مقالات ویژه محرم
دعوت به امامت در سیره حسینی علیه السلام
امام حسين عليه السلام: دوازده هدايت يافته، از ما هستند. نخستينِ آنان، امير مؤمنان، على بن ابى طالب است و آخرينشان، نُهمين فرزند از نسل من است كه حق را بر پا مى دارد. خدا، زمين را پس از مرگ، به وسيلۀ او زنده مى كند و دين حق را به وسيلۀ او بر همۀ دين ها غلبه مى دهد، هر چند مشركان را ناخوش آيد.
امام حسين عليه السلام: دوازده هدايت يافته، از ما هستند. نخستينِ آنان، امير مؤمنان، على بن ابى طالب است و آخرينشان، نُهمين فرزند از نسل من است كه حق را بر پا مى دارد. خدا، زمين را پس از مرگ، به وسيلۀ او زنده مى كند و دين حق را به وسيلۀ او بر همۀ دين ها غلبه مى دهد، هر چند مشركان را ناخوش آيد. او را غيبتى است كه در آن، گروه هايى مرتد مى شوند و برخى ديگر، در دين، ثابت قدم مى مانند و آزار مى بينند و به آنان گفته مى شود: «اين وعده، كِى محقّق مى شود، اگر راست مى گوييد؟» بدانيد كه شكيبا در برابر آزار و انكار ديگران در غيبت او، به منزلۀ جهاد كنندۀ با شمشير در پيشاپيشِ پيامبر خداست.
دفاع از ولایت و امامت امیرالمؤمنین
1- حسین بن على علیه السلام فرمود: «هر کس حقّ دو پدر برترش محمّد صلى الله علیه و آله و على علیه السلام را بشناسد و از آنان به تمام و کمال اطاعت کند، به او گفته مىشود: هر جاى بهشت را که مىخواهى، انتخاب کن و در آن، قرار بگیر».[1]
2- امام حسین علیه السلام: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «من و دوازده نفر از اهل بیتم - که نخستینِ آنها على بن ابى طالب است -، از اوتاد (میخهاى) زمین هستیم که خدا، زمین را به خاطر آنان، از فرو کشیدن ساکنانش نگاه مىدارد، و هر گاه [همۀ] دوازده نفر از خاندانم بروند، زمین، ساکنانش را فرو مىبَرَد».[2]
3- امام حسین علیه السلام در مسجد پیامبر صلى الله علیه و آله و در زمان حیات پدرش امام على علیه السلام مىفرمود: از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که فرمود: «نخستین چیزى که خداوند عز و جل آفرید، حجابهایش بود که بر ستونهاى آن نوشت: "لا إله إلّا اللّٰه، محمّد رسول اللّٰه، و على وصىّ رسول اللّٰه".
سپس، عرش را آفرید و بر ستونهایش نوشت: "لا إله إلّا اللّٰه، محمّد رسول اللّٰه، على وصىّ رسول اللّٰه".
سپس زمینها را آفرید و بر کوههاى بزرگ آن نوشت: "لا إله إلّا اللّٰه، محمّد رسول اللّٰه، على وصىّ رسول اللّٰه".
سپس لوح را آفرید و بر کرانههاى آن نوشت: "لا إله إلّا اللّٰه، محمّد رسول اللّٰه، على وصىّ رسول اللّٰه".
پس هر کس ادّعا مىکند که پیامبر صلى الله علیه و آله را دوست مىدارد، امّا وصى (على علیه السلام) را دوست ندارد، دروغ مىگوید و هر کس ادّعا مىکند که پیامبر صلى الله علیه و آله را مىشناسد، ولى وصى را نمىشناسد، کفر ورزیده است».
سپس فرمود: «اهل بیت من، [مایۀ] امان شمایند. پس آنها را به سبب محبّت من، دوست بدارید و بدیشان، چنگ در زنید تا هرگز گمراه نشوید».
گفته شد: اهل بیت تو چه کسانىاند، اى پیامبر خدا؟
فرمود: «على و دو نوۀ من و نُه تن از فرزندان حسین، که امامانى امین و معصوماند.
آگاه باشید که ایشان، اهل بیت و عترت من، و از گوشت و خون مناند».[3]
4- امام حسین علیه السلام: [پدرم] امیر مؤمنان علیه السلام برایم چنین نقل کرد که: پیامبر صلى الله علیه و آله به من فرمود: «اى على! خداوند متعال، من و تو را به هنگام آفرینش آدم علیه السلام، از نور خود آفرید و در پشتِ آدم قرار داد تا به عبد المطّلب رسید. سپس از عبد المطّلب، دو پاره شد. من در [پشتِ] عبد اللّٰه قرار گرفتم و تو در [پشتِ] ابو طالب. پیامبرى، جز براى من و وصایت، جز براى تو شایسته نیست. هر که وصایتِ تو را انکار کند، پیامبرىِ مرا انکار کرده است و هر که پیامبرىِ مرا انکار کند، خداوند، او را به رو، در آتش خواهد انداخت».[4]
5- اصبغ بن نُباته: هنگامى که على علیه السلام به [مَسندِ] خلافت نشست و مردم با او بیعت کردند، در حالى که عمامۀ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله را بر سر نهاده و رداى او را پوشیده بود و کفشهاى او را به پا کرده و شمشیرش را حمایل ساخته بود، بر فراز منبر رفت و نشست... و به حسن علیه السلام فرمود: «اى حسن! برخیز و بر منبر برو و سخن بگو...».
سپس به حسین علیه السلام فرمود: «برخیز و به منبر برو و سخنى بگو که پس از من، قریش، تو را نادیده نگیرند و نگویند که حسین بن على، چیزى نمىداند؛ امّا کلام تو باید در جهت سخنان برادرت باشد».
حسین علیه السلام بر فراز منبر شد و حمد و ثناى خدا را گفت و بر پیامبرش، درودى کوتاه فرستاد و آن گاه فرمود: اى مردم! از جدّم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که مىفرمود:
«على، شهر هدایت است. هر کس به آن در آید، رستگار مىگردد و هر کس از آن روى گردانَد، نابود شود».
این جا بود که على علیه السلام به سویش رفت و وى را به سینهاش چسباند و او را بوسید و آن گاه فرمود: «اى مردم! گواهى دهید که این دو، دُردانههاى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و امانتهاى اویند که پیش من به امانت گذاشته بود و من، آن دو را نزد شما به امانت مىنهم. اى مردم! پیامبر خدا، در بارۀ این دو از شما خواهد پرسید».[5]
6- در پیکار صِفّین: عبید اللّٰه بن عمر بن خطّاب، به حسین بن على علیه السلام پیام فرستاد که: من با تو کارى دارم. هر گاه خواستى، به دیدارم بیا تا آگاهت کنم.
حسین علیه السلام به سوى او روانه شد تا در برابرش ایستاد و گمان کرد که [عبید اللّٰه] مىخواهد با او بجنگد. ابن عمر به او گفت: من تو را براى جنگ نخواندم؛ امّا نصیحتى به تو دارم که از من بشنو.
حسین علیه السلام فرمود: «آنچه مىخواهى، بگو».
ابن عمر گفت: بدان که پدرت، خون قریش را ریخته است و مردم، او را دشمن مىدارند و مىگویند که او قاتل عثمان است. آیا مىتوانى او را خلع کنى و با او مخالفت ورزى تا حکومت را به تو بسپاریم؟
حسین علیه السلام فرمود: «هرگز! به خدا سوگند، به خدا و پیامبرش و وصىّ پیامبر خدا کفر نمىورزم. دور شو. واى بر تو از شیطانِ رانده شده! بى تردید، شیطان، بدکارىات را برایت آراسته و تو را فریب داده تا با پیروى از متجاوزان و یارىِ این بیرون رفته از دین (معاویه)، تو را از دینت بیرون کند؛ همو که خود و پدرش، همواره در ستیز و دشمنى با خدا و پیامبرش و مؤمنان بودهاند. به خدا سوگند، اسلام نیاوردند؛ بلکه از سرِ هراس و طمع، تسلیم شدند.
تو امروز براى نکوهیده نشدن مىجنگى و در حالى که خودت را با بوى خوش آراستهاى، براى جنگ بیرون مىآیى تا پیش زنان شام، خودنمایى کنى! اندکى خوش باش که امیدوارم خداى عز و جل، تو را به زودى بکشد».
عبید اللّٰه بن عمر، خندید و به سوى معاویه باز گشت و گفت: من مىخواستم حسین را فریب دهم و به او چنین و چنان گفتم؛ امّا امیدى به فریب خوردنش ندارم.
معاویه گفت: حسین بن على، فریب نمىخورد. او پسر پدرش است. [6]
7- کوفى - به نقل از مردى هاشمى به نام عبد اللّٰه بن حسین: مردى نزد حسین علیه السلام آمد و گفت: در بارۀ على بن ابى طالب، برایم سخن بگو.
فرمود: «واى بر تو! چه مىخواهى از على به تو بگویم، در حالى که او پدر من است؟!».
مرد گفت: امّا برایم بگو.
فرمود: «خداوند - تبارک و تعالى - همۀ آداب را به پیامبرش آموخت و چون آنها را استوار کرد، کار را به او وا نهاد و فرمود: «آنچه را پیامبر برایتان آورده، بگیرید و آنچه را از آن باز داشته، رها کنید». بىگمان، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، همان آدابى را که آموخته بود، به على علیه السلام یاد داد و چون على علیه السلام آنها را استوار ساخت، کار (ولایت) را به او وا نهاد و فرمود: "هر که من مولاى اویم، پس على، مولاى اوست"».[7]
8- هنگامى که مروان، امیر مدینه بود، براى مردم، سخن گفت و به امیر مؤمنان علیه السلام، ناسزا گفت... حسین علیه السلام [چون خبردار شد]، خشمگینانه برخاست و بر مروان در آمد و به او فرمود: «اى پسر زنِ کبودْچشم![8] و پسر زن شپشخوار! تو به على ناسزا مىگویى؟!...
آیا از آنچه در بارۀ تو و یارانت، و نیز آنچه [از قرآن] در بارۀ على علیه السلام است، باخبرت نکنم؟ خداوند - تبارک و تعالى - مىفرماید: «کسانى که ایمان آوردند و کار شایسته کردند، به زودى [خداوند] رحمان، براى آنها [در دل دیگران] محبّتى مىنهد». این، براى على علیه السلام و پیروان اوست. «ما آن را بر زبان تو آسان کردیم تا تنها پرهیزگاران را بدان بشارت دهى». پیامبر صلى الله علیه و آله، بشارتِ آن را به على بن ابى طالب علیه السلام داد».[9]
دفاع از امامت امام حسن علیه السلام
1- امام صادق علیه السلام: معاویه به حسن بن على علیه السلام نوشت: تو و حسین و یاران على، نزد ما بیایید.
قیس بن سعد بن عُبادۀ انصارى هم با آنان، روانه شد و به شام وارد شدند و معاویه، اجازۀ ورود به ایشان داد و سخنرانانى هم براى [مقابله با] آنان، آماده نمود.
معاویه گفت: اى حسن! برخیز و بیعت کن.
پس برخاست و بیعت کرد. سپس به حسین علیه السلام گفت: برخیز و بیعت کن.
پس برخاست و بیعت کرد. سپس به قیس گفت: اى قیس! برخیز و بیعت کن.
قیس به حسین علیه السلام نگریست و منتظرِ فرمان او شد.
حسین علیه السلام فرمود: «اى قیس! او (یعنى حسن علیه السلام)، امامِ من است».[10]
2- چون حسن بن على علیه السلام در گذشت، شیعیان در عراق به جنبش در آمدند و براى خلع معاویه و بیعت با حسین علیه السلام به او نامه نوشتند. ایشان، خوددارى ورزید و یادآور شد که میان او و معاویه، پیمانى است که شکستن آن، روا نیست تا آن که مدّتش سپرى شود، و چون معاویه مُرد، در آن بازنگرى مىکند.[11]
گفتهاند که چون معاویة بن ابىسفیان، از مردم براى یزید بیعت گرفت، حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام از کسانى بود که با او بیعت نکرد. کوفیان به او نامه مىنوشتند و در روزگار خلافت معاویه، او را به بیرون آمدن به سوى خود، فرا مىخواندند؛ ولى ایشان به همۀ آنها جواب رد مىداد.
گروهى از کوفیان به نزد محمّد بن حنفیّه آمدند و از او خواستند که وى با آنان، قیام کند؛ امّا او هم خوددارى کرد و نزد حسین علیه السلام آمد و او را از پیشنهاد آنان، آگاه کرد. حسین علیه السلام فرمود: «این مردم مىخواهند با [پیش انداختن] ما [نان] بخورند و خون ما را در معرضِ ریخته شدن بگذارند».[12]
3- امام صادق علیه السلام: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به على علیه السلام به تنهایى وصیّت کرد و على علیه السلام به حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هر دو، وصیّت کرد و حسن علیه السلام، پیشواى حسین علیه السلام بود.
مردى روز عرفه بر حسن علیه السلام وارد شد، در حالى که ایشان، غذا مىخورد و حسین علیه السلام روزه بود. بعد از درگذشت حسن علیه السلام، روز عرفه بر حسین علیه السلام وارد شد، در حالى که ایشان غذا مىخورد و على بن الحسین (زین العابدین) علیه السلام روزه داشت.
آن مرد به حسین علیه السلام گفت: بر حسن علیه السلام وارد شدم، در حالى که غذا مىخورد و تو روزه بودى و سپس، بر تو وارد شدهام و روزه نیستى؟!
حسین علیه السلام فرمود: «حسن علیه السلام [آن زمان]، امام بود و روزه نگرفت تا روزۀ عرفه، سنّت نشود و مردم [به عنوان یک عمل واجب] بِدان تأسّى نکنند، و چون در گذشت، من امام هستم و خواستم که روزۀ من، سنّت نگردد و مردم، بدان تأسّى نکنند».[13]
معرفی ائمه در احادیث امام حسین علیه السلام
1- یحیى بن یَعمُن: نزد امام حسین علیه السلام بودم که مردعرب نقابدارى که به شدّت گندمگون بود، بر او در آمد و سلام کرد. امام حسین علیه السلام پاسخ سلامش را داد. آن مرد پرسید:... تعداد امامان پس از پیامبر خدا را به من بگو.
فرمود: «دوازده نفرند، به عدد نقیبان بنىاسرائیل».
گفت: آنان را برایم نام ببر.
امام حسین علیه السلام مدّتى سر به زیر افکند و سپس، سر برداشت و فرمود: «باشد، اى برادر عرب! خبرت مىکنم. امام و جانشین پس از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، امیر مؤمنان على علیه السلام و حسن علیه السلام و من و نُه فرزند من اند که از جملۀ آنها، پسرم على است و پس از او پسرش محمّد، و پس از او پسرش جعفر، و پس از او پسرش موسى، و پس از او پسرش على، و پس از او پسرش محمّد، و پس از او پسرش على، و پس از او پسرش حسن، و پس از او جانشین، مهدى است که نهمین نفر از نسل من است و در آخر زمان، دین را بر پا مىدارد. [14]
2- امام حسین علیه السلام: من و برادرم، خدمت جدّم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله رسیدیم. پیامبر صلى الله علیه و آله مرا بر یک زانوى خود و حسن را بر زانوى دیگرش نشاند.
سپس ما را بوسید و فرمود: «پدرم فداى شما دو امامِ نیکو گردد! خداوند، شما دو تن را از [نسل] من و پدر و مادرتان برگزیده است و از پشتِ تو - اى حسین - نُه امام برگزیده است که نهمینِ آنها، قائمِ ایشان است و همۀ شما در فضیلت و منزلت، نزد پروردگار متعال، یکسانید».[15]
3- امام حسین علیه السلام: از امیر مؤمنان علیه السلام، در بارۀ این سخن پیامبر خدا صلى الله علیه و آله که: «من در میان شما، دو چیز گرانسنگ به یادگار مىنهم: کتاب خدا و عترتم»، پرسیده شد که «عترت»، چه کسانى هستند؟
امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «من و حسن و حسین و امامان نُهگانه از فرزندان حسین، که نهمین آنها، مهدىِ ایشان و قائمِ آنهاست. آنان، هرگز از کتاب خدا جدا نمىشوند و کتاب خدا هم از ایشان، جدا نمىشود تا در کنار حوض [ِ کوثر] بر پیامبر خدا صلى الله علیه و آله وارد شوند».[16]
4- به نقل از اسماعیل بن عبد اللّٰه، از امام حسین علیه السلام: چون خداى - تبارک و تعالى - این آیه را نازل کرد: «و خویشان، نسبت به یکدیگر سزاوارترند»، تأویل آن را از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله پرسیدم. فرمود: «به خدا سوگند، غیر از شما را منظور نداشت و شما، همان خویشان هستید. چون در گذشتم، پدرت على به من و به جایگاهم سزاوارتر است و چون پدرت در گذشت، برادرت حسن، بدان، سزاوارتر است و چون حسن در گذشت، تو بِدان، سزاوارترى».
گفتم: اى پیامبر خدا! پس از من، چه کسى نسبت به من، سزاوارتر است؟
فرمود: «پسرت على، پس از تو به جایگاهت سزاوارتر است و چون در گذشت، پسرش محمّد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون او در گذشت، پسرش جعفر، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون جعفر در گذشت، پسرش موسى، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون موسى در گذشت، پسرش على، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون على در گذشت، پسرش محمّد، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون محمّد در گذشت، پسرش على، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون على در گذشت، پسرش حسن، پس از او به جایگاهش سزاوارتر است و چون حسن در گذشت، غیبت نهمین فرزندت واقع مىشود و این نُه امام، از پشتِ تو هستند. خداوند، علم و فهم مرا به آنان عطا کرد.
سرشت آنها از سرشتِ من است. چرا مردمى مرا با [آزردنِ] آنان، آزار مىدهند؟ خداوند، شفاعت مرا شامل ایشان نکند!». [17]
5- عبید اللّٰه بن عبد اللّٰه بن عُتبه: نزد حسین بن على علیه السلام بودم که فرزندش على اصغر (امام زین العابدین علیه السلام) وارد شد. حسین علیه السلام او را صدا زد
و سخت در آغوشش گرفت و میان پیشانى او را بوسید و سپس فرمود: «پدرم فدایت! چهقدر بویت خوش و خویَت زیباست!».
از [دیدن] این ماجرا، چیزى به دلم افتاد و گفتم: پدر و مادرم فدایت، اى فرزند پیامبر خدا! پناه بر خدا، اگر حادثهاى برایت اتّفاق بیفتد، به سوى که برویم؟
فرمود: «به سوى این فرزندم، على، که امام است و پدرِ امامان».[18]
احادیث امام حسین درباره امام قائم(عج)
1- حسین بن على علیه السلام مىفرماید: «قائم این امّت، نهمین نفر از نسل من است. او غایب مىشود و با آن که زنده است، میراثش قسمت مىشود».[19]
2- امام حسین علیه السلام: در نهمین فرزند از نسل من، سنّتى از یوسف علیه السلام و سنّتى از موسى بن عمران علیه السلام است و او، قائم ما اهل بیت است. خداى - تبارک و تعالى -، کار او در یک شب، بهسامان مىکند».[20]
3- عبد اللّٰه بن عمر: شنیدم که حسین بن على علیه السلام مىفرماید: «اگر از دنیا جز یک روز نمانَد، خدا آن روز را چندان طولانى مىکند تا مردى از نسل من، قیام کند و دنیا را از انصاف و داد، پُر کند، همان گونه که از بیداد و ستم، پُر شده است. از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیدم که این چنین مىفرمود».[21]
4- امام باقر علیه السلام: حسین علیه السلام فرمود:
«خداوند، قائم ما را آشکار مىسازد تا از ستمکاران، انتقام بگیرد».
به ایشان گفته شد: اى فرزند پیامبر خدا! قائمِ شما کیست؟
فرمود: «هفتمین فرزند از نسل پسرم، محمّد بن على. اوست حجّت، پسر حسن، پسر على، پسر محمّد، پسر على، پسر موسى، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر على، پسرم. او روزگارى دراز، غایب مىشود. سپس ظاهر مىشود و زمین را از انصاف و داد، پُر مىکند، همان گونه که از بیداد و ستم، پُر شده است».[22]
5- امام زین العابدین، از امام حسین، از امام على علیهم السلام: پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «امامان پس از من، دوازده تن هستند که نخستینِ آنها - اى على - تو هستى و آخرینِ ایشان، قائم است که خدا، خاور و باخترِ زمین را به دست او فتح مىکند».[23]
6- امام حسین علیه السلام: مردى نزد امیر مؤمنان علیه السلام آمد و گفت: اى امیر مؤمنان! از [وقت ظهور] مهدىتان به ما خبر ده.
فرمود: «چون روندگان [از دنیا] بروند و مؤمنان، اندک شوند و آشوبگران، نابود شوند، همان وقت است؛ همان وقت!».
گفت: اى امیر مؤمنان! این مرد از کدام قوم است؟
فرمود: «از بنى هاشم، از والاترین طایفۀ عرب و از دریایى که آبهاى خروشان، از همه سو به آن مىریزند و پناهگاهى است که پناهجویان، به آن، پناه مىبرند و معدن زلال میان ناصافىهاست. به گاهِ شبیخون مرگ، نمىهراسد و به گاه نزدیک شدن آن، سست نمىشود و از دست و پنجه نرم کردن با هماوردانِ شجاع، سرْ باز نمىزند.[24]
7- امام حسین علیه السلام: دوازده هدایتیافته، از ما هستند. نخستینِ آنان، امیر مؤمنان، على بن ابى طالب است وآخرینشان، نُهمین فرزند از نسل من است که حق را بر پا مىدارد. خدا، زمین را پس از مرگ، به وسیلۀ او زنده مىکند و دین حق را به وسیلۀ او بر همۀ دینها غلبه مىدهد، هر چند مشرکان را ناخوش آید. او را غیبتى است که در آن، گروههایى مرتد مىشوند و برخى دیگر، در دین، ثابتقدم مىمانند و آزار مىبینند و به آنان گفته مىشود: «این وعده، کِى محقّق مىشود، اگر راست مىگویید؟». بدانید که شکیبا در برابر آزار و انکار دیگران در غیبت او، به منزلۀ جهاد کنندۀ با شمشیر در پیشاپیشِ پیامبر خداست.[25]
8- عُمَیره دختر نُفَیل: شنیدم که حسین بن على علیه السلام مىفرماید: «امرى که انتظار آن را مىکشید، واقع نمىشود تا زمانى که برخى از شما از برخى دیگر، بیزارى بجویند و به صورت یکدیگر، آبِ دهان بیندازند و همدیگر را کافر بشمارند و یکدیگر را لعنت کنند».
به ایشان گفتم: پس در آن روزگار، خیرى نیست.
فرمود: «همۀ خیر، در آن روزگار است. قائمِ ما قیام مىکند و همۀ این نابهسامانىها را سامان مىدهد».[26]
9- امام حسین علیه السلام: پدرم امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «اى حسین! نهمین فرزند از نسل تو، همان قائم به حق است؛ غلبه دهندۀ دین و گسترانندۀ عدالت».
به ایشان گفتم: اى امیر مؤمنان! آیا این، شدنى است؟
فرمود: «سوگند به کسى که محمّد صلى الله علیه و آله را به نبوّت بر انگیخت و او را بر همۀ مردمان برگزید، آرى؛ امّا پس از غیبتى و حیرتى که جز مخلصانِ پیوسته به روح یقین، بر دین او ثابتقدم نمىمانند؛ کسانى که خداوند، ولایت ما را از ایشان، پیمان گرفته و ایمان را در دلهایشان، استوار کرده و با روحى از خود، تأییدشان نموده است».[27]
10- امام حسین علیه السلام: مهدى، نوزده سال و چند ماه، فرمانروایى مىکند. [28]
فضایل پیروان اهلبیت علیهم السلام
1- زید بن ارقَم: حسین بن على علیه السلام فرمود: «هیچ یک از پیروان ما نیست که صدّیق (مؤمن راستین) و شهید نباشد».
گفتم: فدایت شوم! چگونه چنین مىشود، در حالى که تودۀ آنها در بسترهایشان مىمیرند؟
فرمود: «آیا در کتاب خدا، در سورۀ حدید نخواندهاى: «و کسانى که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند، آنان، نزد پروردگارشان، صدّیقان و شهیدان هستند»»؟
گفتم: گویى تا کنون این آیه از کتاب خدا را هرگز نخواندهام!
فرمود: «اگر شهیدان، فقط کسانى بودند که تو مىگویى (کسانى که در جنگ شهید مىشوند)، تعداد شهیدان، اندک بود».[29]
2- مردى نزد حسین علیه السلام آمد و گفت: اى فرزند پیامبر خدا! من از شیعیان شما هستم.
فرمود: «از خدا پروا کن و چیزى را ادّعا مکن که خداى متعال به تو بگوید: "دروغ گفتى و در ادّعایت، از حد خارج شدى!" بىتردید، شیعیان ما، کسانىاند که دلهایشان از هر فریب و دغلى پاک است؛ بلکه بگو: من از طرفداران و دوستداران شما هستم».[30]
ایستادگی در برابر پیشوایان جهنم
1- چون معاویه، حُجْر بن عَدى و یارانش را کُشت، در همان سال، حسین علیه السلام را دید و گفت: اى ابا عبد اللّٰه! آیا آنچه را با حجر و یارانش - که پیروان پدرت بودند - کردهام، به تو خبر دادهاند؟
فرمود: «نه».
گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان، نماز خواندیم.
حسین علیه السلام خندید و سپس فرمود: «اى معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کارى را با پیروان تو بکنیم، آنان را نه کفن مىکنیم و نه بر ایشان نماز مىخوانیم. به من خبر رسیده که به ابوالحسن على علیه السلام ناسزا مىگویى و بر بنىهاشم، عیب مىگیرى و به ستیز با آنان برخاستهاى.
به خدا سوگند، زِهِ کمان دیگرى را مىکِشى و جایى جز هدفت را نشانه رفتهاى[31] و دشمنى را از جایى نزدیک براى خود خریدهاى. تو از کسى پیروى مىکنى که در ایمان، سابقهاى ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است.[32] تو خود براى خود بیندیش یا رها کن».[33]
2- در زمانی که معاویه به قصد گرفتن بیعت براى یزید به مدینه آمد و سخنرانى کرد و در آن، یزید طغیانگر را ستود و او را به سنّتدانى و قرآنخوانى و بردبارى توصیف کرد؛ حسین علیه السلام برخاست و خدا را ستود و بر پیامبر صلى الله علیه و آله درود فرستاد و سپس فرمود: «امّا بعد، اى معاویه! سخنران، هر چند که توصیف پیامبر صلى الله علیه و آله را طول دهد، جز اندکى از آن را نمىتواند بگوید. من، آنچه را که تو با توصیف کوتاهت بر خلیفگان پوشاندى و از تکمیل توصیف، شانه خالى کردى، در یافتم. هیهات، هیهات، اى معاویه! صبح، تاریکىِ شب را رسوا کرده و خورشید، همۀ چراغها را در پرتو خود گرفته است. [برخى از آنان را] چنان برترى دادى که به افراط کشیدى و آن قدر ویژهخوارى کردى که اجحاف نمودى و [از توصیف برخى دیگر] خوددارى کردى و چیزى نگذاشتى و چندان گذشتى که از حد گذراندى. کمترین بهره از والاترین حقِّ حقدار را به او ندادى تا آن که شیطان، بیشترین و کاملترین بهرهاش را بُرد.
آنچه از کامل شدن [- ِ یزید] و سیاستدانى او با امّت محمّد صلى الله علیه و آله گفتى، فهمیدم. تو مىخواهى مردم را در بارۀ یزید به اشتباه بیندازى. گویى که شخصى در پرده یا نادیده را توصیف مىکنى و یا از چیزى که تنها تو مىدانى، خبر مىدهى، در حالى که یزید، خود و اندیشهاش را شناسانده است. در بارۀ یزید، آن چیزهایى را که او برگرفته، تو هم همانها را بگیر [و بگو]: از گردآورى سگها براى به جان هم انداختن آنها (سگبازى) و کبوترهایى براى مسابقه (کبوتربازى) و کنیزکان رامشگرِ موسیقىنواز. در این صورت، او را داراى بینش در این امور مىیابى. آنچه در صدد انجام دادن آنى، وا گذار؛ زیرا این که خدا را با وِزر و وبال این مردم دیدار کنى، تو را از آنچه خودت دارى، بىنیاز نمىکند. به خدا سوگند، تو همواره و بیهوده در ستمکارى فرو رفتهاى و به ستم، خشم گرفتهاى. همۀ پیمانهها را پُر کردى و میان تو و مرگ، جز چشم بر هم نهادنى، نمانده است و بر عمل نگه داشته شده، در روزى که همه حاضر مىشوند، در مىآیى و دیگر، فرصت گریزى نیست.
تو را دیدم که پس از این کار، متعرّض ما شدى و ما را از میراث پدرانمان، محروم کردى.
به خدا سوگند، پیامبر - که بر او درود و سلام باد - از طریق [پیوند خویشاوندى و] ولادت، براى ما ارث نهاد و تو آن را براى ما [حجّت خلافت] آوردى. مگر شما با آن، براى کسى که هنگام وفات پیامبر صلى الله علیه و آله فرمانروا شد، احتجاج نکردید و او هم به خاطر همین پذیرفت؟ و ایمانش او را به رعایت انصاف وا داشت، پس، بهانهها آوردید و کارها کردید و گفتید: چنین و چنان مىشود، تا آن که - اى معاویه -، کار [خلافت] به تو رسید، از راهى که از آنِ دیگرى است. پس اى اندیشمندان! از این، عبرت گیرید...».[34]
3- حسین بن على علیه السلام نامهاى کوبنده به معاویه نوشت و او را به سبب کارهایى که کرده بود، سرزنش کرد. در آن نامه چنین بود: «سپس، حکومت را به پسرت دادى، در حالى که جوانى شرابخوار و سگباز است. در امانت نزد خود، خیانت کردى و مردمت را وا نهادى و به نصیحت پروردگارت عمل نکردى.
چگونه کسى را که شراب مىنوشد، بر امّت محمّد صلى الله علیه و آله مىگمارى، با آن که شرابخوار، از فاسقان است و کسى که مست کننده مىنوشد، از اشرار؟! شرابخوارى که نمىتواند امانتدار یک دِرهم باشد، چگونه امین امّت باشد؟!
به زودى نتیجۀ عملت را مىبینى، هنگامى که دیگر، صحیفههاى استغفار، پیچیده و بسته شده است».[35]
4- چون مروان، حسین علیه السلام را به بیعت با یزید فرمان داد، وى علیه السلام فرمود:
«واى بر تو! آیا مرا به بیعت با یزید، فرمان مىدهى، در حالى که او مردى فاسق است؟! اى که لغزشت بزرگ است! سخنِ بس بیراهى گفتى. من، تو را بر سخنت سرزنش نمىکنم که تو بر زبان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله لعنت شدى، در حالى که هنوز در پشت پدرت، حکم بن ابى عاص بودى، و لعنت شدۀ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، جز این نمىتواند باشد که به بیعت با یزید، فرا بخواند».
سپس فرمود: «اى دشمن خدا! از من دور شو که ما خاندان پیامبر خداییم و حق، میان ماست و زبانهایمان، به حق سخن مىگوید. شنیدم که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:
"خلافت، بر خاندان ابوسفیان و نیز بر آزاد شدگان از نسل آزاد شدگان،[36] حرام است و چون معاویه را بر منبر من دیدید، شکمش را بشکافید".
به خدا سوگند، اهل مدینه، او را بر منبر جدّم دیدند و آنچه فرمان یافته بودند، نکردند و خدا هم، آنان را به پسرش یزید، مبتلا کرد. خدا، بر عذابش در آتش [ِ دوزخ] بیفزاید!».[37]
5- حسین علیه السلام براى یاران خود و یاران حُر، سخن راند... و سپس فرمود: «اى مردم! پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: "هر کس فرمانروایى ستمکار را ببیند که حرامهاى خداوند را حلال مىشمارد را زیر پا مىگذارد و پیمان خدا را مىشکند و با سنّت پیامبر خدا مخالفت مىکند و در میان مردمان به گناه و تجاوز، اقدام مىنماید و با کردار و گفتار بر او نیاشوبد، حقّ خداست که او را در همان جایى وارد کند که آن فرمانروا را وارد مىکند"».[38]
معرفی خود به عنوان امام
1- امام حسین علیه السلام: ما حزب چیرۀ خداییم و خاندان و نزدیکان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و اهل بیت پاک او و یکى از دو چیز گرانبهایى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، در کنار کتاب خداى متعال و پس از آن قرار داد؛ کتابى که بیان هر چیز در آن هست و باطل، از پس و پیش، به آن راه ندارد و در تفسیر آن، بر ما اعتماد مىشود و در تأویلش در نمىمانیم؛ بلکه حقایقش را دنبال مىکنیم.
از ما اطاعت کنید که اطاعت از ما واجب است؛ زیرا با اطاعت خدا و پیامبرش همراه است. خداوند عز و جل فرموده است: «از خدا و پیامبر و اختیارداران خود، اطاعت کنید و اگر در چیزى اختلاف کردید، آن را به خدا و پیامبر باز گردانید» و فرمود: «و اگر به پیامبر و اختیارداران خود باز مىگرداندند، بىتردید، به حقیقت آن پى مىبردند و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، همۀ شما، جز اندکى، از شیطان پیروى مىکردید».[39]
2- امام حسین علیه السلام، خطاب به فَرَزدَق شاعر: اى فَرَزدَق! این قوم، به اطاعت از شیطان چسبیدند و اطاعت [خداى] رحمان را وا نهادند و فساد را در زمین، آشکار کردند و احکام خداوند را باطل نمودند و شراب نوشیدند و اموال فقیران و بینوایان را از آنِ خود کردند. من، سزاوارترین کس به قیام براى یارى دین خدا و عزّت بخشیدن به آیین او و جهاد در راه او هستم تا «فرمان خدا، والاترین باشد».[40]
3- حسین علیه السلام نامهاى نگاشت و با یکى از وابستگانش به نام سلیمان، براى سران سپاه بصره و بزرگان آن جا، مانند مالک بن مَسمَع بکرى، احنف بن قیس، مُنذِر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و عمرو بن عبید اللّٰه بن مُعمّر فرستاد.
متن نامۀ واحدى که براى بزرگان [بصره] فرستاد [، چنین است]: «امّا بعد، خداوند، محمّد صلى الله علیه و آله را بر خلقش برگزید و با نبوّت خویش، گرامى داشت و براى رسالتش برگزید. سپس، خدا او را به سوى خویش برگرفت، در حالى که براى بندگانش خیرخواهى کرده بود و آنچه براى آن فرستاده شده بود، ابلاغ کرد.
ما خاندان و اولیا و اوصیا و وارثان او هستیم که در میان مردم، سزاوارترینِ مردم به جایگاه او هستیم؛ امّا قوم ما، جایگاه ما را از آنِ خود کردند و ما رضایت دادیم و تفرقه را ناخوش داشتیم و سلامت [امّت] را دوست داشتیم.
ما مىدانیم که به این حقّ جانشینى پیامبر صلى الله علیه و آله سزاوارتر از کسى هستیم که آن را به دست گرفته است... فرستادهام را با این نامه به سوى شما روانه کردم. من، شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر صلى الله علیه و آله فرا مىخوانم که بىتردید، سنّت، مرده و بدعت، زنده گشته است و اگر گفتهام را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه هدایت، رهنمون مىشوم. والسّلام علیکم و رحمة اللّٰه وبرکاته!».[41]
4- امام حسین علیه السلام، در سخنانى با یاران حرّ بن یزید: اى مردم! اگر تقوا بوَرزید و حق را براى اهلش به رسمیت بشناسید، این، خدا را بهتر خشنود مىکند. ما اهل بیت، به سرپرستى این امر (حکومت) بر شما از این مدّعیان که حقّى ندارند و میانِ شما با ستم و تجاوز، رفتار مىکنند، سزاوارتریم. اگر ما را خوش ندارید و حقّ ما را نمىشناسید و نظرتان غیر از آن چیزى است که نوشتهها و فرستادگان شما به من رساندند، باز مىگردم.[42]
ذکر مصیبت
امام زین العابدین علیه السلام:
در شبى که بامدادش پدرم به شهادت رسید، نشسته بودم و عمّهام زینب، از من پرستارى مىکرد که پدرم از یارانش کناره گرفت و به خیمۀ خود رفت و فقط حُوَى، غلام ابو ذر غفارى، نزدش بود و به اصلاح و پرداختِ شمشیر ایشان، مشغول بود. پدرم مىخواند:
«اى روزگار، اف بر دوستىات!
چهقدر بامداد و شامگاه داشتى
که در آنها، همراه و یا جویندهاى کشته شد
که روزگار، از آوردن مانندش عقیم است!
و کار با [خداى] بزرگ است
و هر زندهاى، این راه را مىپیماید».
دو یا سه بار این شعر را خواند تا آن جا که فهمیدم و دانستم که چه مىخواهد. گریه، راه گلویم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هیچ نگفتم و دانستم که بلا، فرود مىآید. عمّهام نیز آنچه من شنیدم، شنید و چون مانند دیگر زنان، دل نازک و بىتاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. لباسش را کشید و بیرون پَرید و در حالى که درمانده شده بود، خود را به پدرم حسین علیه السلام رساند و گفت: وا مصیبتا! کاش مرده بودم. امروز [که تو را از دست مىدهم، در حقیقت،] مادرم فاطمه و پدرم على و برادرم حسن درگذشتهاند، اى جانشین گذشتگان و پناه باقىماندگان!
حسین علیه السلام به او نگریست و فرمود: «اى خواهر عزیزم! شیطان، بردبارىات را نبرَد».
زینب علیها السلام گفت: اى ابا عبد اللّٰه! پدر و مادرم فدایت! خود را به کشتن دادى. جانم فدایت!
حسین علیه السلام اندوهش را فرو بُرد و اشک در چشمانش جمع شد و فرمود: «اگر شبى، مرغ سنگخواره را آزاد بگذارند، مىخوابد».[43]
زینب علیها السلام گفت: واى بر من! آیا چنین سخت در فشارى؟ همین، دلم را بیشتر ریش مىکند و بر من، سخت مىآید.
سپس به صورت خود زد و گریبان چاک کرد و مدهوش افتاد.
حسین علیه السلام به سویش آمد و آب بر صورتش زد و به او فرمود: «خواهر من! از خدا بترس و به تسلیت او، آرام باش. بدان که زمینیان، مىمیرند و آسمانیان، باقى نمىمانند
و هر چیزى هلاک مىشود، جز ذات خدا که با قدرتش زمین را آفرید، و مردم را بر مىانگیزد تا همه باز گردند و او تنها بمانَد. پدرم از من، بهتر بود، مادرم از من، بهتر بود، برادرم از من، بهتر بود و سرمشق من و آنان و هر مسلمان، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله است».
حسین علیه السلام اینچنین او را تسلّى داد و به او فرمود: «خواهر عزیزم! تو را سوگند مىدهم و بدان عمل کن. بر من، گریبان چاک مده، صورت مخراش و چون در گذشتم، ناله و فغان راه مینداز».
سپس، زینب علیها السلام را آورد و کنار من نشاند.[44]
پی نوشت ها:
[1] محمدی ری شهری، محمد، دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، جلد: ۱۳، صفحه: ۲۲۷، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1388 ه.ش.
[2] همان، صفحه: ۲۲۷.
[3] همان، صفحه: ۲۳۳.
[4] همان، صفحه: ۲۴۱.
[5] همان، صفحه:241- ۲۴۳.
[6] همان، صفحه: 243- ۲۴۵.
[7] همان، صفحه: 245 - ۲۴۷.
[8] زرقا دختر موهب، مادربزرگ پدرى مروان و از زنانِ صاحب پرچم بود که علامت خانههاى زنان بدکاره بود.
[9] همان، صفحه: 269 - ۲۷۱.
[10] همان، صفحه: ۲۴۷.
[11] همان، صفحه: ۲۷۹.
[12] همان، صفحه: ۲۸۱.
[13] همان، صفحه: 263 - ۲۶۵.
[14] همان، صفحه: 233 - ۲۳۵.
[15] همان، صفحه: 235 - ۲۳۷.
[16] همان، صفحه: ۲۳۷.
[17] همان، صفحه: 237 - ۲۳۹.
[18] همان، صفحه: ۲۴۹.
[19] همان، صفحه: ۲۵۳.
[20] همان، صفحه: ۲۵۳.
[21] همان، صفحه: ۲۵۳.
[22] همان، صفحه:253 - ۲۵۵.
[23] همان، صفحه: ۲۵۵.
[24] همان، صفحه: ۲۵۷.
[25] همان، صفحه: ۲۶۱.
[26] همان، صفحه: ۲۶۱.
[27] همان، صفحه: 261 - ۲۶۳.
[28] همان، صفحه: ۲۶۳.
[29] همان، صفحه: ۲۶۹.
[30] همان، صفحه: ۲۷۷.
[31] دو مَثَل عربى اند، برابر با مثل فارسى: «سنگ دیگران را به سینه مىزنى».
[32] منظور امام علیه السلام عمرو بن عاص بود.
[33] همان، صفحه: ۲۸۹.
[34] همان، صفحه: 289 - ۲۹۱.
[35] همان، صفحه: ۳۰۱.
[36] . آزاد شدگان (طُلَقا)، به کسانى از مردم مکّه گفته مىشود که تا فتح مکّه، مسلمان نشده بودند و پیامبر صلى الله علیه و آله درروز فتح، آنان را «آزاد» اعلام کرد و به اسارت نگرفت، در حالى که بر اساس قوانین اسلام و سنّت عربِ آن روز، «اسیر» محسوب مىشدند و باید به عنوان «بَرده»، همچون غنیمت جنگى، بین مسلمانان، قسمت مىشدند که در این صورت، فرزندان و نسل آنها نیز به تَبَعِ خود آنها، بَرده شمرده مىشدند.
[37] همان، صفحه: ۳۰۳.
[38] همان، صفحه: ۳۰۹.
[39] همان، صفحه: 225 - ۲۲۷.
[40] همان، صفحه: ۳۱۱.
[41] همان، صفحه: ۳۱۱.
[42] همان، صفحه: ۳۱۳.
[43] مَثَلى است در عرب. در این جا، یعنى: آنان، مرا آسوده نمىگذارند و هر جا بروم، در پىِ من مىآیند.
[44] همان، صفحه: 227 - ۳۳۱.
مطالب مرتبط
- مقاله مقایسه تطبیقی نظریه محقق طوسی و علامۀ حلّی در معاد جسمانی با نظریه شبیهسازی
- به میدان رفتن حضرت عباس(ع)
- مقاله کاربرد اصل تشکیک در معاد جسمانی از دیدگاه ملاصدرا
- مقاله اصول تربیت اخلاقی از منظر اسلام: رویکردی تطبیقی
- مقاله رابطه دین و اخلاق در قرآن
- مقاله نقش اخلاق اسلامی در رساندن انسان به کمال
- مقاله رابطه استضعاف و نجات از دیدگاه علامه طباطبایی و شهید مطهری
- حضرت عباس پرچم دار امام حسین علیه السلام
تگها
مطالب پربیننده
- چه کسانی می توانند نامخانوادگیشان را تغییر دهند
- روزانه چقدر پروتئین مصرف کنیم؟
- خواص شگفتانگیز کیوی را بشناسید
- فراخوان دومين كنگره بين المللی راهكارهای گسترش فرهنگ غدير و ترويج نهج البلاغه
- ۳ نوشیدنی مفید برای سالمندان
- نکاتی مهم درباره جوشهای صورت
- علائم بیش فعالی در دخترها و پسرها را بشناسید
- میوه ای برای تقویت سیستم ایمنی بدن
- گیاهی برای دفع سنگ کلیه
- اربعین؛ پلی به سوی وحدت جهانی
- چالشهای ازدواج در دوران پیری
- اذن پدر برای ازدواج دختر لازم است یا خیر؟
- معرفی سوغات و صنایع دستی مازندران
- چگونه عطر مناسب بخریم؟
- زندگی نامه مسعود پزشکیان
- رابطه زناشویی برنده و بازنده ندارد
- درباره دوران بحرانی نوجوانی
- بازار کرمان با قدمت ۶۰۰ سال
- معرفی موزه هنرهای معاصر تهران؛ بازتابی از هنر ایران و جهان
- مصرفگرایی و ویرانی زندگی
- پاسخ به سوالات رایج درباره مصرف شیر
- معرفی جنگل فندقلو؛ بهشتی مینیاتوری در اردبیل
- درباره سن پیری بیشتر بدانیم
- اهمیت خواب را جدی بگیرید
- معرفی مسجد شیخ لطف الله، اثری شگفت انگیز از دوران صفویه
- پناهگاه سکوت
- نحوه خوابیدن به خواستههای درونی
- مضرات سیگار از آسیبهای پوستی تا تهدید سلامتی
- در مورد کف پای صاف و باورهای قدیمی
- چگونه با کودکان چاق تعامل داشته باشیم
- قوانین کلاس و مدرسه
- قالب آماده و زیبای پاورپوینت(15)
- ۵ فیلم که همه زنان ایرانی باید تماشا کنند
- شعار سال ۱۴۰۱ «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین»
- قالب زیبای پاورپوینت برای ارائه پروپوزال و دفاع رساله دکترا
- قالب پاورپوینت کادر دار زیبا
- پورنوگرافی چیست و چه اثری بر مغز و رابطه جنسی دارد؟
- قالب پاورپوینت گرافیکی و طرح دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی زیبا
- رنگ چشم هایتان درباره شما و اجدادتان چه می گوید؟
- نمونه تدریس درس اول هدیه آسمان پنجم
- قالب پاورپوینت گرافیکی جالب
- اندکی درباره درسپژوهی
- کتاب پسری که جادویی شد
- همه زائران سلطان
- قالب پاورپوینت
- معرفی کتاب
- دوستی با کتاب
- قالب پاورپوینت گرافیکی
- درباره محسن رضایی
- معرفی کتاب
- قیافه و ظاهر واسه متولدین کدوم ماه، خیلی مهمه؟
- درباره امیر کبیر
- کتاب راهنمای کامل Interaction access
- متن کامل دعای جوشن کبیر با ترجمه
- کتاب پیوند زخم خورده
- درباره فخرالدین عراقی
- درباره محسن مهر علیزاده
- کتاب آموزش علیه آموزش
- خلاصه کتاب سواد بصری