آیات اخلاق در سیمای حسینی (ع)

آیات اخلاق در سیمای حسینی (ع)

به حُسن خُلق و وفا، کس به یار ما نرسد ترا در این سخن، انکار کارما نرسد اگرچه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حُسن و ملاحت، به یارما نرسد هزار نقد به بازار کائنات آرند یکی به سکّه صاحب عیار ما نرسد هزار نقش برآید ز کِلْک صُنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد بسوخت «حافظ» و ترسم که شرح قصّه او به سمع پادشه کامکار ما نرسد

است که خداوند آن را برایش برگزیده است. او چنان است که خود فرمود:

سَبَقْتُ العالمین الی المعالی؛ بحُسنِ خلیقةٍ و علوّ همّة و لاح بحکمتی نورالهدی فی لیالٍ فی الضلالة مُدْلَهِمَّة یُرید الجاهدون لیُطْفئوه و یأبی اللّه الاّ ان یُتمَّه2
شود.

اکنون جلوه های آیات الهی را در چهره پرفروغش مرور می نماییم و نظاره گر پرتوی از شکوهمندی زیبایی های اخلاقی اش می گردیم.

قرآن، تقوا را معیار ارزشمندی و کرامت انسان ها را در برخورداری هرچه بیشتر از آن می داند و با اندیشه اصالت قدرت و ثروت، مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشی خویش مُلغی ساخته است. قرآن کریم می فرماید:

«وَاصْبِرْ نفسَکَ مَعَ الّذین یَدعُون ربَّهُم باِلْغَداوة وَالْعشِیِّ یُریدون وَجْهَهُ و لاتَعْدُ عیناک عَنْهُمْ تُریدُ زینةَ الحیوةِ الدُّنْیا وَ لاتُطِعْ مَنْ اَغْفَلنا قَلْبَهُ عَن ذِکرنا وَاتَّبَعَ هَویهُ وَ کانَ اَمرُهُ فُرُطاً»3 با کسانی باش که پروردگار خود را صبح و شام می خوانند و تنها رضای او را می طلبند. و هرگز به خاطر زیورهای دنیا، چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانی که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم. اطاعت مکن؛ همان ها که از هوای نفس پیروی کردند و کارهایشان افراطی است.

مفسّران در شأن نزول آیه، نوشته اند که:

عدّه ای از ثروتمندان مغرور به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم رسیدند و در حالی که به «اصحاب صفّه» و تهی دستان پاک سیرت همانند سلمان، ابوذر، عمّار و صهیب اشاره می کردند، گفتند:

اگر تو در بالای مجلس بنشینی و این گونه افراد را که بدنی بدبو و جامه هایی پشمینه برتن دارند، از خود دور کنی با تو همراه خواهیم شد و به سخنانت گوش خواهیم داد. تنها وجود این افراد است که مانعی عمده برای حضور ما در مجلس شما شده است.

در این زمان آیه فوق نازل شد و جایگاه متعالی صفّه نشینان تهی دست را که قلبی مالامال از عشق و اخلاص داشتند، بیان داشت. پس از آن پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به جست وجوی آنان برخاست و در حالی که آنان را در آخر مسجد یافت، فرمود:

«الحمدللّه الّذی لم یَمُتْنی حتّی اَمَرَنی اَنْ اَصْبِرَ نفسی مع رجالٍ من امّتی معکم المحیا و معکم الممات4؛ حمد خدا را که مرا نمیراند تا این که به من دستور داد با شما باشم. زندگی ام باشما و مردنم نیز با شما خواهد بود.»

گذشتگانِ این مستکبران نیز همین ایراد را با نوح پیامبر علیه السلام در میان گذاشتند که قرآن می فرماید:

«اشراف کافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی بینیم و کسانی را که از تو پیروی کرده اند، جز گروهی پست و ساده لوح مشاهده نمی کنیم و برای شما فضیلتی نسبت به خود نمی بینیم؛ بلکه شما را دروغگو تصوّر می کنیم».

سپس قرآن کریم پاسخ نوح علیه السلام را بیان می کند و می فرماید:

«وَ ما انَا بِطارِد الّذین آمنوا اِنّهم مُلاقوا ربّهم»5

من آنها را که ایمان آورده اند، از خود دور نمی کنم، چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد. (اگر آنها را از خود برانم، در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود.)

در راستای همین تفکّر مادّی جمعی از بنی اسرائیل پس از برگزیده شدن طالوت به فرماندهی، گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با این که ما از او شایسته تریم و او ثروت زیادی ندارد؟! قرآن کریم پاسخ اشموئیل پیامبر علیه السلام را این چنین بیان می دارد: «قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفیهُ عَلَیْکُمْ و زادَهُ بِسْطَةً فیِ الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ»6

گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است.

با دقت در سیره اخلاقی ابی عبداللّه علیه السلام نیز همین جلوه های متعالی و مفاهیم بلند را مشاهده می کنیم که دو نمونه از آن ذکر می شود:

الف) انسان های وارسته از هر طبقه و نژاد، گرد هم آمده اند تا عاشقانه ترین نظام عزّت وکرامت انسانی را در کربلا تجسّم بخشند. یکی از آنها «جون» است که قبلاً غلام ابی ذرغفاری بوده است. با گوهر محبت و ولایت در کربلا حضور یافته است و بی اعتنا به تحقیر دنیاگرایان، عزّت خویش را در همراهی سیدالشهدا علیه السلام دیده است.

هریک از یاران ابی عبداللّه علیه السلام به سوی نبرد حرکت می کند و مدتی نمی گذرد که بدنش نقش زمین می شود و به ملکوت اعلی پر می کشد. او نیز خود را آماده می کند تا در صف بلاجویان دشت کربلا قرار بگیرد؛ پس به حضور امام حسین علیه السلام می رسد و می گوید:

بدنم بدبو و رنگم سیاه و بی بهره از نسب و قبیله هستم؛ امّا شوق بهشت، بی تابم کرده است. پس بهشت را ارزانی من دار تا بوی بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت یابد و صورت من سفید گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاک شما مخلوط گردد.

سپس از امام حسین علیه السلام رخصت طلبید و به میدان شتافت؛ مبارزه ای شگفت نمود تا این که بر زمین افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبّت به امام بود و تنها آرزوی او از این دنیا، این بود که یک بار دیگر نگاهش بر چهره پرمهر ابی عبداللّه علیه السلام نقش بندد، اما تصوّرات پیشین او، که در پیشگاه حضرت آن را اظهار کرد، به او اجازه نمی دهد که از ابی عبداللّه علیه السلام بخواهد تا بربا لینش حاضر گردد. ولی بر خلاف این تصوّرات، مشاهده می کند که امام بر بالین او حاضرگشته و دعای خویش را بدرقه راه آخرتش می نماید و می فرماید:

«اللّهُمَّ بِیِّضْ وَجْهَهُ، و طَیِّبْ ریحَهُ وَاحْشُرْهُ مَعَ الاَبْرارِ و عَرِّفْ بَیْنَه و بَیْنَ محمّد و آل محمّد7؛ بارالها! روی او را سفیدگردان و بوی او را خوش کن و بین او و محمد و آل محمد آشنایی و شناسایی ده.»

اکنون او ظهور قرآن ناطق را با دیدگان خویش مشاهده نموده و عزّت و افتخار انسانی خویش را در پناه او، متحقّق دیده و خویش را در کاروانی از نور می بیند که دور از امتیازات مادّی و فخر فروشی های ناپسند، به سوی کمال انسانی گام می نهد و در استمرار حرکت بلال، جُوَیبر، سلمان و صُهیب، خود را با جامعه برین که اینک رهبرش سیدالشهدا علیه السلام است، رو به رو می بیند.

ب) روزی امام حسین علیه السلام از کنار جمعی از فقرا گذشت، که عبای خود را پهن و نان خشکی را بر آن نهاده و می خوردند. چون آن حضرت را دیدند، او را دعوت کردند، حضرت نزد ایشان نشست و فرمود: اگر این مال صدقه نبود، آن را می خوردم. سپس فرمود: برخیزید به سوی خانه من آیید. آنان را با خود به خانه برد و میهمان کرد و لباس به آنها هدیه کرد و دستور داد تا پول نیز به آنان بدهند.8

یکی از صفات انسان های شایسته و کامل، رضا به مقدّرات الهی و تسلیم در برابر آن است و آن، عبارت است از ترک اعتراض و انکار در قلب و در ظاهر؛ بدانسان که در نزد او فقر و غنا، راحت و رنج، بقا و فنا، عزّت و ذلّت، مرض و صحّت و مرگ و حیات مساوی بوده و «پسندد آنچه را جانان پسندد». برخلاف انسان صابر، که چه بسا در باطن ناخشنود بوده و تنها در ظاهر اعتراضی نمی کند.

در روایتی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله وسلم از قول جبرئیل درباره تفسیر «رضا» فرمودند:

انسان راضی از آقای خویش ناخشنود نیست؛ چه از دنیا بهره مند باشد و چه بی بهره، و به عمل اندک بسنده نمی کند.9

این صفتی است که از اعتقاد عمیق به خداوند و حکمت او نشأت می گیرد؛ زیرا در این صورت می داند که هیچ یک از حوادث بدون مصلحت نیست و براساس اراده متقن و نظام احسن اداره می شود.

در بلاهم می چشم لذّات او مات اویم، مات اویم، مات او
و از سویی دیگر چون دوستدار خداوند متعال است، مقدّرات او نیز برایش شیرین و خوشایند خواهد بود.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ وی عجب من عاشق این هردو ضدّ
قرآن کریم می فرماید:

«والسّابقون الاوّلون من المهاجرین والانصار و الذّین اتَّبعُوهم بِاِحْسان رَضِیَ اللّه عَنْهُمْ و رَضُوا عَنْهُ»10

پیشگامان نخستینی از مهاجران و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند؛ خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نیز) از او خشنود شدند.

در آیه دیگر می فرماید:

هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند؛ هرچند پدران یا خویشاوندان آنها باشند. آنان کسانی هستند که خدا ایمان را در صفحه دل هایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت کرده و آنها را در باغهایی از باغهای بهشت وارد می کند که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن می مانند. «رضی اللّه عنهم و رضوا عنه اولئک حزب اللّه الا انّ حزب اللّه هم المفلحون»11؛ خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند. آنها «حزب اللّه» اند؛ بدانید حزب اللّه پیروز و رستگارند.

امام حسین علیه السلام نمونه متعالی و کامل این صفت است و در رفتار و گفتارش، رضایت و تسلیم حق موج می زند. امام صادق علیه السلام سوره والفجر را سوره حسین می نامد،12 زیرا که او جلوه تام و تمام این آیه است که می فرماید: «یا ایّتها النفس المطمئنّة ارجعی الی ربّک راضیةً مرضیةً»13 آن حضرت همان روح آرامش یافته در سایه یاد خداست که فرمود: «الابذکر اللّه تطمئنّ القلوب»14 و در حالی به سوی ملکوت اعلی پرکشید که رضایت و تسلیم خویش را با همه وجود به اثبات رساند. در دعای عرفه می فرماید:

«وَخِرْلی فی قضائک و بارِک لی فی قدرک حتّی لا اُحِبُّ تعجیل ما اَخَّرْتَ ولاتأخیرَ ما عَجَّلْتَ15؛ قضا و قدرت را بر من خیر و مبارک ساز تا آنچه دیر می خواهی بر من، زودتر دوست ندارم و آنچه زودتر می خواهی، دیرتر مایل نباشم».

در جمله ای دیگر می فرماید:

«رضا اللّه رضانا اهل البیت نصبر علی بلائه16؛ رضایت و خشنودی خدا مورد رضایت ما اهل بیت است و بر بلای رسیده از جانب او، صبر می کنیم».

و در آخرین لحظات عمر شریفش در قتلگاه فرمود:

«رضاً بقضائک و تسلیماً لاَِمرک و لامعبود سواک یا غیاث المُستغیثین17؛ خشنود به قضای تو و تسلیم امر و فرمانت هستم و معبودی غیر تو نیست ای فریاد رس فریادجویان!»

جوانمردی خصلتی ارزشمند است که زیربنای بسیاری از ملکات اخلاقی همانند بخشش، گذشت و دوری از تهمت و خیانت، بوده و موجب می شود که فرد حتی در سخت ترین شرایط بر ارزش های انسانی و اصول اخلاقی تأکید ورزد. قرآن کریم در باره اصحاب کهف می فرماید: «نحن نقصّ علیک نَبَأهم بالحقّ انّهم فِتْیَةٌ آمَنُوا بربّهم و زدناهم هدی»18؛ ما داستان آنها را به حق برای تو بازگو می کنیم. آنها جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم.

در یکی از تفاسیر آمده است: «فتیه» جمع «فَتی» به معنای جوان شاداب است؛ اما از آن جا که در سنّ جوانی بدن نیرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه های روحی، قلب جوان آماده پذیرش نور حق و کانون محبّت، سخاوت، عفو و گذشت است، بسیار می شود که کلمه «فتی و فتوّت» به معنای مجموعه این صفات به کار می رود؛ هر چند سنین بالا باشد؛ همان گونه که از کلمه جوانمردی و فتوّت در فارسی امروز نیز این مفاهیم را می فهمیم.19

مرحوم طبرسی قدس سره نیز می نویسد: برای این جوانان تعبیر «فتیه» به کار برده شده است؛ زیرا سرچشمه و اصل جوانمردی، ایمان است و بعضی گفته اند: فتوّت عبارت از جود و بخشش و خودداری از اذیّت دیگران و ترک شکایت از مشکلات است و بعضی دیگر گفته اند: فتوّت پرهیز از گناهان و به کاربستن فضائل اخلاقی و انسانی است.20

این صفت در اهل بیت علیهم السلام به شکل تکامل یافته، متجلّی بوده است. در جنگ صفّین لشکر معاویه بر اصحاب امام علی علیه السلام پیشی جسته و آب فرات را تصرّف کرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابه ای ایراد نمود؛ تأثیر حماسی این خطبه چنان شور و غیرت ایجاد کرد که در مدّت اندکی توانستند دشمن را از شریعه فرات دور کنند. یاران امام علی علیه السلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم کن، چنان که آنان انجام دادند.

فرمود: نه، بین آنان و فرات را باز کنید. من از آنچه نادان ها انجام دادند، پرهیز می کنم. به زودی حکم قرآن را بر آنان عرضه می داریم و آنان را به سوی هدایت فرا می خوانیم. اگر قبول کردند، چه خوب و اگر امتناع کردند، به خواست خدا تیزی شمشیر از این کار، بی نیاز خواهد ساخت.21

این همان اصل آزادگی و جوانمردی است که با دشمن نیز بر اساس ارزش های والای الهی و انسانی برخورد می کند.

امام حسین علیه السلام نیز همانند مولی الموحّدین بود. در تاریخ نهضت آن حضرت، می خوانیم: زمانی که به منزل «شراف» رسیدند، در موقع حرکت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسیار بردارند. پس از نصف روز حرکت به سپاه حرّ برخورد کردند. حضرت وقتی آثار تشنگی را در لشکریان دید، به اصحاب دستور داد تا آنها و اسب های شان را سیراب سازند. علیّ ابن طعان مُحاربی می گوید:

من آخر کسی بودم از لشکر حرّ که آن جا رسیدم و تشنگی بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود. حضرت به من فرمود که شتری را که آب، بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانیدم. به من فرمود: آب بیاشام. مشک آب را گرفتم، ولی آب از دهن مشک می ریخت. فرمود لب مشک را برگردان. من نتوانستم؛ خود آن بزرگوار برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب ساخت.22

در کلمات آن حضرت نیز این اصل، درخششی دارد؛ امام در یکی از سخنان خویش می فرماید:

«انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها بَحرِها و بَرِّها و سَهْلِها و جَبَلها عند ولیٍّ مِن اولیاء اللّه و اهلِ المعرفة بحقّ اللّه کَفی ءِ الظّلال... اَلاحُرٌّ یَدَعُ هذه اللُّماظة لاَِهلها؛ تمامی آنچه که خورشید بر آن می تابد، در مشرق و مغرب زمین و دریا و خشکی و دشت و کوه، نزد ولیّ خدا و اهل معرفت به حقّ خداوند، چون سایه ای بیش نیست. آیا آزادمردی پیدا نمی شود که از غذای باقی مانده لای دندان ها دست بردارد؟» در این جا حضرت با تعبیر «لُماظه» کمال بی اعتنایی خویش را به دنیا و مظاهر آن اعلام می دارد و سپس می فرماید:

برای شما جز بهشت بهایی نیست؛ خود را به غیر بهشت نفروشید که هرکس از خدا به دنیا راضی شود، به چیز پستی راضی گشته است.23

جمله ای که حضرت بر بالین حرّ فرمود، تأکید بر همین اصل است. زمانی که اصحاب بدن خونین او را به حضور ابی عبداللّه علیه السلام آوردند و او آخرین لحظات عمر خویش را سپری می کرد، در حالی که امام دست به صورت حرّ می کشید، فرمود: تو آزاده ای همان گونه که مادرت نام نهاد. تو آزاده دنیا و آزاده آخرت هستی.

در جملاتی دیگر می فرماید: «واللّه لا اُعطیکم بیدی اعطاء الذّلیل و لا اُقِرُّ لکم اقرار العبید24؛ به خدا سوگند! دست ذلّت به سوی شما دراز نخواهم کرد و چون بندگان، تسلیم شما نخواهم شد».

«اَلا انّ الدّعی ابن الدّعی قد رکزببین اثنتین بین القلّة (السلّة) و الذّلة و هیهات ما آخذُ الدنیّة... و انوفُ حمیّة و نُفوسٌ ابیّة لا تُؤ ثِرُ مَصارعَ اللِّئام علی مَصارع الکرام25؛ زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو کار مخیّر گذاشته: مبارزه با کمی اصحاب و یا ذلّت؛ هیهات، من پستی و ذلّت را انتخاب نخواهم کرد. انسان های غیرتمند و روح های با عزّت، مکان های ذلّت و پستی را بر جایگاه کرامت و عزّت ترجیح نخواهند داد».

در سخنی دیگر فرمود:

«انّی لا اَرَی الموتَ الاّ سعادة و لاَ الحیوةَ مع الظالمین الاّ بَرَما26؛ من مردن را برای خویش سعادت و زندگی با ستمگران را مایه ملامت و سرزنش می بینم».

در این زمینه، کلمات بسیاری از آن حضرت به ما رسیده است که می تواند برای همه عاشقان و انسان های آزاده و جوانمرد، الگو باشد.

4. شجاعت
شجاعت حدّ اعتدال روحیه تهوّر و ترس، موجب صیانت از اعتقادات، جان و مال است، و مانع تسلّط ستمگران می شود. آرامش نفس، عزّت، منزلت و نام نیک، از دیگر آثار شجاعت است. قرآن کریم انسان های برخوردار از این صفت را می ستاید و می فرماید:

«الّذین یبلّغون رسالات اللّه و یخشونه و لا یخشون احداً الاّ اللّه»27؛ آنان (پیامبران پیشین) کسانی بودند که تبلیغ رسالت های الهی را می کردند و (تنها) از او می ترسیدند واز هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند، حسابگر است.

خداوند در باره جنگجویان اُحُد که هنوز زخم های آنان التیام نیافته بود و به سوی سرزمین «حمراء الاسد» حرکت کردند، می فرماید:

آنان کسانی بودند که (بعضی از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشکر دشمن) برای حمله به شما اجتماع کرده اند، از آنها بترسید؛ اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافی است و او بهترین حامی ماست.28

در آیه دیگر آمده است:

«فلاتخشوُا النّاس واخشونِ»29؛ از مردم نهراسید و از من بترسید. و انسان های ترسو را مذمّت می کند و می فرماید:

آیا ندیدی کسانی را که (در مکه) به آنها گفته شد: (فعلاً) دست از جهاد بدارید و نماز را بر پا کنید و زکات بپردازید. (اما آنها از این دستور ناراحت بودند) ولی هنگامی که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد، جمعی از آنان از مردم می ترسیدند، همان گونه که از خدا می ترسند، بلکه بیشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرّر داشتی؟ چرا این فرمان را اندکی به تأخیر نینداختی؟30

اهل بیت علیهم السلام تمثّل دل انگیز صفت شجاعت بوده و در زندگی و سیره عملی خویش ثابت کرده اند که از هیچ قدرتی غیر خداوند، هراسی ندارند. امام علی علیه السلام می فرماید:

به خدا سوگند! اگر تمام عرب ها برای جنگ بامن همداستان شوند، من پشت نخواهم کرد.31

امام زین العابدین علیه السلام در خطبه ای که در مسجد شام ایراد نمود، فرمود:

به ما اهل بیت، شش صفت عطا شده است: دانش، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبّت در دل های مؤمنان.32

برای بعضی از این بزرگواران موقعیّت هایی پیش آمده است که این صفت، ظهور بیشتری داشته است. «کربلا» یکی از این موقعیّت هاست. فردی از راویان دشمن می گوید:

«واللّه ما رأیتُ مَکثوراً قَطُّ قَدْ قُتِلَ اهلُ بیته وَ ولده و اصحابه اَرْبَطَ جَأشاً مِنه33؛ به خدا سوگند که دل شکسته ای این چنینی که تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش کشته شده باشد و این گونه برخوردار از قوّت قلب باشد، ندیده ام».

و زمانی که حضرت جنگ تن به تن را آغاز کرد، هریک از نیروهای دشمن را که در مقابل او قرار می گرفت، به هلاکت می رساند. عمربن سعد که احساس کرد کسی را یارای هماوردی او نیست، بر سپاهیان خویش نهیب زد که: وای بر شما! آیا می دانید با چه کسی جنگ می کنید؟ این، فرزند آن پدری است که شجاعان عرب و دلیران آنان را به هلاکت رسانده است. روح علی در پیکر اوست. که در این زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.34

شجاعت ابی عبداللّه علیه السلام به گونه ای است که حتّی مورّخان غیر مسلمان را تحت تأثیر قرار داده است و در باره آن سخن گفته اند. یکی از آنها «جیمز کارگرن» هندو مسلک است که محدّث نوری در کتاب «لؤلؤ و مرجان» کلام او را نقل نموده است. وی در آغاز می گوید: مَثَل مشهور است که «دوای یکی، دو باشد»؛ یعنی از آدم تنها کار برنمی آید، مگر دومی برایش مدد کار باشد. مبالغه بالاتر این که در حقّ کسی گفته شود که دشمن، او را از چهار طرف احاطه کرده است؛ ولی حسین علیه السلام و یارانش را هشت قِسم دشمن محاصره نموده بود و در عین حال، ثابت قدمی خویش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنین می شمارد:

از چهار طرف، ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره، طوفان ظلمت برانگیخته بود. دشمن پنجم، گرمی و حرارت آفتاب عرب بود که گفته اند: «تمازت و گرمی عرب، غیر از عرب یافت نمی توان شد». دشمن ششم، ریگ تفتیده میدان کربلا بود که در گرمای آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم، سوزنده و آتش افکن بود؛ بلکه دریای قهّاری بود که حُباب هایش آبله های پای بنی فاطمه بودند. دو دشمن دیگر که از همه ظالم تر بود، تشنگی و گرسنگی بود که مثل سربازان دشمن باز ساعتی جدا نبودند. خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می شد که زبان ها از تشنگی چاک چاک می گردید. پس کسانی که در چنین معرکه، هزارها کافر را مقابله کرده باشند، نهایت شجاعت برای ایشان می باشد.

محدّث نوری پس از نقل این کلام، می نویسد: سزاوار است که در ستایش او، گفته شود: «به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را» که با امور محسوسه و معلومه، اشجعیّت آن حضرت، بلکه سایر انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت کرد.35

امام جواد علیه السلام از پدران خویش حالت امام حسین علیه السلام و یاران خاصّ وی را پس از سخت شدن کارزار، این چنین نقل می کند:

«و کان الحسین علیه السلام و بعضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصائصه تَشْرقُ الوانُهُم و تَهْدئُی جوارحهم وتسکُن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لایُبالی بالموت».36

حسین علیه السلام و یاران مخصوص وی چهره هایشان می درخشید و اعضا و جوارح آنها ساکن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هریک به دیگری می گفت: نگاه کنید که چگونه از مرگ باکی نداشته و بدان اعتنا نمی کند.

سلام و صلوات خدا بر سیدالشهداء علیه السلام در آن هنگام که متولّد شد و جبرئیل و ملائک تبریک گویان به استقبالش شتافتند و آن هنگام که مقام وصایت را عهده دار گشت و آن زمان که با چهره برافروخته به سوی لقای حقّ شتافت و جهان را شیفته صفات زیبای خویش نمود و «کوثر ولایت» را در نسل خویش تداوم بخشید.

1 ـ میزان الحکمه، ج 9، ص 321، باب النبوّة.

2 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 194، به نقل از مناقب، ج 4، ص 73 و 75.

3 ـ کهف/ 28.

4 ـ مجمع البیان، ج 3، ذیل آیه.

5 ـ هود/ 27 و 28.

6 ـ بقره/ 247.

7 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 22 و 23.

8 ـ همان، ج 44، ص 191.

9 ـ میزان الحکمه، ج 4، ص 145، باب الرّضا.

10 ـ توبه/ 100.

11 ـ مجادله/ 22.

12 ـ مجمع البیان، ج 9 و 10، ذیل سوره والفجر و تفسیر صافی، ج 2، ص 818.

13 ـ والفجر/ 27 و 28.

14 ـ رعد/ 28.

15 ـ مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

16 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.

17 ـ مقتل الحسین، مقرّم، ص 357.

18 ـ کهف/ 13.

19 ـ تفسیر نمونه، ج 12، ص 360.

20 ـ مجمع البیان، ذیل آیه.

21 ـ بحارالانوار، ج 32، ص 443، به نقل از کتاب وقعة صفّین، نصربن مزاحم.

22 ـ ارشاد مفید، ص 207 و 208.

23 ـ انوارالبهیّه، ص 45.

24 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 6.

25 ـ همان، ص 9.

26 ـ تحف العقول، ص 176 و تاریخ طبری، ج 6، ص 229.

27 ـ احزاب/ 39.

28 ـ آل عمران/ 173.

29 ـ مائده/ 44.

30 ـ نساء/ 77.

31 ـ نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه 45، ص 971.

32 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 138.

33 ـ تاریخ طبری، ج 6، ص 259.

34 ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50 و 51.

35 ـ لؤلؤ و مرجان، ص 196 ـ 198.

36 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 297، به نقل از معانی الاخبار، ص 288، باب معنی الموت.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه