مقالات ویژه محرم

مواسات و همدلی مؤمنانه در سیره حسینی علیه السلام

مواسات و همدلی مؤمنانه در سیره حسینی علیه السلام

دین مبین اسلام، که دینی مملو از مهربانی و محبت است، همواره افراد جامعه اسلامی را به انجام کارهای خیر و رفع حاجات مردم توصیه کرده است و این مهم همواره مورد توصیه و تأکید بزرگان دینی نیز بوده است؛ از همین رو امام حسین علیه السلام نیازها و درخواست‌های مردم را نعمتی از جانب خداوند دانسته و فرموده است: بدانید که نیازهای مردم به شما، از نعمت‌های الهی بر شماست،

 
دین مبین اسلام، که دینی مملو از مهربانی و محبت است، همواره افراد جامعه اسلامی را به انجام کارهای خیر و رفع حاجات مردم توصیه کرده است و این مهم همواره مورد توصیه و تأکید بزرگان دینی نیز بوده است؛ از همین رو امام حسین علیه السلام نیازها و درخواست‌های مردم را نعمتی از جانب خداوند دانسته و فرموده است: بدانید که نیازهای مردم به شما، از نعمت‌های الهی بر شماست، پس از این نعمت‌ها خسته نشوید.» همچنین در روایات آمده است که امام حسين عليه السلام، ميهمان را اکرام می کرد و به خواهان می بخشيد و با خويشاوند می پيوست و به فقير می رساند و به نيازخواه کمک می کرد و برهنه را می پوشاند و گرسنه را سير می کرد و به بدهکار عطا می نمود و ناتوان را دستگيری می کرد و بر يتيم دلسوزی می کرد و به نيازمند ياری می رساند و کمتر می شد که مالی به او برسد و آن را تقسيم نکند.
 

حسین بن علی علیه السلام چیزهایی را به ارث بُرد؛ ولی پیش از آن که میراث، تقسیم شود، سهم خود را به صورت کلّی صدقه داد و سپس تعیین شد و اجازه ی تحویل و انتقال داده شد.[1]

حسین علیه السلام، میهمان را اکرام مى کرد و به خواهان مى بخشید و با خویشاوند مى پیوست و به فقیر مى رساند و به نیازخواه، کمک مى کرد و برهنه را مى پوشاند و گرسنه را سیر مى کرد و به بدهکار، عطا مى نمود و ناتوان را دستگیرى مى کرد و بر یتیم، دلسوزى مى کرد و به نیازمند، یارى مى رساند و کمتر مى شد که مالى به او برسد و آن را تقسیم نکند.[2]

بر پشت حسین علیه السلام [بعد از شهادت] آثار کبودى دیدند. علّت آن را پرسیدند. گفته شد: شب ها، گندم بر دوش خویش مى کشید و براى بینوایان مدینه مى بُرد.[3]

 

پوزش از بخشش
فرد نیازخواهی در کوچه های مدینه می رفت تا به خانه حسین بن علی علیهماالسلام رسید. در زد و چنین سرود:

لَم یَخَبِ الیومَ مَن رَجاکَ ومَن

حَرَّکَ مِن خَلفِ بابِکَ الحَلَقَه

وأنتَ جودٌ وأنتَ مَعدِنُهُ 

أبوکَ قَد کانَ قاتِلَ الفَسَقَه

امیدوار به تو، امروز، ناامید باز نمی گردد

و نیز کسی که حلقه درِ خانه ات را می کوبد.              

تو سرتا پا سخاوت و معدن آن هستی

پدرت، کشنده فاسقان بود.

حسین بن علی علیه السلام به نماز ایستاده بود. نمازش را کوتاه کرد و به سوی بادیه نشین، بیرون آمد و اثر فقر و تنگ دستی را بر او دید. باز گشت و قنبر را صدا زد. قنبر پاسخ داد: بله، بله، ای فرزند پیامبر خدا!

فرمود: «از خرجی ما چه قدر مانده است؟».

قنبر گفت: دویست درهم که مرا فرمان داده ای آن را میان خانواده ات تقسیم کنم.

حسین علیه السلام فرمود: «همان را بیاور که کسی مستحق تر از آنها آمده است».

حسین علیه السلام آن را گرفت و بیرون آمد و به بادیه نشین داد و در آن حال، چنین سرود:

خُذها وإنّی إلَیکَ مُعتَذِرٌ 

وَاعلَم بِأَنّی عَلَیکَ ذو شَفَقَه

لَو کانَ فی سَیرِنا عَصا تُمَدُّ إذا

کانَت سَمانا عَلَیکَ مُندَفِقَه

لکِنَّ رَیبَ المَنونِ ذو نَکَدٍ

وَالکَفُّ مِنّا قَلیلَةُ النَّفَقَه

«آن را بگیر که من، از تو پوزش می خواهم

و بدان که من، بر تو دلسوزم.

اگر ما در زندگی بهره ای داشتیم

بارانِ بخشش ما بر تو فرو می ریخت.

امّا روزگار، بر ما تنگ گرفته است

و دستان ما از بخشش فراوان، کوتاه است».

بادیه نشین، آن را گرفت و رفت، در حالی که می سرود:

مُطَهَّرونَ نَقِیّاتٌ جُیوبُهُمُ

تَجرِی الصَّلاةُ عَلَیهِم أینَما ذُکِروا

وأنتُمُ أنتُمُ الأَعلَونَ عِندَکُمُ           

عِلمُ الکِتابِ وما جاءَت بِهِ السُّوَرُ

مَن لَم یَکُن عَلَوِیّا حینَ تَنسُبُهُ   

فَما لَهُ فی جَمیعِ النّاسِ مُفتَخَر

پاکان و پاک دامنان!

هر گاه یاد شوید، بر شما درود فرستاده می شود

و نزد شما والایان و تنها شما

علم قرآن و محتوای سوره هایش هست.

و آن که از تبارِ علویان نباشد

دیگر، افتخاری میان مردم ندارد.[4]

 

بیشتر از سَرورم نمی دهم
دو قریشی، یکی از بنی هاشم و دیگری از بنی امیه، به هم فخر فروختند و هر یک، قوم خود را سخاوتمند دانستند. یکی گفت: تو از قوم خود، درخواست کن و من نیز از قوم خود، درخواستِ عطا می کنم.

بر این قرار از هم جدا شدند. مرد امَوی، از ده تن از قوم خویش، درخواستِ کمک کرد و آنها یکصد هزار (هر یک ده هزار) سکه به او دادند.

مرد هاشمی نزد عبید اللّه بن عبّاس آمد و درخواست خود را گفت و ابن عبّاس، یکصد هزار سکه به او داد. سپس نزد حسن بن علی علیه السلام آمد و از او خواست. او پرسید: «پیش از من، نزد کس دیگری رفته ای؟».

مرد گفت: آری. عبید اللّه بن عبّاس که یکصد هزار سکه به من عطا کرد. حسن علیه السلام یکصد و سی هزار سکه به او عطا نمود. آن گاه، آن مرد نزد حسین بن علی علیه السلام رفت و از او درخواست کرد. او پرسید: «پیش از من، از کس دیگری درخواست کرده ای؟».

مرد گفت: آری. برادرت حسن که یکصد و سی هزار سکه به من عطا کرد.

حسین علیه السلام فرمود: «اگر پیش از او نزد من می آمدی، بیش از این عطایت می کردم؛ امّا بیشتر از سَرورم نمی دهم».

حسین علیه السلام هم یک صد و سی هزار دینار به او عطا کرد.

سپس آن امَوی با یکصد هزار سکه از ده نفر و هاشمی با سیصد و شصت هزار سکه از سه نفر آمدند. امَوی گفت: از ده تن امَوی درخواست کردم و یکصد هزار سکه به من دادند، و هاشمی گفت: من از سه هاشمی درخواست کردم و سیصد و شصت هزار سکه به من دادند، و بدین گونه، هاشمی بر امَوی فخر فروخت.

امَوی، به سوی قوم خود بازگشت و ماجرا را گفت و مال را به آنان، بازپس داد و همه آن را پس گرفتند؛ امّا هاشمی به سوی قوم خود باز گشت و قصّه را گفت و مال را به آنان باز گرداند؛ امّا آنان نپذیرفتند و گفتند: ما چیزی را که دادیم، باز پس نمی گیریم.[5]

 

درو و آرد کن و بفروش
اسحاق بن یسار می گوید: بزرگی از قبیله بنی سعد بن بکر، به من خبر داد که یکی از پسر عموهایم از بادیه بر من وارد شد و گفت: برادر زاده ام، قتل عمد کرده است؛ امّا از اولیای دم خواسته ام که به دیه راضی شوند و پذیرفته اند که از من، دیه بگیرند؛ امّا خویشانم مرا تنها گذاشته اند و حاضر نیستند بخشی از دیه را بر دوش کشند و گفته اند: ما فقط در دیه قتل غیر عمد، کمک می کنیم و نه عمد. من هم آمده ام تا کمکی از این تیره از قریش بگیرم.

من فرمان دادم خَزیرَه (گونه ای آب گوشت) بپزند و با هم خوردیم.

سپس به او گفتم: با ما بیا تا به نزد بهترینِ قوم و سَرور آنان، فرزند دختر پیامبر خدا، حسین بن علی علیه السلام برویم.

بیرون آمدیم و او را در خانه اش جویا شدیم؛ امّا نیافتیم. پس خارج شدیم و او را در بَلاط[6] دیدیم. گفتم: این مرد، همان است. از او خواستیم که بِایستد. حسین علیه السلام ایستاد و به دیوار، تکیه داد. گفتم: ای فرزند دختر پیامبر خدا! برادرزاده ام خونی ریخته است و او قصّه خود را باز گفت [و من ادامه دادم که]: آمده ام از این تیره قریش، برای پرداخت دیه، کمک بگیرم و اندیشیدم که از تو آغاز کنم.

امام حسین علیه السلام فرمود: «به خدایی که جان حسین به دست اوست، امروز، هیچ درهم و دیناری در خانه نداشتم و جز برای یافتن کمک خرجی برای برخی هزینه های ضروری، به بازار نیامدم؛ امّا تو را مردی نیرومند می بینم و هنگام برداشت محصولم در مزرعه یحَنَّس[7] در ذی المَروَه رسیده است. به آن جا برو و سرپرست آن جا و کارگرانش شو و محصول را درو کن و آسیاب کن و بفروش، که بدهی تو را ادا می کند، و از کس دیگری چیزی مخواه».

مرد گفت: پدر و مادرم فدایت باد! چنین می کنم.

و حسین علیه السلام به مباشرش نوشت: «فلانی که آمد، بگذار محصول را دِرو کند، که آن را به او بخشیده ام».

مرد به آن جا رفت و محصول را درو کرد و آن را به بیست هزار درهم فروخت و دوازده هزار درهم را [برای دیه] پرداخت و هشت هزار درهم نیز اضافه آورد.[8]

 

 

تو آزادی یا بَرده ای؟
حسین بن علی علیه السلام بر چوپانی گذشت. چوپان، گوسفندی به او هدیه داد. حسین علیه السلام پرسید: «تو آزادی یا بَرده؟».

گفت: بَرده هستم.

حسین علیه السلام گوسفند را باز گرداند.

چوپان گفت: این، مال خودم است.

حسین علیه السلام پذیرفت و سپس، او و گلّه را خرید. چوپان را آزاد نمود و گلّه را به او بخشید.[9]

 

پاسخ محبت
حسن و حسین علیهماالسلام و عبد اللّه بن جعفر طیار، راهی حج شدند، و بار و بُنه شان را از دست دادند. تشنه و گرسنه شدند. در درّه ای، خیمه ای کهنه و پیرزنی را دیدند. از او درخواست آب کردند. گفت: ازاین گوسفند کوچک [بدوشید و] بنوشید. آنان هم آن کار را انجام دادند و از وی، درخواست غذا کردند. گفت: جز این گوسفند کوچک، چیزی نیست. یکی از شما آن را ذبح کند، تا برایتان غذا فراهم کنم. یکی آن حیوان را ذبح کرد، و پیرزن، از گوشت آن، کبابی فراهم کرد و خوردند و اندکی خوابیدند. هنگامی که برخاستند، به آن زن گفتند: ما چند تن، قریشی و عازم حج هستیم. وقتی رفتیم و [به مدینه] باز گشتیم، نزد ما بیا. به تو خوبی خواهیم کرد. آن گاه کوچیدند. شوهر آن زن، وقتی آمد و از وضع، باخبر شد، او را تنبیه کرد.

روزها گذشت و وضع پیرزن، زار شد. راه افتاد تا وارد مدینه شد. حسن علیه السلام چشمش به او افتاد. هزار گوسفند و هزار دینار، به وی داد و کسی را همراهِ او کرد تا او را پیش حسین علیه السلام ببرد. حسین علیه السلام هم همین مقدار به وی داد و آن گاه، او را نزد عبد اللّه بن جعفر فرستاد. او هم به وی، همان مقدار داد.[10]

برکت سخاوت
المناقب، ابن شهرآشوب: روایت شده که حسین بن علی علیه السلام فرمود: «سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود: «برترینِ کارها پس از نماز، شاد کردن دل مؤمن، بدون ارتکاب گناه است»، نزد من کاملًا درست است؛ زیرا دیدم غلامی از غذای خود به سگی می دهد. علّت را از او پرسیدم. گفت: ای فرزند پیامبر خدا! من غمگینم و می خواهم با شاد کردن این حیوان، خودم شاد شوم؛ زیرا ارباب من، یهودی است و می خواهم از او جدا شوم».

امام حسین علیه السلام نیز دویست دینار بهای غلام را برای اربابش برد. یهودی گفت: غلامم، فدای قدمت! و این بوستان هم با آن غلام [برای تو] باشد و دویست دینار را نیز به تو باز می گردانم.

امام حسین علیه السلام نیز فرمود: «من، این دویست دینار را به تو می بخشم».

یهودی گفت: قبول کردم و آن را به غلام بخشیدم.

امام حسین علیه السلام فرمود: «غلام را آزاد کردم و همه اینها را به او بخشیدم».

زن آن یهودی گفت: من مسلمان شدم و مهرم را به همسرم بخشیدم.

آن یهودی گفت: من نیز اسلام آوردم و این خانه را به همسرم بخشیدم.[11]

 

پرداخت بدهی اسامة بن زید
امام حسین علیه السلام بر اسامة بن زید که بیمار بود، در آمد. اسامه، از اندوه می نالید. امام حسین علیه السلام فرمود: «برادر من! چه اندوهی داری؟».

اسامه گفت: بدهی ام که شصت هزار درهم است.

امام حسین علیه السلام فرمود: «آن با من».

اسامه گفت: می ترسم که بمیرم [و هنوز ادا نکرده باشی].

امام حسین علیه السلام فرمود: «نخواهی مُرد تا از جانب تو بپردازم».

امام علیه السلام آن را پیش از مرگ اسامه، پرداخت.[12]

 

ذکر مصیبت
در روز واقعه عاشورا، اثر چیزی را بر دوش حسین بن علی علیه السلام یافتند و [علّت] آن را از امام زین العابدین علیه السلام جویا شدند. فرمود: «این، اثر انبانی است که بر دوش خویش می کشید و برای بیوه زنان، یتیمان و بینوایان، [آذوقه] می بُرد».[13]

 

مرثیه

مُقنّع انصاری، که بر قتل حسین علیه السلام می گریست:

کانَ إذا شُبَّ لَهُ نارُهُ 

يَرفَعُها بِالسَّنَدِ الماثِلِ

کَیما یَراها قابِسٌ مُرمِلٌ

أو فَردُ قَومٍ لَیسَ بِالآهِلِ

مَفارِغُ الشّیزى عَلى بابِهِ

مِثلُ حِیاضِ النَّعَمِ النّاهِل

لا تَستَری، شَفرا عَلى مِثلِهِ 

فِی النّاسِ مِن حافٍ ولا ناعِلِ

ابنُ النَّبِيِّ المُرسَلِ المُصطَفى  

وَابنُ ابنِ عَمِّ المُصطَفَى الفاضِلِ

هنگامی که آتش [برای غذا] بر می افروخت

آن را بر مناره ای به بلندای کوه، بر می افروخت                     

تا توشه تمام کرده و خواهان آتش، از آن بر گیرد

یا وا مانده ای که از اهلش جدا گشته است                

کاسه های آبنوس بر درگاه او

مانند برکه هایی برای شتران تشنه.                          

هیچ کس را مانند او نخواهی دید

در میان مردم، از پابرهنه تا بی کفش.                        

فرزند پیامبرِ فرستاده شده و برگزیده

و فرزند پسر عموی فاضل برگزیده.[14]

 

پی نوشت ها:

[1] دانشنامه امام حسین علیه السلام، محمدی ری شهری، ج 2، ص 115.

[2] همان.
[3] همان.
[4] همان، ص: 121 - 123.
[5] همان، ص: 125 - 127.
[6] بَلاط، میان مسجد مدینه و بازار آن بوده است.
[7] نام مزرعه امام علیه السلام و نام چشمه ای بوده که غلامی به نام «یحَنَّس» آن را حفر کرده بود.
[8] دانشنامه امام حسین علیه السلام، ج 2، ص: 133 - 135.
[9] همان، ص: 137.
[10] همان، ص: 141؛ پاورقی.
[11] همان، ص: 143.
[12] همان، ص: 143 - 145.
[13] همان، ص: 117.
[14] همان، ص: 117 - 119.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه