ویژه شهادت حضرت امام علی(ع)

مرقد اميرالمومنان عليه السلام از نهان تا عيان

مرقد اميرالمومنان عليه السلام از نهان تا عيان

اميرمؤمنان على بن ابى‌طالب (عليه السلام) پس ازعروج روح ملكوتى‌اش، مخفيانه به خاك سپرده شد؛ اما با هدايت و راهنمايى معصومين (عليهم السلام) محلّ دقيق قبر آن بزرگوار مشخص گرديد. غرىّ (نجف كنونى) به عنوان مدفن اميرمؤمنان اعلام شد. بنابراين سخن در دو قسمت خواهد بود: بخش نخست، مربوط به اخفاى مرقد و بخش دوم در رابطه با آشكار شدن آن مى‌باشد.


مقدمه
اميرمؤمنان على بن ابى‌طالب (عليه السلام) پس ازعروج روح ملكوتى‌اش، مخفيانه به خاك سپرده شد؛ اما با هدايت و راهنمايى معصومين (عليهم السلام) محلّ دقيق قبر آن بزرگوار مشخص گرديد. غرىّ (نجف كنونى) به عنوان مدفن اميرمؤمنان اعلام شد. بنابراين سخن در دو قسمت خواهد بود: بخش نخست، مربوط به اخفاى مرقد و بخش دوم در رابطه با آشكار شدن آن مى‌باشد.

اخفاء؛ چگونگى و چرايى
سيّد بن طاووس رحمه الله مى‌نويسد:

پس از شهادت اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرزندان مكرّمش بنا بر وصيّت پدر مرقد حضرت را از چشم همگان مخفى نگاه داشتند؛ از اين رو سياستى در پيش گرفتند تا مردم، نسبت به مدفن ايشان ترديد و شبهه پيدا كنند. آنان با همكارى چند تن از خواصّ اصحاب، در آن شب حزن‌انگيز، در چند نقطه كوفه، هر يك به شيوه‌اى وانمود مى‌كردند كه مشغول مراسمى همچون تشييع و تدفين‌اند. مثلاً برخى تابوتى را بر روى شترى بستند. از اين تابوت كه پيكرى در آن نبود، بوى سدر و كافور به مشام مى‌رسيد؛ گويى كه پيكرى تازه غسل داده شده در آن آرام گرفته است. اين مركب در سياهى نيمه‌شب به همراه چند تن از اصحاب خاصّ اميرمؤمنان (عليه السلام) از كوفه بيرون رفت. مسير آنان به طرفى بود كه گويا به مقصد مدينه، شهر پيامبر در حركتند. اين كار وجهى هم مى‌توانست داشته باشد: اين‌كه فرزندان اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‌خواهند پدر را در جوار مادرشان فاطمه سلام الله عليها به خاك بسپارند.

گروهى ديگر پيكرى بى‌جان را كه كفن‌پوش و در لباسى پيچيده شده بود، بر روى چارپايى گذاشته و از كوفه به سمت حيره حركت كردند. چند تن از اصحاب حضرت نيز حضور داشتند تا وانمود كنند اين پيكر حضرت است كه آن را از جايى به جاى ديگر منتقل مى‌كنند. آنان همچنين در جاى‌جاى كوفه صورت قبرهاى متعدّدى را به‌وجود آوردند؛ يكى در مسجد، دومى در ورودى قصر دارالاماره، سومى در خانه جعدة بن هبيره مخزومى ،[1] ديگرى در خانه عبدالله بن يزيد قيسى[2] روبه‌روى باب قبله مسجد كوفه و يكى هم در محله كناسه و ديگرى در منطقه ثويه [3] و. . . . بدين ترتيب مدفن اميرمؤمنان (عليه السلام) بر عموم مردم پوشيده ماند و به غير از فرزندان و خواصّ اصحابش، كسى از آن خبر نداشت.[4]

سابقه نداشت كسى از كوفيان و كوفه‌نشينان در منطقه‌اى به جز «ثويه» تدفين شود. ثويه در آن زمان بيابانى در بيرون كوفه بود. به نوشته سيّد بن طاووس: اميرمؤمنان (عليه السلام) دشمنان سرسختى داشت و ممكن بود مقاصد سوئى در سر بپرورانند به همين دليل مراسم تشييع و تدفين، پنهانى انجام شد.[5]

كارهايى كه دشمنان حضرت در تخريب شخصيّت اميرمؤمنان على (عليه السلام) و ياران باوفايش انجام دادند، بر هيچ‌كس پوشيده نيست. اين وقايع مدتى پيش از شهادت همسرش فاطمه زهرا فاطمه سلام الله عليها آغاز شد و چند سال بعد، با توطئه قتل عثمان در يوم‌الدار سال ٣۵ هجرى و رسيدن حضرت به خلافت، به اوج خود رسيد. در ماجراى كشته شدن عثمان، على (عليه السلام) را مقصّر اصلى و بلكه قاتل معرفى كردند؛ با اين‌كه حضرت به فرموده خويش دورترينِ اشخاص به آن فتنه بود.[6]

دشمنان جنگ جمل و صفين و نهروان را به راه انداختند. در نهروان گروهى به نام خوارج عليه اميرمؤمنان (عليه السلام) شورش كردند و هم‌قسم شدند كه با على بجنگند و كينه و دشمنى و سبّ اميرمؤمنان را از فرايض دينى خويش برمى‌شمردند. خوارج حتى به ياران حضرت هم رحم نكردند. تعدادى از آنان را دستگير و شكنجه كرده و برخى را به شهادت رساندند؛ مانند فجايعى كه در مورد ابن‌خباب و همسر آبستنش مرتكب شدند؛ شكمش را دريدند و جنينش را بر سر نى كردند.[7] آنان با قصد تقرّب به خدا و با نيت عبادت، اين جنايات را مرتكب مى‌شدند و به هيچ صراطى مستقيم نبودند و به هيچ نصيحتى گوش نمى‌دادند.

خوارج، اميرمؤمنان على (عليه السلام) را سبّ مى‌كردند، با اين توجيه كه او به سبب قبول حكميّت، كافر شده! حكميّتى كه خودشان به زور شمشير، حضرت را به پذيرش آن مجبور كرده بودند؛[8] درحالى كه عذر شرعى اميرمؤمنان در قبول حكميت، مانند عذر شرعى پيامبرصلى الله عليه وآله در پيمان بنى‌قريظه بود.[9]

پس در مقابل كسانى كه چنين عقيده‌اى دارند و تدينشان را در دشمنى با حضرت مى‌بينند، چگونه مى‌توان مرقد مطهر امام را از دست‌اندازى و اهانت در امان دانست و از احتمال جسارت و نبش قبر آسوده بود.

نمونه‌هايى از دشمنى با اميرمؤمنان (عليه السلام)
عبدالصمد بن احمد به نقل از ابوالفرج بن جوزى گويد: متنى را به خط ابوالوفاء بن عقيل ديدم كه در آن نوشته شده بود: زمانى كه ابن‌ملجم به نزد امام مجتبى (عليه السلام) آورده شد، به حضرت عرض كرد: مى‌خواهم مطلبى را در گوشتان بگويم. امام نپذيرفته، فرمود: تو مى‌خواهى گوشم را به دندان بگيرى![10] ابن‌ملجم گفته بود كه آرى! به خدا اگر قدرت داشتم، گوشش را با دندان مى‌كندم!

اين رفتار كسى است كه در شرف مرگ است، ولى با اين وجود، چنين كينه‌توزى مى‌كند. بنابراين وضع خوارجى كه در بند نبودند، چگونه مى‌توانست باشد؟ دشمنى معاويه و به‌طور كلى بنى‌اميه بيشتر و بدتر بود؛ چون حكومت و قدرت نيز داشتند. معاويه به گونه‌اى عليه اميرمؤمنان على (عليه السلام) تبليغات كرده بود كه دل‌هاى مردم را به سوى خويش متمايل نموده و از اميرمؤمنان دور كرده بود. او اين تبليغات سوء را با هر روشى كه ممكن بود اجرا مى‌كرد؛ مانند جعل حديث.

ابن ابى‌الحديد مى‌نويسد: معاويه به سمرة بن جندب پيشنهاد داد كه در برابر چهارهزار درهم، روايتى جعلى ساخته و در آن بگويد كه آيه (وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَيشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِيفْسِدَ فِيهَا وَيهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لَا يحِبُّ الْفَسَادَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ) [11] در حق على بن ابى‌طالب و آيه ( مِنَ النَّاسِ مَنْ يشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ)[12] در حق ابن‌ملجم مرادى نازل شده است!

حجر بن عدى درباره سمره مى‌گويد: وارد مدينه كه شدم، ابوهريره را ديدم؛ پرسيد: از كجايى؟ گفتم از بصره. پرسيد: از سمرة بن جندب چه خبر دارى؟ گفتم: هنوز زنده است. گفت: هيچ‌كس به اندازه من علاقه‌مند به طول عمر سمره نيست. گفتم: چطور؟ ابوهريره گفت: روزى رسول خدا خطاب به اصحابش فرمود: «آخرين شما قطعاً در آتش خواهد بود» . خدا كند كه من زودتر از سمره بميرم. حجر بن عدى مى‌گويد: عاشوراى سال ۶١ هجرى شد و سمره هنوز زنده بود. نعمان بن بشير والى كوفه نقل مى‌كند كه در فاصله حركت حسين بن على به سوى كوفه، سمره در سپاه عبيدالله بن زياد بود و مردم را تشويق مى‌كرد كه عليه امام خروج كرده و ايشان را به قتل برسانند.[13]

دشمنان امام على (عليه السلام) در پى يافتن مرقد آن حضرت
اسماعيل بن ابان [14]به نقل از حارث بن حصيره [15]مى‌گويد: مأمورين حجاج بن يوسف ثقفى محلى در كنار مسجد كوفه را حفر كردند و پيرمردى سپيدموى را يافتند. به حجاج گزارش دادند كه پيكر على بن ابى‌طالب را در فلان‌جا يافتيم؛ چه كنيم؟ حجاج به ايشان پيغام داد: يا اشتباه كرده‌ايد يا دروغ مى‌گوييد. هرچه سريع‌تر آن ميّت را به قبرش بازگردانيد. او على بن ابى‌طالب نيست، چون حسن بن على پيكر پدرش را به‌سوى مدينه برده است. [16]اين ماجرا نشان مى‌دهد كه بنى‌اميه تا چه اندازه به دنبال يافتن مدفن و بلكه به‌دنبال پيكر مطهر اميرمؤمنان (عليه السلام) بودند.

هشام بن سائب كلبى [17]از پدرش نقل مى‌كند:

روزى گذرم به طايفه «بنى أود» افتاد. مردان اين طايفه به خانواده‌هاى خود تعليم مى‌دادند كه چگونه اميرمؤمنان را سبّ و لعن كنند. آنان مى‌گفتند: رئيس ما با حجاج بن يوسف ثقفى مباحثه‌اى داشته و در آن پيروز شده. وقتى جريان را جويا شدم، گفتند: وقتى آن شخص بر حجاج بن يوسف وارد شده، مطلبى را از او درخواست كرده، ولى با پاسخ درشت حجاج روبه‌رو شده و به حجاج گفته است: اين‌گونه با ما سخن مگوى؛ چون طايفه ما مناقبى دارد كه نه‌تنها شما طايفه ثقيف آنها را نداريد، بلكه قريش نيز فاقد آن مناقبند و ما به داشتن آنها مباهات مى‌كنيم! حجاج گفت: شما چه مناقبى داريد؟ رئيس طايفه گفت: ما با اين‌كه با عثمان دشمنيم، هيچ‌گاه در محافل و مجالس عمومى خود از او بدگويى و غيبت نمى‌كنيم! حجاج گفت: اين خود منقبت بزرگى‌است. رئيس طايفه گفت: تاكنون از ميان ما كسى از دين خدا منحرف نشده است. هيچ‌كس از ما در كنار ابوتراب (اميرمؤمنان) در جنگ‌هايش شركت نكرده، مگر يك نفر كه اين كارش نيز او را از چشم ما انداخت و ما او را از طايفه خود رانديم. هيچ‌يك از مردان ما با زنى ازدواج نمى‌كند، مگر اين‌كه از او مى‌پرسد آيا ابوتراب را دوست دارد و از او به نيكى ياد مى‌كند يا نه؟ اگر پاسخ مثبت دهد، با او ازدواج نمى‌كند. هيچ پسرى از ما متولد نمى‌شود كه نامش على يا حسن يا حسين باشد و دخترى در ميان ما نيست كه نامش فاطمه باشد. زنى از طايفه ما هنگامى كه حسين بن على به سوى عراق آمد، نذر كرد كه اگر خدا او را بكشد، بيست شتر قربانى كند. پس از كشته شدن حسين، او به نذرش وفا كرد. به مردى از طايفه ما گفته شد كه از على برائت بجويد و او را لعن كند؛ گفت: بله حتماً و در كنار نام على، نام حسن و حسين را نيز اضافه مى‌كنم. عبدالملك بن مروان فقط به ما گفت: شماييد انصار دوره حكومت من بعد از انصار دوره رسول خداصلى الله عليه وآله.[18]

معاويه حتى به ياران صديق اميرمؤمنان (عليه السلام) نيز رحم نكرد و صحابه‌اى چون ميثم تمار [19]، عمرو بن حمق خزاعى [20]، جويريه بن‌مسهر [21]و رشيد هجرى [22]را تحت تعقيب قرار داد. از ابن‌عباس نقل شده كه معاويه در قنوت نماز اميرمؤمنان (عليه السلام) را لعن مى‌كرد.

داستانى تأمل‌برانگيز
كراجكى در كتاب «تعجّب» [23]مى‌نويسد:

در بازار وردان مصر، مسجدى وجود دارد به نام «ذِكر» . علت نام‌گذارى مسجد به اين اسم، جريانى عجيب است. نقل شده كه خطيب جمعه در يكى از خطبه‌هاى جمعه فراموش كرده بود اميرمؤمنان (عليه‌السلام) را سبّ كند. وقتى به اين محل رسيد، يادش آمد كه لعن او فوت شده؛ پس همان‌جا قضايش را به جا آورد! مردم به همين مناسبت مسجدى در اين محل ساختند و نام آن را مسجد «ذِكر» گذاشتند. عجيب‌تر اين‌كه اين مسجد تجديد بنا مى‌شد و مردم از خاك آن براى طلب شفا مى‌بردند![24]

ابوبكر بن عياش [25]مى‌گويد: از اباحصين [26]سؤال كردم: آيا خبرى به تو رسيده كه در زمان تشييع اميرمؤمنان (عليه السلام) كسى توانسته باشد در آن حضور يابد؟ گفت: نه. ابوبكر مى‌گويد همين سؤال را از محمد بن سائب پرسيدم؛ گفت:

حسنين عليهما السلام و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر و برخى از اصحاب، پيكر مطهر ايشان را مخفيانه از خانه بيرون بردند. گفتم: چرا مخفيانه؟ گفت: از ترس آن‌كه خوارج قبر ايشان را نبش كنند.[27]

بدين‌ترتيب مرقد اميرمؤمنان (عليه السلام) سال‌هاى بسيارى مخفى بود و جز خواصّ اصحاب و اهل‌بيتش كسى به آن محل واقف نبود. اين پنهان‌كارى به وصيت خود حضرت بود؛ چون ايشان از مشكلاتى كه بنى‌اميه و خوارج ممكن بود براى قبر مطهرش ايجاد كنند، اطّلاع كافى داشت. حضرت مى‌دانست كه دشمنى بنى‌اميه با او در اعتقاد ايشان ريشه دوانده است.

نجف اشرف؛ مرقد مطهر اميرمؤمنان (عليه السلام)
از همان شبى كه حضرت مخفيانه به خاك سپرده شد، گفت‌وگو ميان مردم دربارۀ محل خاك‌سپارى ايشان آغاز شد و هر كس چيزى مى‌گفت، تا جايى كه برخى مى‌گفتند: مردانى از طايفه طىّ در چنين شبى ناقه‌اى را يافتند كه در بيايان رها شده و صندوقى چوبى به آن بسته شده بود. آنان گمان بردند كه صندوق زيورآلات پيدا كرده‌اند؛ امّا وقتى درب صندوق را گشودند، با ديدن محتواى آن ترسيدند و صندوق را با آنچه در آن بود، دفن كردند. ناقه را نيز كشته و گوشتش را كباب كرده و خوردند. بنى‌اميه بيشتر به اين شايعه دامن مى‌زدند و معتقد بودند پيكر على بن ابى‌طالب (عليه السلام) در آن صندوق بوده است. [28]وليدبن عقبه [29]در شعرى ضمن اشاره به اين داستان، عقيده خويش را نسبت به اميرمؤمنان (عليه السلام) چنين بيان مى‌كند:

پس اگر شتر با بارش گم شد، نشان از آن دارد كه آنچه بر روى خود داشته، نه هدايت‌گر بوده و نه هدايت شده![30]

وقتى همسايه ديوار به ديوار على (عليه السلام) از مدفن ايشان اطلاعى ندارد، پيداست كه بنابراين بوده كه محل تدفين حضرت بر همگان مخفى باشد؛ اما عده‌اى با اين‌كه نسبت به اين معنا علم ندارند، نظراتى داده‌اند و مانند اجتهاد فقهى، به استنباط و نتيجه‌گيرى پرداخته‌اند و هر يك نيز مدعى صحت اجتهاد خويش و بطلان ديگر گفته‌هايند. آنان علم به حقيقت ندارند؛ امّا بر گفته خويش پافشارى مى‌كنند و نظراتى را از اين دست سينه‌به‌سينه و نسل‌به‌نسل منتقل مى‌شود و اطمينان به صحت آن پيدا مى‌كنند و جهل خويش را علم مى‌پندارند؛ درحالى كه بايد گفت اهل‌بيت على بن ابى‌طالب (عليه السلام) نسبت به حل اين مسئله از ديگران اولى هستند و آنان نيز معتقدند كه مدفن امير مؤمنان در غرىّ (نجف اشرف) واقع شده است.

اهل‌بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) همان‌طور كه مرجع پاسخ‌گويى به پرسش‌هاى دينى مردمند، اين‌گونه پرسش‌ها را نيز پاسخ مى‌گويند و تفاوتى ميان اين‌گونه سؤالات و سؤالات شرعى نيست و پاسخ هر دوى اين مسائل از جانب معصومين (عليهم السلام) كاملاً مقبول است؛ مخصوصاً در اين مورد خاص كه مربوط به خود اهل‌بيت (عليهم السلام) است. به مقتضاى عقل و عرف، اهل بيت اميرمؤمنان نسبت به محل خاك‌سپارى ايشان عالم‌تر از ديگرانند؛ حال چطور ممكن است كه افرادى بگويند خير، مرقد پدر شما در جاى ديگريست!

ابوعمر زاهد در كتاب «يواقيت» به نقل از ثعلبه[31] مى‌نويسد:

اهل‌بيت على بن ابى‌طالب (عليه السلام) و شيعيان او اتفاق نظر دارند كه مرقد مطهّر اميرمؤمنان در غرىّ واقع شده است و براى آن نيز نشانه‌هايى مى‌آورند كه دلالت بر درستى گفتارشان دارد و به مانند حجتى عليه منكرين عمل مى‌كند؛ كسانى كه تمام تلاش و همت‌شان اين است كه اثبات كنند مرقد اميرمؤمنان (عليه السلام) در جايى غير از نجف اشرف (غرىّ) واقع شده است. عجيب اين‌كه اگر شخصى بالاى قبرى بايستد و بگويد اين قبر، قبر پدر من است، ادعايش مقبول مى‌افتد و به گفته‌اش اعتماد مى‌شود و از آن لحظه به بعد، آن قبر به اين عنوان شناخته مى‌شود و شنونده كوچكترين شك و شبهه‌اى در آن نمى‌كند؛ در حالى كه اهل‌بيت معصوم اميرمؤمنان (عليه السلام) كه امامند و در بزرگوارى و راست‌گويى‌شان ترديدى نيست، مى‌گويند مرقد پدر ما على (عليه السلام) در غرىّ واقع شده، ولى مورد توجه قرار نمى‌گيرند؛ گو اين‌كه بيگانگان و اجانب به اين موضوع آگاه‌ترند؛ در حالى كه اهل‌بيت حضرت از دو جهت مزيّت دارند: يكى اين‌كه امام و معصومند و ديگر اين‌كه اولاد اميرمؤمنان (عليه السلام) هستند.[32]

در دوران امامت امام صادق (عليه السلام) با توجه به تغيير شرايط سياسى، براى ايشان محرز گرديد كه اگر مرقد مطهر مشخص گردد، جز تعظيم و تجليل از سوى مردم اثر نخواهد داشت. به همين دليل محل دقيق آن‌را مشخص نمودند و افراد مختلف را به سوى آن هدايت فرمودند. همچنين ترس از نبش قبر توسط خوارج نيز منتفى شده بود.

كرامات و شواهد
ابراهيم بن على دينورى مى‌نويسد:

مردم در باب مرقد اميرمؤمنان على (عليه السلام) نظرات گوناگونى دارند؛ ولى سخن درست اين است كه ايشان در غرىّ به خاك سپرده شد و هم‌اكنون محل زيارت دوستداران حضرت است. مردم از دورترين نقاط دنيا و با هر رنگ و زبانى به سوى آن مى‌شتابند. كرامت‌ها و معجزه‌هايى كه در اين مكان مقدس به عيان ديده شده، قابل شمارش نيست. من خود شاهد يكى از اين كرامات بودم؛ شب چهارشنبه، سيزدهم ذى‌الحجه ۵٩٧ ق در نجف و حرم مطهر اميرمؤمنان بودم. شب به نيمه رسيده بود كه ديدم ستونى از نور بالاى حرم در حال گردش است كه طول آن بيست يا سى ذراع بود. اين نورافشانى حدود دو ساعت ادامه داشت تا اين‌كه در نهايت بر روى گنبد فرود آمد و پخش شد. از كسى كه كنارم ايستاده بود خواستم سؤال كنم آنچه را من ديده‌ام او نيز ديده يا نه، ديدم زبانش بند آمده و بهت‌زده مى‌لرزد. چند لحظه بعد كه حالش بهتر شد به من گفت كه آن ستون نور را ديده و از ديدن آن نور و هيبت به لرزه افتاده است.

سيدبن‌طاووس بعد از تأييد اين داستان مى‌نويسد:

در اين باب سخن فراوان است و مجال اندك، و ما در نقل همه آنچه كه به دستمان رسيده، ناتوانيم. اتفاقات خارق‌العاده‌اى در طول زمان و در اين ارض و مكان رخ داده كه بخشى از آن به ما رسيده و چه كسى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) سزاوارتر است.[33]

محمدبن‌على شلمغانى[34] مى‌گويد:

اميرمؤمنان على (عليه السلام) نزديك كوفه به خاك سپرده شده است؛ چرا كه حضرت به امام مجتبى (عليه السلام) چنين وصيت نمود و فرمود كه شما انتهاى تابوت را بگيريد، جلوى آن به هدايت الهى و مدد فرشتگان به پيش مى‌رود. هر جا تابوت بر زمين قرار گرفت، همان‌جا را حفر كرده و مرا دفن كنيد.[35]

ياقوت حموى نيز در كتاب «معجم البلدان» در معرفى شهر نجف چنين مى‌نويسد: «شهرى كه مرقد على بن ابى‌طالب (عليه السلام) آن‌جا واقع شده است» [36]

ابن ابى‌الحديد معتزلى در شرح نهج‌البلاغه مى‌نويسد:

قبر على بن ابى‌طالب (عليه السلام) در غرىَ واقع شده و ديگر اقوال در مدفن ايشان باطل است؛ چرا كه اهل‌بيت على بن ابى‌طالب به مرقد پدرشان آگاه‌تر از اجانب هستند و اين قاعده كلّى در مورد هر فرد ديگرى نيز صدق مى‌كند كه فرزندان به محل تدفين پدر عالم‌ترند. اين را نيز بايد گفت كه شخصيت‌هاى بزرگى چون جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) ، على بن ابى‌طالب (عليه السلام) را در اين محل (غرىّ) زيارت كرده‌اند.[37]

ابن‌اثير در «الكامل فى‌التاريخ» مى‌نويسد: «صحيح‌ترين نظر اين است كه على بن ابى‌طالب در غرىّ مدفون است»[38]

سيد بن طاووس با واسطه از پدرش و ابن شهراشوب از غزالى نقل مى‌كند كه مى‌گفت: «مردم معتقدند كه على بن ابى‌طالب (عليه السلام) در نجف دفن شده است و اين اعتقاد درستى است؛ چون در اين امر فرزندان حضرت به وصيّت پدرشان عمل كردند.» و در ادامه، روايتى از شاذان [39]و طارق بن شهاب [40]نقل مى‌كند كه گفته‌اند: اميرمؤمنان على (عليه السلام) در شب بيست‌ويكم رمضان سال چهلم هجرى قمرى از اين دنيا رخت بربست و در غرىّ به خاك سپرده شد.

به نظر مى‌رسد آن‌قدر شواهد و دلايل و كرامات وجود دارد كه منكر آن، به منزله كسى است كه خورشيد را در وقت چاشت انكار مى‌كند! اين افراد جاهلانى هستند كه گمان مى‌كنند عالمند، ولى در واقع هيچ نمى‌دانند. علامه كمال‌الدين قرشى شافعى در كتاب «مطالب السؤول فى مناقب آل‌الرسول» مى‌نويسد:

زمانى كه على بن ابى‌طالب (عليه السلام) از اين دنيا رفت، حسن و حسين عليهما السلام به همراه محمد حنفيه ايشان را غسل دادند و كفن كردند و حضرت امير در تاريكى شب در غرىّ دفن شد.[41]

ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبيين» مى‌نويسد:

ابن ابى‌عمير مى‌گويد: از امام مجتبى (عليه السلام) سؤال شد كه اميرمؤمنان (عليه السلام) را در كجا به خاك سپرديد؟ امام فرمود: ما ايشان را در تاريكى شب از خانه بيرون آورديم؛ از مسجد اشعث عبور كرديم تا به غرىّ رسيديم. [42]

ابن‌جوزى حنفى مورخ بزرگ اهل سنت در كتاب «تذكرة الخواصّ فى معرفة الائمة» نظرات گوناگونى در مورد مرقد اميرمؤمنان على (عليه السلام) نقل مى‌كند، ولى در پايان مى‌گويد: «نظر صحيح آن است كه على بن ابى‌طالب (عليه السلام) در نجف مدفون است؛ همين محلّى كه امروزه مزار مردم شده است و در صحّت آن قول شكّى نيست»[43]

ابن صباغ مالكى در كتاب «الفصول المهمة فى معرفة الأئمه» مى‌نويسد: «حسن‌بن‌على (عليه السلام) بر على بن ابى‌طالب (عليه السلام) نماز خواند؛ آن‌گاه ايشان را در نهايت پنهانى در غرىّ به خاك سپردند؛ مكانى كه اكنون مزار مردم است»[44]

شيخ احمد داودى در كتاب «عمدة الطالب فى انساب آل ابى‌طالب» مى‌گويد:

زمانى كه على بن ابى‌طالب (عليه السلام) چشم از جهان فروبست، نيمه‌شب دفن شد و مردم در مدفنش اختلاف پيدا كردند؛ ولى بايد دانست كه ايشان در مكان مشهور كنونى در نجف به خاك سپرده شد؛ مكانى كه امروز پناهگاه مشتاقان ايشان است. . . از عبدالله بن جعفر بن ابى‌طالب سؤال شد كه على (عليه السلام) را كجا به خاك سپرديد؟ پاسخ داد: از شهر بيرون رفتيم تا به غرىّ رسيديم و ايشان را همان‌جا دفن كرديم.

علماى نامدار و بزرگ شيعه، از جمله شيخ كلينى، شيخ صدوق و پدرش ابن‌بابويه، شيخ مفيد، شيخ طوسى، سيد مرتضى و سيد رضى و علامه حلّى بر محل تدفين مولى الموحّدين در نجف اشرف اتفاق نظر دارند و برخى براى آن بابى مستقل در كتب خويش اختصاص داده‌اند.

شيخ مفيد در كتاب «الارشاد» به نقل از يكى از حاضران در تشييع اميرمؤمنان (عليه السلام) مى‌نويسد:

زمانى كه حضرت در بستر بيمارى قرار گرفت، به حسنين عليهما السلام فرمود: بعد از رفتنم، مرا بر روى تختى بگذاريد و انتهاى تابوت را گرفته و حركت كنيد؛ جلوى آن به كمك فرشتگان هدايت مى‌شود. مرا به غرىّ ببريد و به دنبال سنگ درخشانى باشيد. با پيدا كردن سنگ، مرا همان‌جا به خاك بسپاريد.

آن‌شخص مى‌گويد: پس از رحلت آن حضرت، مطابق وصيت ايشان عمل كرديم و آن سنگ درخشان و سفيد را يافتيم. زمين را حفر كرديم تا به لوحى سنگى رسيديم كه بر روى آن نوشته شده بود: «اين ذخيره‌ايست كه نوح نبى براى برادرش على بن ابى‌طالب فراهم نموده است» . ايشان را همان‌جا به خاك سپرديم و به سرعت متفرق شديم و بسيار خوشحال بوديم كه توانسته‌ايم به كمك الهى، امام را مطابق وصيت‌شان با عزت و احترام تشييع و تدفين نماييم. در راه بازگشت، به شيعيانى برخورديم كه در كمال حسرت و تأسف كه در چهره ايشان پيدا بود، از ما مى‌پرسيدند كه چه كرديد؟ چه ديديد؟ ما نيز ماجرا را براى ايشان تعريف كرديم؛ اما قانع نشدند و گفتند: ما نيز دوست داريم آنچه شما ديده‌ايد را ببينيم. ما وصيت اميرمؤمنان را به ايشان گوشزد كرده و گفتيم كه مرقد مطهر به دستور ايشان پنهان نگه داشته شده و آنان نيز پذيرفتند.[45]

جابر بن يزيد جعفى مى‌گويد: از امام باقر (عليه السلام) پرسيدم: اميرمؤمنان على (عليه السلام) كجا دفن شد؟ حضرت بى‌درنگ فرمود: در غرىّ. [46]چنين پرسشى نيز از امام حسين (عليه السلام) شد و حضرت همين پاسخ را فرمودند.[47]

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به اميرمؤمنان على (عليه السلام) فرمود: على! زمين كوفه با قبر تو شرافت پيدا مى‌كند. اميرمؤمنان (عليه السلام) سؤال كرد: منظورتان كوفه در عراق است؟ [48]پيامبر فرمود: بله.[49]

در روايتى نيز حضرت امير (عليه السلام) خود فرمودند: «مكه حرم خدا، مدينه حرم رسول خداصلى الله عليه وآله و كوفه حرم من است»[50] . همچنين خطاب به اين شهر فرمود: «اى كوفه! چه منظره دلربا و زمين ژرفى دارى! خدايا! قبر مرا در اين سرزمين قرار بده» [51]و در نقل ديگرى هست كه حضرت فرمود: «اى كوفه! چقدر پاك و نيك‌سرشتى! هر آن‌كس كه بر تو وارد شود، در جوار رحمت حق تعالى وارد شده است»[52]

از داوود بن فرقد نقل شده كه مى‌گويد: امام صادق (عليه السلام) به من فرمود: «در حومه كوفه مزارى است كه هر گرفتارى چهارركعت نماز در كنار آن به‌جاى آورد، خداوند حاجتش را برآورده مى‌سازد و گرفتاريش را برطرف مى‌نمايد» . داوود مى‌گويد: عرض كردم: اين قبر، قبر حسين بن على شهيد نينواست؟ امام فرمود: خير. پرسيدم: قبر جدّتان اميرمؤمنان على (عليه السلام) است؟ امام فرمود: بلى.[53]

اسماعيل بن أبان از امام صادق (عليه السلام) نقل مى‌كند كه حضرت فرمود: «ما اهل بيت معتقديم كه در حومه كوفه، قبرى است كه هيچ بيمارى به آن پناه نمى‌برد، مگر اين‌كه خدا عافيتش مى‌دهد» . شيخ مفيد در كتاب «مزار» مى‌نويسد: «مراد امام صادق (عليه السلام) قبر اميرمؤمنان على ابن ابى‌طالب در غرىّ است» .

امام باقر (عليه السلام) مى‌فرمايد: با پدرم على بن الحسين زين‌العابدين (عليه السلام) به زيارت مرقد اميرمؤمنان (عليه السلام) در كوفه رفتيم. وقتى رسيديم، پدرم آن‌قدر گريست كه محاسن شريفش غرق در اشك شد. پدرم اين‌گونه با جدّش نجوا مى‌كرد

: «السلام عليك يا أمين‌الله فى أرضه و حجته على عباده، أشهد أنك يا أميرالمؤمنين جاهدت فى‌الله حق جهاده. . .» . امام باقر (عليه السلام) در ادامه روايت مى‌فرمايد: «هر كس از شيعيان اين زيارتنامه كوتاه (زيارت امين‌الله) را نزد قبر اميرمؤمنان (عليه السلام) بخواند، خداوند او را در حفاظى از نور نگه خواهد داشت و باطنى پاك و زلال همچون باطن رسول خداصلى الله عليه وآله را پيدا مى‌كند و در زمان ظهور حضرت مهدى (عج) ايشان را در كمال سرور و شادى ملاقات خواهد كرد»[54]

سيد بن طاووس مى‌نويسد:

روزى امام سجاد (عليه السلام) وارد مسجد كوفه شد و با ابوحمزه ثمالى ملاقاتى كرد. امام به ابوحمزه فرمود: آيا مى‌خواهى به اتفاق يكديگر به زيارت قبر جدّم على بن ابى‌طالب برويم؟ ابوحمزه عرض كرد: بلى. ابوحمزه مى‌گويد: با امام زين‌العابدين (عليه السلام) همراه شدم. در راه با هم صحبت مى‌كرديم تا به غرىّ رسيديم. امام از مركب پياده شدند و چند قدم جلو رفته و صورت خود را روى خاك گذاشته و به من فرمود: اين مرقد جدّم على بن ابى‌طالب (عليه السلام) است.[55]

از عبدالله بن عبيد[56] نقل شده كه گفت: جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) و عبدالله بن حسن مثنى را در غرىّ، كنار قبر امير مؤمنان ديدم. عبدالله اذان و اقامه‌اى گفت و به نماز ايستاد. جعفر بن محمد نيز مى‌گفت: اين قبر جدّم على بن ابى‌طالب است.[57]

صفوان جمال [58]مى‌گويد: امام صادق (عليه السلام) را در كاروانى كه به سوى عراق مى بردم، همراهى مى‌كردم. چون به غرىّ رسيديم، امام فرمود: اى صفوان! اندكى جلوتر برويم. رفتيم تا اين‌كه امام از مركب پياده شد و وضو گرفت و به همراه عبدالله بن حسن مثنى نماز به جا آوردند. بعد از نماز از امام پرسيدم: اين قبر كيست فدايت شوم؟ امام فرمود: اين قبر جدم اميرمؤمنان على بن ابى‌طالب است. صفوان مى‌گويد: من از آن روز به بعد، هروقت به عراق مى‌رفتم، براى زيارت مرقد اميرمؤمنان به همان منطقه مى‌شتافتم.[59]

ابن ابى‌الحديد مى‌نويسد:

ابوالغنائم محمد بن على (متوفاى ۵١٠ ق) مى‌گفت: سيصد نفر از صحابه در كوفه فوت كرده‌اند كه قبر كسى از آنان مشخص نيست، مگر مرقد على‌بن ابى‌طالب (عليه السلام) . جعفر بن محمد الصادق و محمد بن على الباقر٨ زمانى به زيارت اين مرقد شريف مى‌رفتند كه هنوز گنبدى نداشت.[60]

 

[1] جعده پسر خواهر اميرمؤمنان (عليه السلام) ، ام‌هانى دختر ابوطالب است. او ساكن كوفه بود كه حضرت امير او را به استاندارى خراسان منصوب نمود. (قاموس‌الرجال، ج٢، ص۵٩٣) . زمانى كه اميرمؤمنان (عليه السلام) در محراب ضربت خورد و ايشان را به منزل بردند، جعده بود كه پشت امام ايستاده بود و جلو آمد و نماز صبح را با مردم تمام نمود. (تاريخ طبرى ج ۵ ص١۴۵) .

[2]عبدالله و برادرش عبيدالله و پدرشان در مكه به امام حسين (عليه السلام) پيوستند و با حضرت به كربلا آمده و به شهادت رسيدند.

[3] شهرى در جنوب كوفه و نرسيده به حيره.

[4] سيد بن طاووس، فرحة الغرى، ص٢٣.

[5] همان، ص۵٩.

[6] نهج‌البلاغه، نامه۶) . (نامه امام به معاويه) .

[7] ابن‌كثير دمشقى، البداية والنهاية، ج٧، ص٢٨۶.

[8] نهج‌البلاغه، خطبه٣۶.

[9] سيره نبوى، ج٢، ص ٢۴١.

[10] تاريخ يعقوبى، ج۶، ص٨۶.

[11] بقره، آيات ٢٠۴ تا ٢٠۶.

[12] بقره، آيه٢٠٧.

[13] شرح نهج البلاغه، ج۴، ص٧٨.

[14] او از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بود. محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، ج٢، ص١۶.

[15] او از اصحاب امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) بود. همان، ص٢۵، ج٣.

[16] فرحة الغرى، ص٧١.

[17]او عالم به انساب و تاريخ عرب و ساكن كوفه بود. در سال ٢٠۴ هجرى همان‌جا وفات يافت. او بيش از صد و پنجاه كتاب نوشت. ابن‌خلكان، وفيات الاعيان، ج٢، ص١٩۵.

 

[18] فرحة الغرى، ص٣٨.

[19] ميثم بن يحيى تمّار اسدى در كوفه ساكن بود. ابن‌زياد او را دستگير كرد و از او خواست تا از اميرمؤمنان برائت بجويد، اما او نپذيرفت و به دستور ابن‌زياد به دار آويخته شد. او ده روز پيش از رسيدن امام حسين (عليه السلام) به عراق، در سال ۶٠ هجرى به شهادت رسيد.

[20] عمرو بن حمق ساكن شام بود و بعدها به كوفه رفت. حضرت امير (عليه السلام) را بسيار يارى نمود، ولى در پى سفر به موصل به شهادت رسيد و سرش را براى معاويه فرستادند. عمرو كسى است كه به حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) عرض كرد: به خاطر به دست‌آوردن پست و مقام نزدت نيامدم، بلكه چون پسرعموى رسول خداصلى الله عليه وآله و ولى خدا بر مردم بعد از ايشان هستيد، همسر فاطمه٣ سرور زنان عالم و پدر حسن و حسين٨ مى‌باشيد، سهم بيشترى از اسلام نسبت به مهاجر و انصار داريد. اميرمؤمنان (عليه السلام) در حق او دعا كرد و فرمود: در ميان شيعيانم، صد تن مانند تو نيست. ابن‌اثير، الكامل فى التاريخ، ج٣، ص١٨٧.

[21] سيد ابوالقاسم خويى، معجم رجال حديث، ج۴، ص١٧٧.

[22] همان، ج٧، ص١٩٠.

[23] كتابى است مدون از اشتباهات اهل سنت در مورد مسأله امامت كه در آن گفته‌هاى ضد و نقيض آنان جمع‌آورى شده و نويسنده از حجم اين اشتباهات ابراز تعجب كرده است.

[24] نصر بن مزاحم منقرى، وقعة الصفين، ص۶٣۶.

[25] او يكى از روات كوفى است و نقل شده كه در حياتش دوازده هزار ختم قرآن داشته. او كسى بود كه در برابر فرمان تخريب قبر امام حسين (عليه السلام) به دستور موسى بن عيسى ايستاد و به همين دليل به زندان افتاد و بسيار شكنجه شد. شيخ عباس قمى، الكنى والالقاب، ج١، ص٢۴.

[26] از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بوده است. معجم رجال حديث، ج٢١، ص١٢٨.

[27] محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج١٧، ص۵١۵.

[28] فرحة الغرى، ص٧٩.

[29] او در دوره عثمانى والى كوفه بود.

[30] شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص٨١ و ٨٢.

[31] معجم رجال حديث، ج٣، ص۴٠٣.

[32] فرحة الغرى، ص٣٧.

[33]همان، ص١۵٢.

 

[34] نجاشى او را صاحب تأليفات متعددى دانسته و مهم‌ترين كتابش «الاوصياء» مى‌باشد. حاكم وقت او را تحسين نمود. رجال، ص١٠٢٩.

[35] فرحة الغرى، ص١۵٣.

[36] ج١، ص١۶.

[37] ج٣، ص١٩٩.

[38]از اصحاب امام جواد (عليه السلام) بوده است. معجم رجال حديث ج٩، ص٧.

[39] قاموس‌الرجال، ج۵، ص۵۴٧.

[40] ج١، ص٢۶۶.

[41] اشعث بن قيس كندى اين مسجد را به نشانه خصومت با حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) ساخت و به همين دليل، يكى از مساجد ملعون كوفه است. تاريخ كوفه، ص٩٧.

[42] ص۴٢.

[43] ص١۶٣.

[44] ج١، ص٢۶۴.

[45] بحارالانوار، ج١٧، ص۵١٠.

[46] شيخ مفيد، الارشاد، ج١، ص٢۴.

[47] همان، ص٢۵.

[48] چون از نظر لغوى، كوفه آن سرزمينى است كه شن سرخ در ميان داشته باشد. (صحاح جوهرى، واژه كوفه) .

[49] فرحة الغرى، ص۵۶.

[50] كلينى، الكافى، ج۴، ص۵۶٣.

[51] الارشاد، ج٢، ص٢٣٨.

[52] بحارالانوار، ج١٠٠،٣٨٩.

[53]كامل الزيارات، ص ١۶٧.

[54] فرحة الغرى، ص٧٢.

[55] همان، ص٧۵.

[56] قاموس رجال، ج۶، ص۵٠٠.

[57] فرحة الغرى، ص٨۴.

[58] او حمله‌دارى از اصحاب امام صادق (عليه السلام) بود كه از حجاز مسافر به عراق مى‌برد.

[59] الكافى، ج١، ص۴۵۶.

[60] شرح نهج البلاغه، ج٢، ص۶۴.

مجله  فرهنگ زیارت  تیر ماه سال 1390 شماره 10 و 11 / نویسنده : سيد حسين براقى

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه