پرویز رجبی تاریخنگارِ روشناندیش و خرافهستیز
سخت دلبسته ایران بود. با آنکه پس از انقلاب از دانشگاه اخراج شد اما دست از کار نکشید. به همراه همسرش مهدکودکی تاسیس کرد و چیزی در حدود ده سال، راننده سرویس بود. جز این، چند سال آخر عمر ابتدا سکته کرد و نیمی از بدنش از کار افتاد و چندی بعد هم سرطان به او حمله کرد اما در همین مدت که حدود یازده سال میشود، چندین کتاب و مقاله نوشت.
اینها همه حکایتِ «پرویز رجبی» است که بیستوهفتم اردیبهشت امسال، اگر بود، هشتاد ساله میشد. مردی که از کودکی در رنج زیست. پدرش از اعضای فرقه دموکرات آذربایجان بود و او به همراه مادرش در در روستای آقکند، بین میانه و زنجان زندگی میکردند. با فروپاشی فرقه، آنها ناگزیر شدند به قوچان بروند. او که البته قوچان برایش قریب نبود، زیرا در روستای امامقلی در ۳۸ کیلومتری این شهر زاده شده بود با این تفاوت که چون در اول دبستان در زنجان سپری شده بود، ترکی را بیش از فارسی میفهمید. با این حال در مشهد دیپلم گرفت و در اداره فرهنگ قوچان استخدام شد و جامه آموزگاری بر تن کرد. اما چندی بعد، وقتی تنها بیست سال داشت، در تهران، کارمند بانک صادرات شد.
چهار سال بعد اما به کمک دوستی، راهی آلمان شد. وقتی در سال ۱۳۴۹ به وطن برگشت، از دانشگاه گوتینگن، دکتری گرفته بود. دانشگاه اصفهان مقصدش شد اما ساواک که طاقت او را نیاورد، چهار سال بعد مرخصش کرد!
رجبی اما خستگیناپذیر بود و همهاش دنبال آن بود تا کاری برای ایران کند. در را که بسته میدید، از پنجره میآمد. همین هم شد که در سال ۱۳۵۳، مرکز تحقیقات ایرانشناسی را پایه گذاشت. انقلاب که شد، مرکز تحقیقات تعطیل شد و او هم به همسرش یک مهد راه انداختند. راستش را بخواهید یک عزت نفس میخواهد با آن کولهبار دانستگی، برای گذران عمر راننده سرویس شوی اما کارهای علمیات هم روی زمین نماند.
او در سال ۱۳۶۷ راهی آلمان شد. شش سالی که در دانشگاههای ماربورگ و گوتنیگن به پژوهش پرداخت تا آنکه در سال ۱۳۷۳، ریاستِ بخشِ ایرانشناسی دایرةالعمارف بزرگ اسلامی را به عهده گرفت. این نهاد علمی در سالهای پس از انقلاب مأمن استادانی شده بود که پس از انقلاب، از دم تیغ انقلابیون گذشته و از دانشگاه اخراج یا اجبارا بازنشسته شده بودند.
او یازده سالِ آخرش را در سختیِ بیحدی گذراند؛ در سال ۱۳۷۹ سکته مغزی کرد و نیمی از بدنش فلج شد و ده سال بعد با سرطان دست به گریبان شد و دست آخر هم همین سرطان کارش را ساخت و ساعت از ده شبِ جمعه بیستویک بهمن ۱۳۹۰ گذشته بود که جان به جانآفرین تسلیم کرد.
همسرش، لیلی هوشمند افشار است که آن مهد کودک نیز به نام او، لیلی نام داشت. سه فرزند نیز از او بر جای مانده؛ کتایون، بیتا و سام که این آخری، از فعالان محیط زیست است که دو سالی میشود در بازداشت است.
این ایرانشناس فقید که شب بززگداشتی نیز برای او، ازسوی مجله بخارا در ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ برگزار شد، آثار بسیاری نوشت و ترجمه کرد که ازجمله آنها باید از سدههای گمشده، هزارههای گمشده، کریم خان زند و زمان او، جندق و ترود دو بندر فراموش شده کویر بزرگ نمک، جشنهای ایرانی، تاریخ خط میخی فارسی باستان، تخت جمشید بارگاه تاریخ، ایرانشناسی، فرازها و فرودها، سفرنامه اونور آب، خوشا شیراز... ، کاشان، نگین انگشتری تاریخ ایران را تالیف و کویرهای ایران/ سون هدین، مارکوپولو در ایران/ آلفونس گابریل، سفرنامه نیبور/ کارستن نیبور، ماه عسل ایرانی/ ویلهم لیتن، از زبان داریوش /هایدماری کخ، داریوش و ایرانیان/ والتر هینتس، هنر جهان اسلام/ ارنست گروبه را ترجمه کرد که اینها، تنها بخشی از آثار بسیار اوست که باید به آن، مقالات او را نیز علاوه کرد.
در پایان، بد نیست مروری داشته باشیم بر یکی از یادداشتهایی که در وبلاگش نوشت و حسابی سروصدا کرد. ماجرا به آن زمان برمیگزردد که موج کوروشگرایی بیداد میکرد و هفتم آبانِ هر سال را به عنوان روز کوروش جشن میگرفتند. بازنشر این نوشته، پس از بیش از ده سال، نشان از نگاه عمیق او دارد اما هنوز کهنه نشده است و کاربرد دارد. او نمونه تمامعیار یک تاریخنگار روشناندیش و خرافهستیز بود:
«چند روز است که از چپ و راست (با تکیه بر میراث فرهنگی فارس) روز تولد کورش بزرگ را در هفتم آبان تبریک میگویند. چندبار خواستم در این باره چیزی بنویسم، اما از بیم رنجیدن برخی از جوانان ناآگاه، اما شیفتۀ ایران، دم فروبستم. اما امروز میبینم که دیگر کار از بچهبازی هم گذشته است...
البته نوشتۀ دوست نازنینم غیاث آبادی در همینباره و نقد او از گزینش روز تولد کورش بزرگ، سکوتم را شکست و دستم را به سوی قلم کشاند.واقعیت این است که ما دربارۀ کودکی کورش بزرگ جز روایتهای آمیخته به افسانه چیزی نداریم. شگفتانگیز است که داستان کشته شدن کورش هم در هالهای از ابهام غوته میخورد. و همۀ اینها تقریبا فقط از هرودت است که بسیاری دروغگویش میپندارند
ما تا قرن نوزدهم ۲۴ قرن صبر کردیم تا کر پورتر مغربی بیاید و آرامگاه کورش بزرگ را برایمان بیابد و سوگند یاد کند که این آرامگاه ربطی به مادر سلیمان ندارد...
کمی دست و پایمان را جمع کنیم!...
نام پدربزرگ هیچ کدام از ما هم کورش نیست و کورش تا یک سده پیش گوهری بود بیرون از صدف کون و مکان...
امروز در حالی که ذهنم مانند همیشه با تاریخ ایران مشغول بود، از خودم پرسیدم که چند ایرانی تاریخ تولد پدربزرگ و نیایش را میداند؟...
و از خودم پرسیدم، چه نیازی است به داشتن روز تولدی جعلی برای کورش بزرگ؟
آیا بهتر نیست که ما عطش «عرق ملی» را با افزودن به دانشمان دربارۀ گذشتۀ خویش فروبنشانیم؟...
تیراژ کتابهای تاریخی، در مقایسۀ با دیگر زمینهها، امیدبخش است. اما این امید هنوز با مرز پایینترین حد جهانی فاصلهای بسیار دارد...
واقعیت این است که بیشتر جوانان ما فقط می خواهند، با دستیازی به غلو، خود را بازی دهند. و گاهی در این بازی چنان ازخود بیخود میشوند که اندوختۀ ناچیز خود را نیز میبازند و آسیبپذیر میشوند و بعد از شدت «تعصب بادآورده» چارهای جز دست بردن به دشنام نمییابند...
و واقعیت این است که بیشتر وقت ما با بالیدن و ستیزه به هدر میرود. در نتیجه دستهایمان خالی میمانند و آماده میشوند برای گره خوردن و فرودآمدن به پوزۀ خودی و بیگانه!...
ما به فارابی میبالیم، اما با مدینۀ او بیگانهایم و غافل از ویراستاری این مدینه...
ما از آرامگاه ابنسینا بیشتر دیدن میکنیم تا از کتابهای او...
ما فردوسی را رهاییبخش زبان و «سرگذشت» ایران می دانیم، اما با شاهنامه بیگانهتر از هری پاتر هستیم...
ما معماری ایران را از افتخارات خود میدانیم و آن را با میخهای سیمکشی برای چراغهای فلورسنت و پنکۀ هوایی زخمی و پر ریش میکنیم...
ما از شکوه کاشیکاریهای ایران سخن به میان میآوریم، اما بر روی آنها آگهیهای تجارتی و انتخاباتی میچسبانیم...
ما کورش را پدر ملت میخوانیم، اما پیش از انقلاب سالها جادۀ قدیم شمیران «کورش بزرک» خوانده میشود و ما هرگز از این نام استفاده نمیکنیم... و بسا که خیلیها اصلا نمی دانند که جادۀ قدیم سالها «کورش بزرگ» نامیده میشد...
گویا ما آدمیانی شرطی هستیم و شرطمان به دم ظنمان بسته است و از ظن خود یار مفاخرمان میشویم. و فراموش میکنیم که ظنمان بسیار مظنون است...
قُر نمیزنم، با ظن خود دست به نقد میزنم و لابد که دشنام هم خواهم شنید!...
کورش بزرگ بود، اما ما تاریخ تولد او را نمیدانیم. عیبی هم ندارد. هنگامی نگران شویم که از خوی او پیروی نمیکنیم...»
مطالب مرتبط
تگها
مطالب پربیننده
- چه کسانی می توانند نامخانوادگیشان را تغییر دهند
- روزانه چقدر پروتئین مصرف کنیم؟
- خواص شگفتانگیز کیوی را بشناسید
- فراخوان دومين كنگره بين المللی راهكارهای گسترش فرهنگ غدير و ترويج نهج البلاغه
- ۳ نوشیدنی مفید برای سالمندان
- نکاتی مهم درباره جوشهای صورت
- علائم بیش فعالی در دخترها و پسرها را بشناسید
- میوه ای برای تقویت سیستم ایمنی بدن
- گیاهی برای دفع سنگ کلیه
- اربعین؛ پلی به سوی وحدت جهانی
- چالشهای ازدواج در دوران پیری
- اذن پدر برای ازدواج دختر لازم است یا خیر؟
- معرفی سوغات و صنایع دستی مازندران
- چگونه عطر مناسب بخریم؟
- زندگی نامه مسعود پزشکیان
- رابطه زناشویی برنده و بازنده ندارد
- درباره دوران بحرانی نوجوانی
- بازار کرمان با قدمت ۶۰۰ سال
- معرفی موزه هنرهای معاصر تهران؛ بازتابی از هنر ایران و جهان
- مصرفگرایی و ویرانی زندگی
- پاسخ به سوالات رایج درباره مصرف شیر
- معرفی جنگل فندقلو؛ بهشتی مینیاتوری در اردبیل
- درباره سن پیری بیشتر بدانیم
- اهمیت خواب را جدی بگیرید
- معرفی مسجد شیخ لطف الله، اثری شگفت انگیز از دوران صفویه
- پناهگاه سکوت
- نحوه خوابیدن به خواستههای درونی
- مضرات سیگار از آسیبهای پوستی تا تهدید سلامتی
- در مورد کف پای صاف و باورهای قدیمی
- چگونه با کودکان چاق تعامل داشته باشیم
- قوانین کلاس و مدرسه
- قالب آماده و زیبای پاورپوینت(15)
- ۵ فیلم که همه زنان ایرانی باید تماشا کنند
- شعار سال ۱۴۰۱ «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین»
- قالب زیبای پاورپوینت برای ارائه پروپوزال و دفاع رساله دکترا
- قالب پاورپوینت کادر دار زیبا
- پورنوگرافی چیست و چه اثری بر مغز و رابطه جنسی دارد؟
- قالب پاورپوینت گرافیکی و طرح دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی زیبا
- رنگ چشم هایتان درباره شما و اجدادتان چه می گوید؟
- نمونه تدریس درس اول هدیه آسمان پنجم
- قالب پاورپوینت گرافیکی جالب
- اندکی درباره درسپژوهی
- کتاب پسری که جادویی شد
- همه زائران سلطان
- قالب پاورپوینت
- معرفی کتاب
- دوستی با کتاب
- قالب پاورپوینت گرافیکی
- درباره محسن رضایی
- معرفی کتاب
- قیافه و ظاهر واسه متولدین کدوم ماه، خیلی مهمه؟
- درباره امیر کبیر
- کتاب راهنمای کامل Interaction access
- متن کامل دعای جوشن کبیر با ترجمه
- کتاب پیوند زخم خورده
- درباره فخرالدین عراقی
- درباره محسن مهر علیزاده
- کتاب آموزش علیه آموزش
- خلاصه کتاب سواد بصری