ضرورت تبیین نظریه سیاسی اسلام

ضرورت تبیین نظریه سیاسی اسلام


1- برخورد شرق و غرب با انقلاب اسلامی
برای این که اولویت و ضرورت این بحث روشن بشود، ناچارم نگاهی به تاریخچه کشور خودمان و کشورهای اسلامی، در عصر اخیر، داشته باشم.چنانکه می دانید، در طول تاریخ، همواره اقلیتی دنیا پرست، سلطه جو، برتری طلب و زورگو منشا اغلب فتنه ها بوده و هستند.هر چه زندگی بشر شکل متمرکزتری پیدا می کند و نظامهای جامعه بر اساس قواعد و علوم مربوطه پیشرفت می کند، این فعالیت ها نیز شکل علمی تر و بر اساس قواعد و ضوابط دقیقتر انجام می گیرد.

به هر حال بعد از جنگ جهانی دوم، زورمندان عالم به این نتیجه رسیدند که در جهان دو قطب قدرت، یعنی، قطب سرمایه داری در غرب و قطب مارکسیستی و کمونیستی در شرق وجود دارد و با پیروزی هایی که در جنگ به دست آوردند، سعی کردند قدرت خودشان را بر سایر ملل تحمیل کنند و در مقابل خودشان مجال ظهور به قدرت دیگری که قد علم کند و توان عرض اندام داشته باشد ندهند.

از سوی دیگر، در طول تاریخ، کسانی که در مقابل این فتنه جویان و مفسدان قد علم می کردند، انبیاء و پیروان آنها بوده اند. دیندارانی بوده اند که به هیچ قیمت حاضر نمی شدند زیر بار این ستمگران و زورگویان بروند، از این جهت همواره زورمداران انبیاء و پیروان آنها را دشمنان خویش می دانستند.ولی بعد از جنگ جهانی دوم و پس از آن که کلیسا، که مظهر قدرت دین در اروپا بود، بکلی از صحنه خارج شد، دیگر فکر نمی کردند که در دنیا در مقابل این قدرت ها قدرت دیگری وجود داشته باشد.تا این که، در سه دهه اخیر، ناباورانه با حرکت شگفتی سازی در خاورمیانه و در ایران مواجه شدند.در ابتدا، فکر می کردند حرکتی که در ایران شروع شده مثل دیگر حرکت های محدود اسلام خواهانه است که گهگاه در گوشه و کنار کشورهای اسلامی ظهور کرده اند و براحتی سرکوب شده اند.فکر می کردند با شیوه های خاصی که دارند و تجربه هایی که اندوخته اند، می توانند این حرکت را بکلی خنثی کنند.ولی هرچه پیشتر رفتند، دیدند این حرکت باسایر حرکت ها بسیار متفاوت است.بالاخره در پرتو نهضت اسلامی ایران یک قدرتی در این منطقه پدید آمد که بدون اتکاء به دو قطب شرق و غرب و بدون استفاده از نیروها و فعالیت هایی شبیه به کودتا و برخوردهای نظامی تند و خشن، توانست حاکم دست نشانده غرب را به زانو درآورد و در ایران حکومت اسلامی تشکیل بدهد.

طبیعی بود که با تجربه هایی که در طول تاریخ در مبارزه بادین داران داشتند، در اینجا نیز به انواع فعالیت ها و توطئه هایی ست یازند که همه شما می دانید و نیازی نیست که تفصیلا آن را ذکر کنیم و تنها اشاره ای به آن توطئه ها خواهیم داشت: در آغاز، کشمکش و جنگ داخلی به راه انداختند، به این امید که زمینه سر کار آمدن دولت کودتا - که منافع غرب را تامین کند - فراهم گردد.اما دیدند که قدرت مردم عظیم تر و وسیع تر از آن است که تحرک گروهکها بتواند خطری برای انقلاب در پی داشته باشد. پس از آزمودن نقشه ها و توطئه های گوناگون، از جمله حصر اقتصادی و تبلیغات جهانی علیه ایران و جنگ هشت ساله را بر مردم ما تحمیل کردند، به این تصور که از این راه بتوانند دولت اسلامی را به زانو درآورند که موفق نشدند.

2- جوانان و توطئه بلند مدت فرهنگی
با توجه به این که دشمنان در هیچ صحنه ای موفق نشدند، تنها به یک چیز امید بسته اند وآن یک برنامه دراز مدت فرهنگی است، و در این راستا سعی می کنند که بتدریج از راههای گوناگونی - البته در این زمینه تجربه های زیادی دارند - در داخل کشور نفوذ کنند.آنها می کوشند مرکزی جهت نشر افکار و ایده های خود فراهم کنند و از آنجا امواج تبلیغاتی را به همه قشرهای گوناگون جامعه برسانند و تدریجا زمینه را برای خواسته های خودشان فراهم کنند.طبیعی است که محاسبات آنها در این مورد، مثل سایر موارد، بر اساس محاسبات علمی است.

چون دیدند نسل انقلاب رو به میانسالی و پیری نهاده است و آینده از آن جوانان است - جوانانی که نه از رژیم و جنایات و ستم های آن اطلاع درستی دارند و نه از فداکاری های مردم مبارز پیش از انقلاب و بعد از انقلاب، و تنها خواسته های خودشان را دارند، خواسته هایی که گاهی محور آنها را مادیات و هوسها تشکیل می دهد - بر این تصورند که می شود در این قشر عظیم که اکثریت جامعه را تشکیل می دهد و آینده نیز از آن این قشر خواهد بود نفوذ کنند و تدریجا و در طی چند دهه زمینه را برای حکومتی که دست نشانده و حافظ منافع خودشان باشد فراهم کنند.در این که کار را از کجا باید شروع کرد و چگونه باید در این نسل نفوذ کرد و افکار و ایده ها و ارزشهای آنها را تغییر داد تا زمینه برای چنین آرمان شومی فراهم بشود، آنها مطالعاتی را در شناسایی عامل اصلی حمایت مردم از حکومت اسلامی و این که حاضر شدند همه سختی ها، گرفتاری ها، تورمها، کمبودها، بمبارانها، موشک بارانها و همه سختی های دیگر را تحمل کنند و دست از حمایت این حکومت بر ندارند، صورت دادند و به این نتیجه رسیدند که این حمایت عمومی مردم ریشه در اعتقاد و دین آنها دارد.

3- محورهای سه گانه توطئه فرهنگی
با توجه به این که مردم ایران تابع مکتب اهل بیت علیهم السلام هستند و الگوی خودشان را از ائمه اطهار و از سید الشهداء گرفته اند و این باور و اعتقاد که باید برای تحقق آرمانهای اسلامی از جانشان و مالشان و همه عزیزانشان بگذرند، در دل آنها ریشه دارد و با شیر اندرون شده است و با جان بیرون خواهد رفت، دشمنان می کوشند که این اعتقاد را سست کنند.می خواهند کاری کنند که نسل آینده این چنین فریفته حکومت دینی نباشد.افکاری را درنسل جوان رواج می دهند که اعتقادشان را به این سبک حکومت دینی و کسانی که به نام دین حکومت می کنند ضعیف کند، زیرا مردم و جوانان معتقدند که باید دین حاکم باشد و سر رشته حکومت هم در دست دین شناسان و دین مداران باشد که در راس آنان ولی فقیه قرار دارد، تا این اعتقاد در عمق دل جوانها نفوذ دارد امکانی برای سرنگون کردن این رژیم و براندازی حکومت اسلامی وجود نخواهد داشت.

پس باید این اعتقاد را از بین برد، اما از چه راهی؟ طبعا نشر افکار به وسیله یک گروه روشنفکر ممکن است فراهم بشود، لذا سعی کردند که یک مرکزیتی در میان مراکز فرهنگی و دانشگاهی به وجود آورند، کسانی را علم کنند و بفریبند و وادار کنند که چنین افکاری را در جامعه پخش کنند، تا تدریجا به واسطه نشر این افکار لااقل شکی در دلهای مردم و بخصوص نسل جوان پیدا بشود و اعتقاد راسخشان نسبت به حکومت اسلامی و ولایت فقیه سست گردد.سست شدن عقیده نسل جوان به حکومت اسلامی برای آنها ایده آل است.چون اگر شکی پیدا شد دیگر یک نوجوان سیزده ساله حاضر نمی شود نارنجک به خودش ببندد و زیر تانک برود. چنین حرکت هایی وقتی انجام می گیرد که جوان ایمان قطعی به آخرت و حساب و کتاب و درستی راهش و اهمیت ارزشهایش داشته باشد.اگر شک پیدا شد، کافی است که یک پا جلو بگذارد و یک پا عقب، و این حالت تردید زمینه را برای خواسته های آنها فراهم خواهد کرد.

در راستای این هدف بود که با کمک عناصر دست نشانده خود و عوامل فریب خورده و با بهره گیری از راههای گوناگونی که در طول تاریخ تجربه کرده بودند و با فریفتن کسانی که در عقاید و افکارشان ضعف و سستی وجود دارد توسط وسایط مرموز خود و سوق دادن آنها به سمت اهداف خود، حرکت خود را در چند محور شروع کردند:

الف - ترویج تفکر جدایی دین از سیاست
اولین محور فعالیت و حرکت آنها جدایی حکومت و سیاست از دین است.برای تبلیغ این امر زمینه های زیادی فراهم بود.قرنها در مغرب زمین و در اروپا روی این مساله کار شده بود، کتابها نوشته شده بود و تحقیقات گسترده ای انجام گرفته بود و در نتیجه آن فعالیت ها، در مغرب زمین، مساله سکولاریزم و تفکیک دین از سیاست و از اجتماع جای خودش را باز کرده بود.برای رسیدن به این هدف، اینجا نیز باید زمینه ای فراهم کرد که دست کم کسانی معتقد بشوند که حساب دین از سیاست جداست.البته کم و بیش زمینه هایی نیز وجود داشت: در بین همان کسانی که در انقلاب نقشی داشتند و بعد هم در اداره حکومت اسلامی وظایفی به عهده گرفتند، چنین زمینه هایی و چنین تفکری وجود داشت و آنها معتقدند که بین دین و سیاست مرزی وجود دارد و در این زمینه سخنرانی هایی کرده بودند و کتابهایی نوشته بودند.تقویت این گرایش به وسیله کارهای فرهنگی که در مغرب زمین انجام گرفته بود کار مشکلی نبود.

پس یکی از محورهای فعالیت فرهنگی دشمن، ترویج تفکر تفکیک دین از سیاست است.البته همه مردم تحت تاثیر این فکر واقع نمی شوند.مردمی که برای حکومت دینی عزیزانشان را داده اند، از مالشان گذشته اند و همه مشکلات را تحمل کرده اند، به آسانی تحت تاثیر این فکر قرار نمی گیرند، مخصوصا با توجه به این که هنوز طنین صدای ملکوتی امام درگوششان هست و کلامی که از مرحوم مدرس نقل شده است - که دیانت ما عین سیاست ماست - به این زودی فراموش نمی شود.

ب - انکار ولایت فقیه
محور دوم فعالیت دشمنان و روشنفکران غرب زده القاء این فکر است که بر فرض بپذیریم دین هم می تواند در امور اجتماعی و سیاست دخالت کند و احکام دینی باید در جامعه پیاده شود و در سیاست نیز باید ارزشهای دینی رعایت شود، اما حکومت دینی به معنای حکومت فقهاء نیست.کافی است قوانینی که در مجلس شورا تصویب می شود، از یک فیلتری بگذرد که خلاف دین نباشد. همین که این قوانین خلاف دین نبود حکومت دینی می شود، چون همه قوانین موافق دین اجرا می شود، حکومت دینی نیز معنایی غیر از این ندارد.

پس محور دوم این بود که اگر نتوانیم همه مردم را قانع کنیم که دین از سیاست جداست، می گوییم بله دین و سیاست باهم توام اند، اما معنای حکومت دینی این است که احکام دینی اجرا شود، ولی این که اجرا کننده اش چه کسی باشد ربطی به دین ندارد.مردم هرکس را برای اجرای احکام دینی انتخاب کردند، او حاکم دینی خواهد بود.پس دینی بودن حکومت به این است که احکام دین اجرا شود، نه این که حاکم متدین، عالم و فقیه باشد.این را که دین در سیاست دخالت دارد می پذیریم، اما نمی پذیریم که مجری احکام دینی باید فقیه باشد، یا در راس حکومت دینی باید ولی فقیه قرار گیرد.بی تردید روی این محور، یعنی، تفکیک حکومت دین از تئوری ولایت فقیه نیز بسیار کار کرده اند و کماکان فعالیت آنها ادامه دارد.در روزنامه ها و حتی در روزنامه های کثیر الانتشار و در مجلات گوناگون به صورت های گوناگون مطالبی ارائه می گردد.حول این محور، در دانشگاه ها و مراکز دیگر میزگردهایی تشکیل می شود تا در متدینینی که هنوز معتقد به عدم جدایی دین از سیاست اند این فکر را جا اندازند که حکومت دینی مورد قبول است، اما ولایت فقیه ملازم با حکومت دینی نیست.

این محور فعالیت می تواند در عده زیادی از جوانانی که آشنایی چندانی با احکام اسلامی و مبانی فقهی ندارند مؤثر باشد، بخصوص که با ابزارهای فرهنگی زیادی توام گردد و تبلیغات فراوانی در جهت آن انجام بگیرد، ولی هنوز، در جامعه، هستند کسانی که تحت تاثیر این افکار واقع نمی شوند و ولایت فقیه را که در قانون اساسی نیز محور قرار گرفته رکن تفکر و رکت خودشان تلقی می کنند و به این که این انقلاب بحق در عالم به نام انقلاب ولایت فقیه و حکومت ولایت فقیه شناخته شده پایبند هستند.

ج - خدشه در شکل ولایت فقیه
طبیعی است در مواجهه با کسانی که معتقد به ولایت فقیه هستند، از راه دیگری باید در آنها نفوذ کرد و آن القای این فکر است که ولایت فقیه اشکال گوناگونی می تواند داشته باشد و این شکل از ولایت فقیه که در ایران اجراء شده است مخدوش و قابل تجدید نظر است.این نحو ولایتی که در ایران اجراشده است صحیح نیست و با اصول دموکراسی و با لیبرالیزم نمی سازد، باید کاری کرد که ولایت فقیه با دموکراسی و ارزشهای پذیرفته شده در دنیای حاضر وفق پیدا کند.پس محور حرکت سوی فکری مخدوش کردن شکل ولایت فقیه در جمهوری اسلامی است.

حاصل بحث تا اینجا این است که از نقطه نظر فکری و نظری تمام اهتمام دشمن و استکبار جهانی متوجه این است که این حکومت را از سه راه تضعیف کند.گرچه آنان ازلحاظ عملی نیز برنامه های خاصی اجرا کرده اند و هنوز هم اجرا می کنند، اما آن برنامه دراز مدتی که امیدوارند نسل آینده این مملکت آن را بپذیرد کار فکری است.محور اول آن برنامه این است که دین از سیاست جداست که گروهی این را قبول خواهند کرد.دوم این که دین از سیاست جدا نیست، اما حکومت دینی از ولایت فقیه جداست، این نظریه نیز در قشری می تواند مؤثر باشد.سوم این که به آن کسانی که در اعتقاد به ولایت فقیه خیلی راسخ و استوارند چنین القاء شود که ولایت فقیه را قبول داریم، اما این شکل ولایت فقیه که در ایران اجرا شده است باید تغییر یابد.بالاخره آنها به دنبال این هستند که به نحوی در دل جوانها شبهه به وجود آورند تا اعتقاد آنها به این نظام و ارزشهای این نظام سست شود.اگر چنین شد، راه نفوذ برای استکبار جهانی در درون جامعه اسلامی و حتی در درون حکومت اسلامی باز می شود.

کسانی که تحت تاثیر یکی از این سه فکر قرار بگیرند، هر کجا که باشند، هر پستی که داشته باشند، در هر قشری از اقشار جامعه حضور داشته باشند و هر موقعیت و پایگاه اجتماعی که داشته باشند، می توانند کمکی به خواسته های استکبار جهانی بکنند و در راه رسیدن استکبار به اهداف خودش نقشی را ایفا کنند.

4- وظیفه ما در قبال محورهای سه گانه توطئه دشمن
با توجه به این مطلب که دشمن تمام نیروی خودش را در حول این سه محور صرف می کند، اگر کسانی دلبستگی به این نظام داشته باشند - که بحمد الله اکثریت قاطع مردم به این نظام دلبستگی دارند و یکی از نمودهای آن تظاهراتی است که هر از چند گاه رخ می دهد و دنیا را متحیر می سازد - باید به هوش باشند که از این سه راه دشمن در آنها نفوذ نکند.بنابراین، باید بکوشند که روز به روز در پذیرش این نظریه که دین از سیاست جدا نیست راسخ تر شوند.باید باور کنند که اگر هر دین دیگری بتواند از سیاست جدا باشد، اسلام چنین نیست.دوم این که در پذیرش این نظر راسخ تر شوند که حکومت دینی تنها به این نیست که قوانین مصوب مجلس، اسلامی باشد و یا مخالف اسلام نباشد، بلکه قوام حکومت دینی به این است که مجریان قانون دلباخته اسلام باشند.هم اسلام شناس باشند و هم بهترین علاقه مندان و مجریان احکام الهی باشند، و گرنه قانونی که روی کاغذ نوشته شده باشد و مجریانش آن را رعایت نکنند، چه نفعی به حال جامعه خواهد داشت؟ مگر در قانون اساسی رژیم گذشته مذهب تشیع به عنوان مذهب رسمی ایران شناخته نمی شد؟ اما این قانون چه اندازه می توانست در رفتار حکومتی که سراپا تسلیم خواسته های دشمنان کافر و معاند بود مؤثر باشد؟

چیزی که روی کاغذ نوشته شده، تا مجری مقتدر و مؤمن نداشته باشد نفعی نخواهد داشت.پس اگر صرفا قانون اسلامی در مجلس شورای اسلامی گذرانده شود، اما کسی که در راس هرم قدرت قرار دارد چندان دلبستگی به این قانون نداشته باشد و چنان قدرت و اقتدار فکری و دینی نداشته باشد که این قانون را به اجرا درآورد، آن قانون ضمانت اجرایی نخواهد داشت.پس اصل دوم این است که ما روز به روز باید اعتقادمان را به اصل ولایت فقیه راسخ تر کنیم و این تئوری را بر اساس ادله محکم تبیین کنیم که هم باور خودمان محکم گردد و هم به نسل آینده بباورانیم که حکومت اسلامی تنها در سایه ولایت فقیه قابل بقا خواهد بود.

بعد از دو مرحله فوق، نوبت می رسد به مرحله سوم که آیا این شکل از ولایت فقیه که در طول دو دهه گذشته در ایران اجرا شده همان ولایت فقیهی است که از مکتب اهل بیت تلقی شده، یا این که باید شکلش عوض بشود؟ مرحله سوم یک مساله فرعی است که بعد از تبیین مرحله اول و دوم باید به آن پرداخت.بنابراین، پرداختن به آن دو مرحله در اولویت قرار دارد و از این رو موضوع بحث ما تحت عنوان فلسفه سیاسی اسلام را تشکیل می دهد.

5- لزوم گزینش روش های مناسب در برابر توطئه دشمن
با توجه به آنچه گفته شد که دشمن، در راستای فعالیت فرهنگی خود، سه نوع نقشه و توطئه طرح ریزی کرده که عبارت اند از: تفکیک دین از سیاست، تفکیک حکومت دینی از ولایت فقیه و تشکیک در صحت عملکرد ولایت فقیه در ایران، بالطبع ما با سه طایفه و گروه روبرو خواهیم بود: یکی کسانی که باور کرده اند که دین از سیاست جداست.قلمرو دین معبد و مسجد و حسینیه است و قلمرو سیاست صحنه جامعه است.طبیعی است که در مواجهه با چنین کسانی باید شیوه خاصی از بحث را برگزید و با کسانی که حکومت دینی را پذیرفته اند، اما در تعیین مجری آن بحث دارند، باید به گونه دیگر بحث کرد.چنانکه اگر کسی فرضا، در مسایل دینی، اصلا اعتقاد به خدا نداشته باشد، باید بحث را از مرحله دیگری شروع کرد که به اثبات وجود خدا بینجامد و پس از آن نوبت به اثبات نبوت عامه و خاصه می رسد.اما با کسی که خدا و برخی از انبیاء را قبول دارد، ولی درباره پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بحث دارد، بحث را از نبوت خاصه باید شروع کرد.

برای کسی که معتقد به توحید و خداوند است، اما نبوت پیامبر اسلام را قبول ندارد، در جهت اثبات نبوت پیامبر اسلام لازم نیست که ما بحث را از اثبات خدا شروع کنیم.او این مراحل را پیموده است و به اینجا رسیده که خدایی هست و خدا برای دایت بندگانش پیغمبرانی می فرستد.همین طور در ارتباط با سایر مسائل باید شیوه های متناسبی را برگزید و بی تردید هر بحثی که ما جهت ارائه درنظر بگیریم، برگرفته از اصول و مقدماتی است که مردم در جهت پذیرش آن اصول در مراحل و مراتب مختلفی قرار دارند: برخی پاره ای از اصول را پذیرفته اند و به مراحل بعدی رسیده اند، برخی هنوز آن مراحل اولیه را هم نپذیرفته اند.

بنابراین، ما برای بررسی و بحث درباره سه دیدگاه مذکور احتیاج به چند نوع بحث داریم که متدهای مختلفی را می طلبد، یعنی، ممکن است در بحث فقط از ادله عقلی استفاده کرد و بجز آنچه عقل انسان درک می کند از چیز دیگری بهره نگیریم، در این صورت محور و ملاک بحث را برهانهای عقلی قرار می دهیم.مانند وقتی که می خواهیم برای کسی که هنوز به وجود خدا معتقد نشده خدا را اثبات کنیم، در اینجا جا ندارد که از آیه قرآن و فرموده امام صادق علیه السلام استفاده کنیم.او خدایش را قبول ندارد چه برسد به قرآن و احادیث! برای هدایت او تنها باید از دلیل عقلی استفاده کرد و باید روش تعقلی و متد عقلانی را به کار گرفت.

کسانی که حکومت دینی را پذیرفته اند، یک مرحله و یک گام به جلو آمده اند و در برابر آنها باید سبکی از بحث را برگزید که ارائه گر محتوای دین مقبول آنها باشد.باید ادله ای ذکر کنیم که محتوای دین را تبیین کند، از این رو منابع بحث، قرآن و سنت، و متد و سبک بحث، نقلی و تاریخی خواهد بود.اما آنجا که صحبت از عملکرد نظام است، باید به اسناد و مدارک تاریخی مراجعه کرد و دیگر بحث نقلی و تعبدی کارساز نیست.باید شیوه های رفتاری که به کار گرفته شده مورد بررسی و قضاوت قرار گیرد.پس چون بحث ما ابعاد گوناگونی دارد، تنها از یک متد نمی توانیم استفاده کنیم: در بعضی از ابعادش باید از متد عقلانی استفاده کنیم، دربعضی از ابعادش باید از متد نقلی و تعبدی و ادله شرعی استفاده کنیم و در برخی از ابعادش باید از متد تاریخی و بررسی های عینی استفاده بکنیم.آنچه عرض شد برای توجیه کسانی است که ممکن است در خلال بحث بر ما خرده گیرند که بحث عقلی است یا نقلی؟ از این جهت عرض کردم بحث ما ابعاد گوناگونی دارد و هر بعد آن را باید با شیوه خاص خودش بررسی کرد.

6- تعریف و قلمرو دین
در اینجا یک مساله اساسی دیگری وجود دارد که البته می تواند موضوع مستقلی برای بحث و تحقیق قرار بگیرید، اما در این جا ما تنها به اشاره بدان موضوع بسنده می کنیم:

بحث در این است که اساسا قلمرو دین تا کجاست؟ ما وقتی در صددیم که دریابیم حکومت با دین ارتباط دارد یا ندارد و آیا تفکیک دین از سیاست صحیح است و یا صحیح نیست، در ابتدا باید خود دین را بشناسیم.باید تعریف صحیحی از دین داشته باشیم تا بتوانیم بر اساس آن قلمروش را تعیین کنیم.در این راستا، کسانی در صدد برآمدند که ابتدا از طریق متد بحث بیرونی اصل اجت به دین را بررسی کنند و به شناخت قلمرو دین در زندگی انسانی دست یابند، پس از این مرحله می پردازند به این که آیا در اسلام سیاست جزو دین هست یا نیست.در این زمینه، بحثهای فراوانی را مطرح کرده اند و حتما شما کم و بیش با بحثهایی از قبیل انتظار از دین، این که انتظار ما از دین حد اقلی است و یا حد اثری است - یعنی قلمرو دین همه عرصه های زندگی انسانی را در بر می گیرید، یا این که تنها بخشی از عرصه های زندگی انسانی را در بر می گیرد و بیشتر عرصه های زندگی انسانی را باید به عقل، علم و خواسته های مردم واگذارد - آشنایی دارید.

کسانی که گرایش به عدم دخالت دین در حکومت دارند، وقتی در صدد تعریف دین برآمدند، تعریفی از دین به دست دادند که با گرایش و عقیده سکولاریسم همسو باشد.مثلا گفتند دین برای تنظیم رابطه معنوی انسان با خداست، یا اندکی وسیع تر وگسترده تر، دین چیزی است که در زندگی آخرت - به فرض که آخرتی باشد - می تواند مؤثر باشد و برای تنظیم زندگی انسان با آخرت است.طبیعی است که اگر دین چنین تعریف بشود، خیلی راحت می شود گفت که سیاست چه ربطی به دین دارد؟ سیاست ربطی به رابطه انسان با خدا ندارد و تنها رابطه انسانها با یکدیگر را روشن می سازد و از قلمرو دین خارج است.سیاست مربوط به زندگی دنیاست و ربطی به عالم آخرت ندارد.بعلاوه، اگر قلمرو دین تنها چیزهایی است که بشر از فهم آن ناتوان است، پس هر جا عقل قضاوتی داشته باشد دیگر جای دین نیست، قلمرو دین جایی است که عقل راهی ندارد!

اگر ما در ارائه تعریف دین قلمرو آن را محدود ساختیم و عرصه و قلمرو دین را به عقل و فهم بشری محدود کردیم و گفتیم در آن عرصه هایی که عقل ما توان حل مسائل را دارد نیازی به دین نداریم و احتیاج ما به دین تنها در مسائلی است که عقل توان فهم و حل آنها را نداشته باشد، بی تردید باگذشت زمان و تطور و توسعه زندگی بشری از حاجت به دین کاسته می شود، چون بر این اساس، دین برای حل نیازهایی است که عقل از حل آنها عاجز باشد.در ابتدا که بشر بهره چندانی از علوم و تمدن نداشت، احتیاجش به دین گسترده بود و چون با عقل خود نمی توانست مسائل را بفهمد، نیازمند دین بود.رفته رفته از احتیاج بیشتر به دین کاسته شد و در سالهای اخیر بشر تقریبا احتیاجی به دین ندارد.بله در ارتباط با مسائل جزیی که هنوز عقل او از حل آنها قاصر است و امید ندارد به این زودی ها آنها را حل کند به سراغ دین می رود. (سوگمندانه باید گفت کسانی که داعیه مسلمانی دارند، در شمار شبهات خود این شبهه را مطرح کرده اند که در این زمان که عقل بشر کامل شده، دیگر نیازی به دین، وحی و دستورات تعبدی نداریم.) بر این نگرش و تعریف، این نتیجه مبتنی می شود که سیاست ربطی به دین ندارد و وقتی ما همه مسائل سیاسی را می توانیم با تکیه بر عقل و استدلالها و کاوشهای عقلانی حل و فصل کنیم، دیگر چه نیازی به دین داریم!

آنچه ذکر شد از جمله شبهاتی است که در این زمینه مطرح شده است و ما به اجمال بدان پاسخ می دهیم.ابتدا باید گفت تعریفی که از دین ارائه داده اند و بر اساس آن، دین را تنها مربوط به زندگی آخرت و تنظیم رابطه انسان با خدا دانسته اند، باطل و مردوداست و این سخن که مسائل سیاسی انسان ربطی به خدا ندارد و از قلمرو رابطه انسان با خدا خارج است، با واقعیت دین بیگانه است.دین یعنی شیوه رفتار صحیح انسانی، آن گونه که خدا می خواهد.اگر انسان در اعتقاد، در پذیرفتن ارزشها و در عمل فردی و عمل اجتماعی اش آن گونه که خدا خواسته است باشد دیندار است و در مقابل، اگر اعتقاداتش بر خلاف آنچه باشد که خدا خواسته، ارزشهای پذیرفته شده اش بر خلاف آن ارزشهایی باشد که مورد قبول خداست، رفتار فردی یا اجتماعی اش برخلاف آن روشی باشد که خداپسند است و در هر کدام از اینها نقص داشته باشد، دینش نقص خواهد داشت.پس دین همه عرصه های فوق را در بر می گیرد.

7- لزوم شناخت دین از طریق منابع آن
اگر ما بخواهیم دین را تعریف کنیم، باید ببینیم دینداران و کسی که دین را نازل کرده چگونه آن را تعریف کرده اند؟ اگر ما بیاییم از پیش خود تعریفی از دین ارائه دهیم و بر اساس آن تعریف خود ساخته بگوییم مسایل سیاسی و اجتماعی از حوزه دین خارج است، مسائل سیاسی و اجتماعی با دینی ارتباط ندارد که ما تعریف کرده ایم، نه دینی که خدا فرستاده است.برای شناخت دین خدا و ارائه تعریف از آن ما نباید به سلیقه خود مراجعه کنیم، بلکه برای شناخت دامنه، رسالت و خواست آن دین باید منابع و محتوای آن را بررسی کنیم.

یک وقت کسی می گوید: من اسلام را قبول ندارم، چون دلایلی که برای درستی اسلام اقامه شده ضعیف اند، یا (العیاذ بالله) من دلایلی دارم بر دروغ و باطل بودن اسلام، چنین ادعایی جای بحث دارد.اما صحیح و منطقی نیست که کسی با فرض پذیرش اسلام بگوید، اسلام چیزی است که من می گویم، نه آنچه قرآن و پیغمبر و ائمه گفته اند و مسلمانان به آن پایبندند.اگر کسی بخواهد درباره درستی و یا نادرستی اسلام بحث کند، خواه از آن طرفداری کند و خواه آن را رد کند، اول باید اسلام را بشناسد و بی شک برای شناخت اسلام باید به فرموده های خداوند که مبتکر و نازل کننده اسلام است روی آورد و از طریق قرآن اسلام را شناخت. نظر به این حقیقت ما گفتیم برای شناخت دین و ارائه تعریف و قلمرو آن باید به منابع دینی، یعنی، کتاب و سنت مراجعه کنیم، نه این که به دلخواه خویش یا براساس تعریف فلان مستشرق آمریکایی و یا اروپایی - که حرفشان برای ما حجیت ندارد - دین را تعریف کنیم.

پس اگر کسی بخواهد درباره اسلام مسلمانان صحبت کند، باید از اسلامی سخن گوید که قرآن و پیامبر و ائمه علیهم السلام تبیین کرده اند و بر اساس این اسلام که ریشه درکتاب و سنت دارد به تعریف و بیان قلمرو آن بپردازد، نه اسلامی که در کلام فلان مستشرق و یا نویسنده و یا سیاستمدار مغرض و یا در فلان دائرة المعارف تعریف شده که بی شک این اسلام به درد ما نمی خورد.با مراجعه به اسلام واقعی در می یابیم که نه تنها قلمرو دین به عقل و فهم بشر ختم نمی شود، بلکه عقل خود یکی از منابع شناخت اسلام به شمار می رود.از دیگر سوی، کسی که اندک آشنایی با زبان عربی داشته باشد - گر چه از تفسیر و لو تفسیر اجمالی قرآن بی بهره باشد - وقتی به قرآن مراجعه کند، پی می برد که اسلام مسائل اجتماعی را نیز فروگذار نکرده و به بیان آنها پرداخته است، پس چگونه می توان گفت دین از سیاست جداست!

اگر دین چیزی است که در قرآن آمده، شامل مسائل اجتماعی و سیاسی می شود و راجع به قوانین مدنی، قوانین جزایی، قوانین بین المللی و راجع به عبادات و اخلاق فردی سخن گفته است و برای زندگی خانوادگی، ازدواج، تربیت فرزند و برای معاملات و تجارت دستور العمل دارد، پس چه چیزی از قلمرو دین اسلام خارج می ماند؟ بزرگترین آیه قرآن کریم درباره معاملات، قرض دادن و رهن دادن و رهن گرفتن است.اگر اسلام دینی است که در قرآن معرفی شده، چطور برخی می گویند اسلام ربطی به زندگی اجتماعی مردم ندارد.اگر مسائل ازدواج و طلاق جزء دین نیست، اگر مسائل تجارت، رهن، بیع و ربا مربوط به دین نیست، اگر مساله ولایت و اطاعت از اولی الامر جزء دین نیست، پس چه از دین می ماند و شما از کدام دین صحبت می کنید؟ قرآن که پی درپی درباره این مسائل صحبت کرده است.

یک وقت شما می گویید ما دینی را که دربرگیرنده مسائل سیاسی و اجتماعی می باشد قبول نداریم! بسیار خوب، کم نبودند کسانی که اسلام را نپذیرفتند، اکنون نیز هستند کسانی که اسلام را قبول ندارند، ما هم با آنها دعوایی نداریم.اگر دلشان واست بیایند تا باهم بحث کنیم و این اسلام جامع را برایشان اثبات کنیم، اگر هم نخواستند به هر راهی که می خواهند بروند:

و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر... (1)

اما اگر می گویید اسلام را قبول داریم، چرا اسلام را شامل این مسائل نمی دانید و در هر یک از احکام اجتماعی اسلام خدشه می کنید؟ آیا آنچه در کتاب و سنت اسلام نیست؟ که شما نه نمازش را قبول دارید، نه عباداتش را، نه احکامش را، نه احکام اجتماعی و سیاسی اش را، نه ازدواجش را، نه طلاقش را و نه سایر مسائلش را، پس چه چیز از اسلام می ماند و شما از کدام اسلام صحبت می کنید؟ آیا این سخنان جز فریفتن یک عده افراد ناآگاه تاثیر دیگری می تواند داشته باشد؟

دین عبارت است از صبغه الهی در زندگی بشر:
صبغة الله و من احسن من الله صبغة (2)

زندگی انسان هم می تواند رنگ خدایی داشته باشد و هم می تواند رنگ شیطانی داشته باشد، حال اگر این زندگی رنگ خدایی داشت، دین اسلام تجسم یافته است.اگر ما خواسته باشیم از منشا و خاستگاه صبغه الهی بحث کنیم، باید ابتدا منابع دین را بشناسیم و ما غیر از قرآن، سنت و ادله عقلی منبع دیگری برای اسلام سراغ نداریم و بر اساس این منابع، اسلام همه حوزه های عبادی، سیاسی، اجتماعی و فردی را در بر می گیرد و چنانکه گفتیم، مروری سطحی و گذرا روی قرآن کافی است که بروشنی برای ما اثبات کند که آن دینی که در قرآن هست و قرآن به عنوان منبع اصلی آن به شمار می رود، امکان ندارد از مسائل سیاسی و اجتماعی بر کنار باشد.مجموعه قوانین و ارزشهایی که ناظر به مسائل سیاسی و اجتماعی نباشد، حتی اگر آکنده از مسائل عبادی باشد، ربطی به اسلام ندارد، چون اسلامی که در قرآن تبیین شده است و ما از آن دفاع می کنیم، مجموعه مسائل سیاسی، اجتماعی و عبادی را شامل می شود و سیاست از ارکان مهم آن و از قلمروهای اصلی آن به حساب می آید و با اسلامی که بر اساس نوشته ها و گفته های نویسندگان اروپایی و آمریکایی ارائه می گردد کاری نداریم و آن را بیگانه با روح و محتوای اسلام اصیل می دانیم.

پی نوشت ها:

1.کهف/29.

2.بقره/138.

منبع : نظریه سیاسی اسلام , مصباح یزدی، محمد تقی

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه