شاهراه موفقیت

شاهراه موفقیت

سرچشمه گل‌آلود است

چرا خیلی‌ها به کارشان علاقه‌ ندارند؟ به‌راحتی تمام: چون نمی‌دانند برای چه دارند کار می‌کنند. اگر آدمی بداند که برای چه دارد کار می‌کند، آن‌وقت است که می‌تواند به کارش نیز عشق بورزد. کار می‌تواند درآمدزا باشد، می‌تواند درآمدزا نباشد. اولین تلقی از کار که باید اصلاح شود، این است که همه کارها، الزاما درآمدزا نیستند. مادری که خانه را برای بچه‌ها و همسرش مهیا و آماده می‌کند، در حال انجام یکی از سخت‌ترین کارهای جهان است. اما کار او برای او هیچ درآمدی ندارد؛ آن‌هم در حالی که واجب و لازم است. نکته این‌جاست که اگر این کار را، فرد دیگری غیر از او بخواهد انجام بدهد، باید برای انجامش، وقت و هزینه صرف شود؛ اما این کار توسط او، فارغ از هر هزینه‌ای، به سرانجام می‌رسد.

مهم‌ترین نکته در ایجاد علاقه به کار، اصلاح و ایجاد فلسفه کاری است. فلسفه؟ نترسید؛ قرار نیست از کلمات قلمبه‌سلمبه استفاده کنیم. فلسفه، یعنی چرا؛ به همین راحتی. یعنی مدام کلمه چرا را مطرح می‌کنید و به هر حال در حد و قواره خودتان، برای این چراها،‌ جواب‌هایی هم ردیف می‌کنید. مجموعه این جواب‌ها، می‌شود فلسفه شخصی شما. شما برای چه دارید کار می‌کنید؟ خیلی‌ها خواهند گفت برای پول، برای قسط، برای گذراندن زندگی و برای چرخاندن چرخ زندگی. احتمالا اگر کسی را پیدا کنید که برای این سوال، جواب بسیار خوبی داشته باشد و به این جوابش هم علاقه و ایمان کافی داشته باشد، باید کلاه‌تان را هوا بیندازید؛ چون این افراد نه تنها در جامعه ما، که در بسیاری از جوامع دیگر در اقلیت هستند.

اگر جایی هستید و کاری برای انجام دادن دارید ولی علاقه‌ای برای نثار کردن به کارتان ندارید، باید فلسفه کاریتان را بریزید روی کاغذ و اصلاح آن را آغاز کنید؛ چرا که سرچشمه این علاقه نداشتن، همین فلسفه معیوب کاری شماست.


همه کارها، مساوی‌ و محترم‌اند

نکته بعدی که در فلسفه کاری شخصی شما باید اصلاح شود، قدر و منزلت کارهاست. البته اعتراف می‌کنم که این امر، واقعا سخت است. به فرض اگر قرار باشد که حتی من، به‌عنوان نویسنده این سطرها را سرِ کاری بگذارند که ارزش اجتماعی‌اش کم است، بلاشک باید با شک و تردید بسیاری این کار را انجام بدهم. اما حقیقت این است که کارها، تفاوتی با هم ندارند. چه‌ کسی می‌تواند ثابت کند که کار یک رفتگر شهرداری از کار یک جراح ‌قلب بی‌مقدارتر است؟ جراح قلب، البته قدر و منزلت بیشتری دارد؛ اما رفتگر شهر ما، چنین قدر و منزلتی ندارد. چرا؟ چون یک جراح، زمان و هزینه بیشتری را صرف کرده تا به چنین تخصصی رسیده است. او می‌تواند جان یک نفر را نجات دهد. اما مگر راننده یک اتوبوس بین‌شهری که در حال جابه‌جایی چهل و چند مسافر در یک گردنه صعب‌العبور است، جان چهل و چند انسان را به سلامت از این گردنه عبور نمی‌دهد؟ می‌بینید! خیلی سخت است چنین مقایسه‌ای. می‌گویند در ژاپن، روزها که وارد شهر می‌شوید، عده‌ای را می‌بینید که در پمپ‌بنزین‌ها، با لباس‌های فرم، مشغول تمیز کردن داخل ماشین مشتریان می‌شوند. اما شب‌ها همین افراد را با بهترین‌ لباس‌ها می‌بینید جوری که اصلا نمی‌توانید تشخیص دهید این افراد، همان افراد هستند. اصلا هم خجالت نمی‌کشند. چرا؟ چون که در تفکر جمعی ژاپنی‌ها، کار کردن، نوعی افتخار است. مهم نیست که چه‌ کاری انجام می‌دهید؛ جامعه به همه کارها نیاز دارد. مهم این است که شجاعت انجام کار را داشته‌اید و دارید انجامش می‌دهید؛ به همین علت شایسته احترام هستید. متاسفانه این تفکر در کشورهایی مثل ما، کمی دچار ضعف و انحراف و انحطاط است. اصلاح این امر، البته ابتدا از طرف خود ما باید صورت بگیرد. پس نکته بعدی، این است که کار، محترم است؛ هر کاری که باشد؛ البته مشروط به قانونی و مورد نیاز بودنش توسط جامعه.

فلسفه‌هایی برای عشق به کار

حالا ببینیم که بزرگان دینی ما به کار چگونه نگاه می‌کرده‌اند. حضرت امیر در این‌ مورد، نقلی نزدیک به این مضمون دارند که برای آزاد زیستن، باید چون بردگان کار کرد. البته در دنیای امروز که چیزی به اسم برده نداریم؛ اگر هم باشد، به این شکل تابلو و آشکارش وجود ندارد. اما در دنیای قدیم، طبقه‌ای بوده‌اند به نام بردگان. این طبقه، یا در میدان‌های جنگی اسیر می‌شده‌اند، یا از طبقات پایین و خاصه از همان بردگان بوده‌اند که به‌وجود می‌آمده‌اند. بردگان، برای سخت‌ترین کارها به کار گرفته می‌شدند. کسی هم به آنها ترحم نمی‌کرد. حالا کاری به فلسفه و خاستگاه و مباحثی از این دستش ندارم. مهم این است که در دنیای قدیم حضور داشته‌اند. حالا حضرت امیر می‌فرماید برای آزاد زیستن، باید مثل این برده‌ها، سخت و بی‌توقع کار کرد. در این‌جا فلسفه کاری، آزاد زیستن است. از بند چه کسی؟ از بند کسانی که ممکن است با بخشیدن چیزی به ما، ما را در بند مادی و معنوی خودشان زندانی کنند. در جایی دیگر، یکی از ائمه اطهار را سخت مشغول کار کردن و عرق ریختن می‌بینند. به او می‌گویند که اگر در چنین حالتی مرگ شما فرا رسد، چگونه مرگی خواهد بود؟ و جواب می‌دهد که در حال عبادت خدا؛ چرا که برای بی‌نیازی خود و اهل و عیال خودم از افرادی چون شما، دارم این کار را می‌کنم. در این‌جا فلسفه کاری، بی‌نیازی و رفع نیاز افرادی است که اخلاقا و عرفا و قانونا و از روی انسانیت، مدیریت زندگی آنها با ماست. در جایی دیگر، پیامبر و اصحابش نشسته‌اند. اصحاب، جوانی برومند را می‌بینند که از اول صبح، سرسختانه مشغول کار است. می‌گویند حیف این جوان که این نیرو را در راه غیر دین صرف می‌کند. پیامبر می‌گوید چنین نگویید. او یا برای رفع نیاز خود و پدر و مادر پیرش دارد این کار را می‌کند که عین دین‌داری است. یا برای جمع‌آوری مال و فراهم آوردن مقدمات ازدواج و بی‌نیازی از دیگران دارد کار می‌کند که دوباره خارج از دین نیست. در این‌جا فلسفه کاری، رفع نیاز کسانی است که به ما نیاز دارند؛ یا بی‌نیاز بودن از دیگران است. عزت داشتن و عزیز بودن، در دین اسلام بسیار مورد تاکید است. به همین علت، کار باید کرد تا بی‌نیاز بود از دیگران. چرا که نیازمند دیگران بودن، عزت آدم را خدشه‌دار می‌کند. واقعا این همه فلسفه‌های کاری ارزشمند، کافی نیستند تا به کارمان عشق بورزیم؟

مهم‌ترین راه برای اثر گذاشتن

کیم ووچونگ، کارآفرین برجسته کره‌ای در قرن گذشته، این بحث را خوب باز می‌کند. او می‌گوید که برخی از جوانان، به کار، از جنبه‌ اهانت‌های مالی نگاه می‌کنند. یعنی کار می‌کنند، تا پول داشته باشند که خرج کنند و خوب زندگیشان را بگذرانند. به همین علت هم هست که تا می‌گویید بیایید سر کار، اول می‌پرسند چقدر حقوق می‌دهید، چقدر مرخصی دارد و چند ساعت در روز باید کار کنیم. این، واقعا اهانت‌آمیز است. تا اعتراض هم می‌کنید، بحث احترام به خود و خود را دوست داشتن و برده نبودن را مطرح می‌کنند. امروزه، کمتر کسی را پیدا می‌کنید که حاضر باشد یک شرایط سخت یکی، دوساله را طی کند تا بعد از آن، به جایگاه قابل قبولی برسد. همه، دوست دارند از همان ابتدا، کاری خوب با درآمدی خوب و ساعت‌های کاری کم داشته باشند و خلاص. این، اهانت به کار است؛ توهین به فرهنگ درست کار کردن. البته قصد و غرض، این نیست که به‌صورت ابزاری بی‌مقدار، در اختیار دیگران قرار بگیریم تا ما را استثمار کنند. موضوع، احترام و علاقه به کار است؛ استثمار شدن توسط دیگران، بحثی دیگر است که البته، در زشتی آن جای شکی نیست.

سوال این‌جاست که انسان‌ها، چطور بر دنیای اطرافشان تاثیر می‌گذارند؟ من فقط یک کلمه طلایی برای پاسخ به این سوال بزرگ و مهم دارم: کار. و البته تعریف من از کار، این نیست که صرفا صبح وارد جایی بشوید و کارت بزنید و ساعت دو بعدازظهر هم محل کار را ترک کنید و خلاص. کار، به این معنی که شما، می‌دانید چه تاثیری دارید روی اطراف و جامعه خودتان می‌گذارید و این کار، ممکن است برای شما، درآمدی داشته باشد یا نداشته باشد. کسی که به‌صورت داوطلبانه به خدمت یک سازمان کارهای بشردوستانه درمی‌آید، طبعا درآمدی ندارد، اما در حال اثر گذاشتن روی اطراف و جامعه خودش است. نگاه من به کار، نگاهی چنین وسیع است. نگاهی که به قول کیم ووچونگ، نگاهی آزاردهنده نیست که مثلا کاری را انجام بدهیم که به هیچ‌وجه دوستش نداشته باشیم. کار، والاترین ابزار برای تغییر اطراف و جامعه و تاثیرگذاشتن روی طبیعت است؛ و به کار گرفتن طبیعت برای زندگی بهتر. در این‌جا فلسفه کار، تاثیرگذاری روی جهان اطراف است و طبعا بازتاب این تاثیرگذاری روی خودمان و تکرار دایره‌ای این چرخه و سرعت گرفتن آن.

در جست‌وجوی انگ‌های مثبت

و نکته باقیمانده‌ای که می‌خواهم از کار کردن بگویم، صفت‌مند شدن در این حوزه است. شنیده‌اید که به یکی می‌گویند خوره کتاب و به دیگری می‌گویند خرکار و به دیگری می‌گویند بولدوزر و به یکی دیگر می‌گویند اسب‌ِ کاری. به قول کیم، باید در حوزه کاری و فعالیت خودمان، چنان کار کنیم و چنان غرق کار شویم که دیگران، به ما القاب عجیب و غریبی بدهند. هرگاه چنین لقب‌هایی را برای خودتان دست و پا کردید، بدانید که دارید خوب جلو می‌روید. یعنی چطوری؟ به قول کیم، یعنی شما دانشجو هستید و از شش صبح شروع می‌کنید به سر و کله زدن با کتاب‌هایتان و چنان غرق در کتاب‌های درسی‌تان می‌شوید و چنان تمرکزی در این راه به خرج می‌دهید که اصلا متوجه هیچ‌چیز و هیچ‌کسی نمی‌شوید. اگر دانشجو باشید، معمولا در دانشکده‌تان چندتایی از این آدم‌ها هستند که دیگر دانشجوها، به آنها لقب‌های عجیب و غریب می‌دهند. توی مدرسه‌ها هم چنین است. یکی دیگر هم ورزشکار است و مثلا شنا یا دومیدانی کار می‌کند. چنان درگیر این رشته ورزشی مورد علاقه‌اش می‌شود که اصلا همه‌چیز را از یاد می‌برد. به همین دلیل صفت‌هایی را برای خودش دست و پا می‌کند. در این‌صورت، می‌توان به حضور تمرکز و تداوم در فرد مورد نظر ایمان داشت. هما روستا، همسر هنرمند فقید تئاتر حمید سمندریان، می‌گوید که در زمان حیات این هنرمند، به عشق او به تئاتر حسودی می‌‌کرده. جوری کار کنید که دیگران به عشق شما به کارتان حسودی‌شان شود. این است شاه‌راه موفقیت در مسیر اثرگذارترین رفتار زندگی ما.

منبع: مجله موفقیت

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه