کیفیت نزول وحی بر پیامبر اکرم (ص)

کیفیت نزول وحی بر پیامبر اکرم (ص)


قرآن کریم بر پیامبر در طول چند سال یا دفعی بر پیامبر نازل شده است. برای آن که پیامبر بتواند دیگران را با وحی هدایت نماید، خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد. پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شک و ریب هستند هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان منکشف گردیده تا از موقنین شوند آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود. اما پیامبر بدون کم و کاست قران را ابلاغ می نمود.

پیامبر (ص) هنگام نزول وحی مستقیم، بر خود احساس سنگینی می کرد، و از شدت سنگینی که بر او وارد می شد بدنش داغ می شد، و از پیشانی مبارکش عرق سرازیر می گشت اگر بر شتری یا اسبی سوار بود، کمر حیوان خم می شد و به نزدیک زمین می رسید علی (ع) می فرماید: ((موقعی که سوره مائده بر پیامبر نازل شد، ایشان بر استری به نام ((شهبا)) سوار بودند وحی بر ایشان سنگینی کرد، به طوری که حیوان ایستاد و شکمش پایین آمد دیدم که نزدیک بود ناف او به زمین برسد، در آن حال پیامبر از خود رفت و دست خود را بر سر یکی از صحابه نهاد))[1] عبادة بن صامت می گوید: ((هنگام نزول وحی گونه های پیامبر (ص) درهم می کشید و رنگ او تغییرمی کرد در آن حال سر خود را فرو می افکند و صحابه نیز چنین می کردند))[2] گاه می شد که زانوی پیامبر بر زانوی کسی بود، در آن حال وحی نازل می شد، آن شخص تحمل سنگینی زانوی پیامبر را نداشت ما نمی دانیم چرا پیامبر (ص) دچاراین حالت می شد، چون از حقیقت وحی آگاه نیستیم برای تفصیل بیش تر می توان به کتاب هایی که درباره وحی و کیفیت آن نگاشته شده است مراجعه کرد. [3]

دو شبهه و سوال
در طول تاریخ گروهی از معاندان سعی نموده اند با ساختن داستان های بی اساس و موهون، اصل مهم وحی را زیر سؤال ببرند آنان در این راستا افسانه هایی درزمینه وحی بر پیامبر اسلام، جعل کرده اند در این جا برای دفع شبهه مقدمه ای را با دو پرسش آغاز می کنیم:

1- آیا ممکن است پیامبری، در آغاز بعثت به خود گمان ناروا برد و در آن چه بر اوپدید گشته است شک و تردید نماید؟

2- آیا امکان دارد که گاه شیطان، در امر وحی دخالت کند و تسویلات خود رابه صورت وحی جلوه دهد؟ در گفته های اهل بیت (ع ) و تعالیم عالیه ای که از خاندان پیامبر اکرم (ص) صادرشده، پاسخ هر دو سؤال منفی است ولی در نوشته های اهل حدیث که از غیر طریق اهل بیت (ع ) گرفته شده است جواب مثبت است آنان روایاتی در این زمینه آورده اند که با مقام عصمت منافات دارد و علاوه برآن پایه و اساس نبوت را زیر سؤال می برد. اینک برای نمونه به دو داستان برگرفته شده از روایات اهل حدیث اشاره و بادلایل عقلی و نقلی ساختگی بودن آنها را روشن می کنیم:

داستان ورقة بن نوفل
ورقة بن نوفل از عموزادگان خدیجه و فردی با سواد اندک و کم و بیش از تاریخ انبیای سلف با خبر بود در وصف او گفته اند: ((و کان قارئا للکتب و کانت له رغبة عن عبادة الاوثان))[4] می گویند: او بود که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) را از نگرانی که در آغازبعثت برایش رخ داده بود نجات داد بخاری، مسلم، ابن هشام و طبری شرح واقعه را چنین گفته اند: آن گاه که محمد(ص ) در غار حرا با خدای خود خلوت کرده بود، ناگهان ندایی به گوشش رسید که او را می خواند سربلند کرد تا بداند کیست، با موجودی هول ناک مواجه گردید وحشت زده به هر طرف می نگریست همان صورت وحشت ناک رامی دید که آسمان را پر کرده بود از شدت وحشت و دهشت از خود بی خود شد ودر این حال مدت ها ماند. خدیجه که از تاخیر او نگران شده بود، کسی را به دنبال اوفرستاد ولی او را نیافت، تا آن که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به خود آمد و به خانه رفت، ولی باحالتی هراسناک و خود باخته خدیجه پرسید: تو را چه می شود؟ گفت: ((از آن چه می ترسیدم بر سرم آمد پیوسته در بیم آن بودم که مبادا دیوانه شوم، اکنون دچار آن شده ام! )) خدیجه گفت: هرگز گمان بد به خود راه مده تو مرد خدا هستی و خداوندتو را رها نمی کند حتما نوید آینده روشنی است سپس برای رفع نگرانی کامل پیامبر(ص )، او را به خانه ورقة بن نوفل برد و شرح ماجرا را به او گفت ورقه پرسش هایی از پیامبر(ص ) کرد، در پایان به وی گفت: نگران نباش، این همان پیک حق است که بر موسی کلیم نازل شده و اکنون بر تو نازل گردیده است و نبوت تو رانوید می دهد گویند این جا بود که پیامبر اکرم (ص ) احساس آرامش کرد و فرمود: اکنون دانستم که پیامبرم ((فعند ذلک اطمان باله و ذهبت روعته و ایقن انه نبی )). [5]

این داستان یکی از ده ها داستان ساخته شده کینه توزان دو قرن اول اسلام است که خود را مسلمان معرفی نموده، با ساختن این گونه حکایت های افسانه آمیز، ضمن سرگرم کردن عامه، در عقاید خاصه ایجاد خلل می کردند و تیشه به ریشه اسلام می زدند در سال های اخیر نیز دشمنان اسلام این داستان و داستان های مشابه از جمله داستان آیات شیطانی را دست آویز خود قرار داده، بر سستی پایه های اولیه اسلام شاهد گرفته اند. چگونه پیامبری که مدارج کمال را صعود نموده، از مدت ها پیش نوید نبوت رادر خود احساس کرده حقایق بر وی آشکار نشده است در حالی که بالاترین ووالاترین عقول را در خود یافته است: ((ان اللّه وجد قلب محمد (ص) افضل القلوب و اوعاها، فاختاره لنبوته )) چگونه انسانی که چنین تکامل یافته است، در آن موقع حساس، نگران می شود و به خود شک می برد، سپس با تجربه یک زن و پرسش یک مرد که اندک سوادی دارد این نگرانی از وی رفع می شود، آن گاه اطمینان حاصل می کند که پیامبر است؟ این داستان، علاوه برآن که با مقام شامخ نبوت منافات دارد، با ظواهر آیات و روایات صادره از اهل بیت (ع ) نیز مخالف است در این جاضمن بیان اقوال برخی بزرگان در باره این داستان، به ذکر دلایل ساختگی بودن آن می پردازیم:

قاضی عیاض[6] (متوفای 544) در بیان این نکته که امر وحی بر شخص پیامبر فاقد هرگونه ابهام و شک است می گوید: ((هرگز نشاید که ابلیس در صورت فرشته درآمده و امر را بر پیامبر مشتبه سازد، نه در آغاز بعثت و نه پس از آن و همین آرامش و استواری و اعتماد به نفس، که پیامبر اکرم (ص ) در این گونه مواقع از خودنشان داد، خود یکی از دلایل اعجاز نبوت به شمار می رود آری هرگز پیامبر شک نمی کند و تردید به خود راه نمی دهد که آن که بر او آمده فرشته است و از جانب حق تعالی پیام آورده است به طور قطع امر بر او آشکار است، زیرا حکمت الهی اقتضامی کند که امر بر وی کاملا روشن شود تا آشکارا آن چه می بیند، لمس کند یا دلایل کافی در اختیار او قرار می دهد تا کلمات اللّه ثابت و استوار جلوه کند ((وَتَمَّتْ کلِمَةُ رَبِّک صِدْقًا وَ عَدْلا لا مُبَدِّلَ لِکلِمَاتِهِ)). [7]

امین الاسلام طبرسی نیز بیان می کند که برای آن که پیامبر بتواند دیگران را باوحی هدایت نماید، خود باید از هرگونه خطا و اشتباه در دریافت وحی مصون باشد لذا در تفسیر سوره مدثر می گوید: ((ان اللّه لا یوحی الی رسوله الا بالبراهین النیرة و الایات البینة الدالة علی ان ما یوحی الیه انما هو من اللّه تعالی فلا یحتاج الی شی سواها لا یفزع و لا یفزع و لا یفرق[8] به درستی که خداوند وحی نمی کندبه رسولی مگر با دلایل روشن و نشانه های آشکار که خود دلالت دارد بر این که آن چه بر او وحی می شود، از جانب حق تعالی است و به چیز دیگری نیازنداردهرگز ترسانده نمی شود و نمی هراسد و به خود نمی لرزد)). به طور کلی آیات قرآنی بر این نکته تصریح دارند که پیامبران الهی از آغاز وحی، پیام ها را به روشنی دریافت نموده و دچار شک و تردید نمی شوند مقام حضور درپیش گاه حق جای گاهی است که در آن وهم و شک و ترس راه ندارد موسی (ع) درآغاز بعثت مورد عنایت خاص پروردگار قرار گرفته، به او خطاب می شود: ((یا مُوسَی إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکرِی[9] ای موسی! این منم پرودگار تو، پای پوش خویش بیرون آور که در وادی مقدس طوی هستی و من تو را برگزیده ام، پس به آن چه وحی می شود گوش فرا ده منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار)) سپس به او دستور داده می شود: ((وَأَلْقِ عَصَاک فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرًا وَلَمْ یعَقِّبْ، و عصایت رابیفکن، پس چون آن را هم چون ماری دید که می جنبد [ ترسید و] به عقب برگشت و[ حتی ] پشت سر خود را ننگریست)) از این جهت مورد عتاب قرار گرفت: (یا مُوسَی لا تَخَفْ إِنِّی لا یخَافُ لَدَی الْمُرْسَلُونَ[10] ای موسی نترس که رسولان در نزد من نمی ترسند)) بدین ترتیب به محض ایجاد ترس، عنایت الهی شامل حال پیامبر الهی گشته او را از هر گونه هراس رها کرده است این یک قانون کلی است هر که درآن جای گاه شرف حضور یافت، از چیزی خوف ندارد، زیرا در سایه عنایت الهی قرار گرفته و در فضایی امن و آرامش بخش استقرار یافته است. برای آن که ابراهیم خلیل الرحمان (ع) آرامش و عین الیقین پیدا کند، پرده از پیش روی او برکنار شد تا حقایق عالم ملکوت بر او مکشوف گردد: ((وَکذَلِک نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیکونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ[11] و این گونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد)).

آیات فوق نشان می دهند که پیامبران در محضر الهی دارای بینشی روشن و عاری از هرگونه شک و ریب هستند هم چنین ملکوت آسمان ها و زمین بر آنان منکشف گردیده تا از موقنین شوند آیا پیامبر اسلام از این قانون مستثنی بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود، به خویشتن گمان بد برد و دربیم و هراس به سر برد؟ آیا پیامبر اسلام مقامی کمتر از مقام موسی و ابراهیم خلیل داشت تا عنایتی که خدا درباره آنان روا داشته است، درباره او روا ندارد؟

مولی امیرالمؤمنین (ع) درباره پیامبر اکرم (ص) می فرماید: ((و لقد قرن اللّه به (ص ) من لدن ان کان فطیما، اعظم ملک من ملائکته، یسلک به طریق المکارم ومحاسن اخلاق العالم لیله و نهاره[12] خداوند شبانه روز فرشته ای را بر او گمارده بود تا او را به کمالات انسانی رهنمون باشد)). در این زمینه روایات صحیحه فراوان وارد شده است که برخی از آن ها به عنوان نمونه ذکر شد علاوه بر اشکالات فوق، ایرادهای دیگری نیز به شرح ذیل بر داستان یاد شده وارد است:

1- سلسله سند داستان به شخص نخست که شاهد داستان باشد نمی رسد، ازاین رو روایت چنین داستانی، مرسله تلقی می شود.

2- اختلاف نقل داستان، خود گواه ساختگی بودن آن است در یکی از نقل ها چنین آمده است: خدیجه خود به تنهایی نزد ورقه رفت، در دیگری آمده است که پیامبر را با خود برد، در سومی ورقه خود پیامبر را در حال طواف دید، از او جویاشد و بدو گفت، در چهارمی ابوبکر بر خدیجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقه روانه ساز اختلاف متن به حدی است که مراجعه کننده متحیر می شود کدام را باورکند، و نمی توان میان آن ها سازش داد.

3- در متن بیش تر نقل ها علاوه برآن که نبوت پیامبر را نوید داده، آمده است: ((ولئن ادرکت ذلک لانصرنک نصرا یعلمه اللّه ))، یا ((فان یبعث و انا حی فساعزره وانصره و اؤمن به ))، یعنی هرگاه دوران بعثت او را درک کنم به او ایمان آورده او را یاری ونصرت خواهم نمود محمدبن اسحاق، سیره نگار معروف نیز اشعاری از ورقه می آورد که کاشف از ایمان راسخ وی به مقام رسالت پیامبر است[13] غافل ازآن که، ورقه تا ظهور دعوت حیات داشت، ولی هرگز به دین مبین اسلام مشرف نگردید، ((و مات کافرا)) و در حدیث ابن عباس آمده است: ((فمات ورقة علی نصرانیته)) برهان الدین حلبی در کتاب ((السیرة النبویة)) آورده که ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حیات گفت و از کتاب ((الامتاع)) ابن جوزی آورده که اوآخرین کسی است که در دوران ((فترت)) (سه سال نخست نبوت ) وفات یافت درحالی که اسلام نیاورده بود و از ابن عباس نقل می کند که گفته: ((انه مات علی نصرانیته))[14] ابن عساکر صاحب تاریخ دمشق می گوید: ((و لا اعرف احدا قال انه اسلم))[15] ابن حجر از تاریخ ابن بکار می آورد: روزی ورقه از کنار بلال حبشی عبور می کرد، در حالی که قریش او را شکنجه می دادند و او پیوسته می گفت: احداحد ابن حجر گوید: ((پس او تا زمان ظهور دعوت حیات داشت، ولی چرا اسلام نیاورد؟)[16]این ها خود دلیل بر تعارض این دو دسته از اخبار و ساختگی بودن داستان است به هر حال شیوع این گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آنها یکی ازدست آوردهای نامیمون تمسک به غیر اهل بیت (ع) در نقل روایات و فهم صحیح اسلام می باشد.

پی نوشت ها

[1] تفسیر عیاشى، ج1، ص 388.

[2] طبقات ابن سعد، ج1، ص 131.

[3] ر ک : محمد هادى معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 66 به بعد.

[4] و کـان ورقـة قـد تـنـصر و قرا الکتب و سمع من اهل التوراة و الانجیل (سیره ابن هشام، ج1، ص 254) و کان امرا تنصر فی الجاهلیة و کان یکتب الکتاب بالعبرانیة فیکتب من الانجیل بالعبرانیة (صحیح بخارى، ج1،ص 3).

[5] محمد حسین هیکل، حیاة محمد، ص 96 ـ 95 صحیح مسلم، ج1، ص 99 ـ 97 صحیح بخارى، ج1، ص 4 ـ 3 سیره ابن هشام، ج1، ص 255 ـ 252 ابوجعفر محمدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج2، ص 300 ـ 298 هم او،جامع البیان (تفسیر طبرى ) ج30، ص 161.

[6] قـاضـى عـیاض از بزرگان و دانش مندان اندلس بود ابن خلکان گوید: ((کان امام وقته فی الحدیث و علومه والنحو و اللغة و کلام العرب و ایامهم و انسابهم و صنف التصانیف المفیدة (وفیات الاعیان، ج3،ص 483شماره511 ).

[7] انـعـام 6: 115 ر ک : رسالة الشفا بتعریف حقوق المصطفى، ج2، ص 112 شرح ملا على القارى، ج2، ص 563.

[8] ابوالفضل طبرسى، مجمع البیان (تفسیر طبرسى )، ج10، ص 384.

[9] طه20 : 14 ـ 11.

[10] نمل27 : 10.

[11] انعام6 : 75.

[12] صبحى صالح، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره 192، ص 300.

[13] سیره ابن اسحاق، ص 123 طبقات ابن سعد، ج1، قسمت 1، ص 130.

[14] ر ک : سیره حلبیه ج1، ص 252 ـ 250.

[15] ابن حجر عسقلانى، الاصابة فی معرفة الصحابه، ج3، ص 633.

[16] همان، ج3، ص 634.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه