ماه در نقاب: کرامت حضرت عباس (ع)
عبد الوهابی، مرتضی
با کاروانی بزرگ از یزد عازم کربلا بودیم. در راه به جاده ای کوهستانی رسیدیم. باید از گردنه ای صعب العبور می گذشتیم. نزدیک غروب در کاروانسرایی توقّف کردیم. شترها مشغول استراحت شدند. هر خانواده در یکی از حجره ها و اتاق ها جا گرفت. در حال جابه جا کردن اثاثیه بودم که زنم گفت:
-آقا میرزا علی!
-بله!
-مثل این که قافله سالار، مردان را صدا می زند. ببین چکار دارد.
به حیاط رفتم. مردان جمع شده بودند. قافله سالار که انگار از چیزی ناراحت بود، شروع به صحبت کرد. آرام و شمرده حرف می زد.
-فردا از گردنه کوهستانی عبور می کنیم. نگران حمله دزدها هستم!بارها به کاروان های زیارتی حمله کرده اند. کاروان ما محافظ ندارد. آن ها بی رحم اند. دین و ایمان ندارند. بیشتر نگران جانمان هستم. ممکن است به زن ها و بچه ها هم آسیب برسانند!
یک نفر از بین جمع پرسید:
-آیا مسیر دیگری برای عبور وجود دارد؟
-بله، ولی راه دور می شود. زن و بچه ها طاقت ندارند. اگر بخواهیم از بیراهه برویم، به زحمت می افتند.
قافله سالار به صحبت هایش ادامه داد. زوّار با ناراحتی او را نگاه می کردند.
-برای حل این مشکل و جلوگیری از خطر احتمالی، پیشنهادی دارم که اگر عملی شود، به امید خدا سالم از گردنه عبور می کنیم.
همهمه ای بین زائران افتاد.
-چه پیشنهادی؟
-امشب قرص ماه کامل است. جاده پیداست. اگر موافق باشید، نیمه شب حرکت می کنیم. به امید خدا تا سپیده صبح از گردنه رد می شویم. دزدها را فریب می دهیم. آن ها در روشنایی روز برای کاروان ها کمین می گذارند. خب نظرتان چیست؟موافقید؟
کسی حرفی نزد، همه ساکت بودیم. قافله سالار گفت:
-سکوت، علامت رضاست!نمازتان را بخوانید، شامتان را بخورید، شترهایتان را تیمار کنید، نیمه شب حرکت می کنیم.
به حجره برگشتیم. طفل خردسالم خواب بود. همسرم پرسید:
-قافله سالار چکار داشت؟
-باید نیمه شب راه بیفتیم.
-شب؟
-بله!
-مگر خدا روز را از شما گرفته؟
-به خاطر حمله دزدها!
همسرم جا خورد. با ترس و لرز گفت:
-اگر شب حرکت کنیم، راهزن ها متوجه نمی شوند!؟
-ان شاء اللّه نه!توکلت به خدا باشد. از گردنه که رد شویم، دیگر خطری ما را تهدید نمی کند.
نیمه های شب بود؛ به دستور قافله سالار، زنگ شتران را باز کردیم و به پایشان نمد پیچیدیم. ساعتی بعد بر فراز گردنه بودیم. مهار شتر را در دست گرفته بودم. همسرم داخل کجاوه، طفل مان را شیر می داد. نور مهتاب، همه جا را روشن کرده بود. قرص ماه کامل بود. بالای گردنه متوجه شعله هایی در دو سوی کوه شدیم. با اشاره دست قافله سالار ایستادیم. شعله ها نزدیک تر شدند. قافله سالار فریاد زد:
-راهزن ها!مراقب باشید.
می خواستیم برگردیم اما فرصت فرار نبود. حرامیان نزدیک شدند. در یک دست، مشعل و در دست دیگر، شمشیر داشتند.
مشعل ها را روی زمین انداختند. دور تا دور قافله روشن شد. آن ها نعره زنان به طرف ما حمله کردند. جلوی قافله را گرفتند و مشغول ضرب و شتم زوّار شدند. با عجله به زنم گفتم:
-بچه را بده، زود باش!
او با ترس گفت:
-بچه را می خواهی چکار؟
جوابش را ندادم. قنداقه بچه را باز کردم. کیسه اشرفی های طلا را که خرجی سفر بود، داخل آن گذاشتم و بستم. دزدها مشغول خالی کردن بار شترها و گرفتن طلای زن ها بودند.
زوّار ناامید از همه جا فریاد می زدند:
-یا قمر بنی هاشم!یا حضرت عباس!به فریاد ما برس.
مهار شتر را محکم در دست گرفتم تا حیوان بیچاره رم نکند. ناگاه سوار نقابداری از بالای تپه ها به کاروان نزدیک شد.
دزدها و زوّار متوجه حضور او شدند. سوار مقابل کاروان ایستاد. صورتش از ورای نقاب، نورافشانی می کرد. هیکلی رشید و قدی بلند داشت. شمشیری را در هوا تکان داد و فریاد زد؛ فریادی که همچون صاعقه در دل شب پیچید و بر سر حرامیان فرود آمد:
-دست بردارید!از کاروان دور شوید وگرنه همه شما را هلاک خواهم کرد!
اسب مرد ناشناس شیهه ای کشید و سم هایش را به زمین کوفت. دزدها، زوّار را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. از شیب کوه بالا رفتند و لحظاتی بعد پشت تپه ها ناپدید شدند. از ترس پشت سرشان را هم نگاه نکردند. زوّار خواستند از سوار نقابدار تشکّر کنند اما او بی هیچ نشانی غیب شده بود.
قافله سالار به سمت کوه رفت. دزدها لوازم سرقتی و طلاها را کمی دورتر روی زمین گذاشته بودند. در این هنگام سر و صدای یکی از زائران را شنیدم. برگشتم و نگاه کردم. باور کردنی نبود. صدا سید جوان لالی بود که در یزد همسایه ما بود. سال ها قبل زبانش بند آمده بود. اما حالا زبان باز کرده بود و تندتند «صلوات »می فرستاد. زوّار باورشان نمی شد نجات پیدا کرده باشند. هر کدام چیزی می گفت:
-این سوار چه کسی بود؟ -کجا رفت؟
قافله سالار گفت:
-من، او را می شناسم!
زوّار با تعجب نگاهش کردند. او ادامه داد:
-شما موقع حمله دزدها، چه کسی را صدا کردید؟دست به دامن چه کسی شدید؟
-قمر بنی هاشم!به حضرت عباس متوسّل شدیم.
-آن سوار نقابدار ناشناس، علمدار کربلا ابوالفضل العباس علیه السّلام بود!
آن شب تا صبح بر فراز گردنه ماندیم و برای حضرت ابو الفضل علیه السّلام روضه خواندیم و گریه کردیم.
منبع:
معجزات و کرامات ائمۀاطهار، هادی حسینی خراسانی، ص 84، داوری، قم.
مطالب مرتبط
-
به میدان رفتن حضرت عباس(ع)
-
وقتی کمر امام حسین(ع) شکست
-
حضرت عباس پرچم دار امام حسین علیه السلام
-
بررسی ابعاد شخصیت حضرت عباس علیه السلام در شعر معاصر عربی
-
آداب بندگی در سیره حسینی علیه السلام
-
حضرت عباس (ع) نمودی از سبک زندگی انسان کامل قرآنی
-
عظمت حضرت عباس و عزای مادر
-
مصیبت ام البنین(س) مادر حضرت عباس(س)
تگها
مطالب پربیننده
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی صنایع سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی پزشکی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی مکانیک (2) سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی مکانیک (1) سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی نقشه برداری سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی عمران سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مهندسی برق سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای علوم شناختی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای علوم کامپیوتر و بیوانفورماتیک سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای ژئوفیزیک سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای فیزیک سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای ریاضی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای آمار سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای آموزش زبان و ادبیات انگلیسی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای بیوشیمی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای شهرسازی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای معماری سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مدرسی معارف اسلامی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای علوم ارتباطات سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای حسابداری سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای گردشگری سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای حقوق سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای مدیریت سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای علم اطلاعات و دانش شناسی سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای روانشناسی ۲ سال ۱۴۰۳
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای سنجش و اندازه گیری سال 1403
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای روانشناسی سال 1403
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای علوم تربیتی سال 1403
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای فلسفه سال 1403
- سئوالات و پاسخنامه آزمون دکترای الهیات و معارف اسلامی سال 1403
- قوانین کلاس و مدرسه
- قالب آماده و زیبای پاورپوینت(15)
- ۵ فیلم که همه زنان ایرانی باید تماشا کنند
- شعار سال ۱۴۰۱ «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین»
- پورنوگرافی چیست و چه اثری بر مغز و رابطه جنسی دارد؟
- رنگ چشم هایتان درباره شما و اجدادتان چه می گوید؟
- قالب زیبای پاورپوینت برای ارائه پروپوزال و دفاع رساله دکترا
- قالب پاورپوینت کادر دار زیبا
- متن کامل دعای جوشن کبیر با ترجمه
- قالب پاورپوینت گرافیکی و طرح دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی زیبا
- نمونه تدریس درس اول هدیه آسمان پنجم
- قالب پاورپوینت گرافیکی جالب
- اندکی درباره درسپژوهی
- قیافه و ظاهر واسه متولدین کدوم ماه، خیلی مهمه؟
- قالب پاورپوینت
- همه زائران سلطان
- چشم رنگی ها چه شخصیتی دارند؟ روانشناسی رنگ چشم ها
- کتاب پسری که جادویی شد
- معرفی کتاب
- دوستی با کتاب
- قالب پاورپوینت گرافیکی
- درباره محسن رضایی
- تکنولوژی و اهمیت آن در زندگی امروزی
- معرفی کتاب
- خلاصه کتاب سواد بصری
- درباره امیر کبیر
- درباره فخرالدین عراقی
- کتاب پیوند زخم خورده
- کتاب راهنمای کامل Interaction access