هستند و نسبت آنان از طرف پدر به او می رسد. از این گذشته، قرآن عیسی بن مریم را از ذریه ابراهیم خلیل می شمارد در حالی که وی از طرف مادر یعنی مریم به ابراهیم می پیوندد. قرآن درباره نسل ابراهیم می فرماید: «و وهبنا له إسحاقَ و یعقوبَ کلاًّ هدینا و نوحاً هیدنا من قبل و من ذرّیته داود و سلیمان و أیوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین»، «و زکریا و یحیی و عیسی و إلیاس کلٌّ من الصالحین»[2]

آنگاه امام افزود: پیامبر در روز مباهله مأمور شد که به مسیحیان نجران بگوید: «تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم... » و از دو طرف خواست با فرزندان خود به مباهله بپردازند و در آن روز جز «حسنین» کسی را به صحنه مباهله نیاورد. آیا این گواه بر ذریه بودن آنان برای رسول خدا نیست؟[3]

پی نوشت ها

[1] انفال: 72.

[2] انعام: 84 و 85.

[3] توحید صدوق، ج1، باب 7، حدیث 9 و تحف العقول، ص 404 و احتجاج، ج 2، ص 335-340.

 

منبع : درسهایی از مکتب اسلام » شهریور 1393 - شماره 640؛ سبحانی، جعفر

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه