مرشد ترابی از آخرین یادگارهای نقّالی اصیل

مرشد ترابی از آخرین یادگارهای نقّالی اصیل

 در همین عصر ارتباطات هم که دیگر قهوه‌خانه‌ها جایی برای مرشد و نقالی‌اش ندارند، مرشد ترابی تا نفس داشت، کوشید که نقّالیِ نفس‌ به ‌شماره افتاده از نفس نیفتد. به همین انگیزه بود که هرگاه به تلویزیون می‌خواندندش یا در مراسم‌ها دعوتش می‌کردند با اشتیاق حاضر می‌شد و با همه توان نقالی می‌کرد.

امروزه نام قهوه‌خانه که به گوش می‌رسد، یکی از اولین تصاویری که پیش چشمِ آدمی نقش می‌بندد، فضایی است، انباشته از دود؛ جایی که ردیف‌هایی از مردانِ اغلب جوانِ صاحبِ گردن‌های گاه ستبر و بازوهای ورم‌کرده و در بعضی موارد خال‌کوبی‌شده، رخ در رخ هم نشسته‌اند و از قَلیان‌های درغَلَیان، دود تنباکوهای معمولی و اسانس‌دار را به درونِ ریه‌های خود می‌کشند و بازدمِ آن را با عشق به رخسارِ طرفِ مقابلِ خود، که او هم به همین عمل مشغول است، می‌دمند و تقدیم می‌کنند. در روزگارانِ پیشین، اما قهوه‌خانه تنها به استعمال دخانیات شناخته نمی‌شد.

به‌مَثَل در سال‌ها و دهه‌هایی پیش از امروز که به سبب ارزان‌تر بودنِ گوشت و بُنشَن و دیگر مایحتاجِ زندگیِ روزمره، آبگوشت افزون براینکه غذایی لذیذ و مقوی بود، خوراکی باقیمتِ مناسب نیز به‌حساب می‌آمد، قهوه‌خانه جایی بود که مردانِ کارگر، کاسب‌ها، شاگردمغازه‌ها و دستفروشان خسته از کارِ صبح تا ظهر، بدان درمی‌آمدند تا ضمن رفع خستگیِ فعالیتِ روزانه، آبگوشتی بخورند و روی آن آبگوشتِ چرب هم یکی دو استکان چای گرم بنوشند و احیاناً سیگار یا قلیانی هم چاق کنند و پس از تجدید قوا، دوباره بروند پی کار و زندگی خود.

کمی‌ پیشتر، آن‌گاه که رادیو پدیده‌ای نو بود و در همه خانه‌ها وجود نداشت، باز قهوه‌خانه این کارکرد را داشت تا آنان‌ که رادیو نداشتند اما صدای نغمه‌های برخاسته از آن را خواهان بودند، به قهوه‌خانه می‌رفتند و به بهانه‌ نوشیدن یک استکان چای، دل می‌دادند به نغمه و آهنگ برخاسته از جعبه رادیو.

قهوه‌خانه‌ای که مکتب و دانشگاه بود

مرحوم استاد جعفر شهری وقتی در «طهران قدیمِ» خود به توصیف قهوه‌خانه‌های تهرانِ روزگار قاجاری و اوایل پهلوی می‌پردازد، می‌نویسد که در آن روزگار «قهوه‌خانه اگرچه مرکز تجمع بیکاره‌ها و باکاره‌ها و پاتوقِ دسته‌ها و محل اجتماع و آدرسِ بنّا و نقاش و آهنکوب و خرپاکوب و شیشه‌بُر و نانوا و قصاب و مقنّی و بزاز و رزاز و و دیگر کسبه به حساب می‌آمد، اما از سویی مدرسه، مکتب، دبستان، دبیرستان و دانشگاهی بود که شخصیت مردم از خوب و بد در آن شکل می‌گرفت. چه، پاتوق دائمی دانشمندان نیز بود که در آن به مناظرات علمی پرداخته و محلی که شعرا و متشاعران و گویندگان در آن به شعرگویی و شعرخوانی و محاورات برخاسته. مکانی که خطاطان خطوط ریز و درشت خود را در آن به اجرا درآورده، تعزیه‌خوانان تعزیه‌های خود را در آن برپا نموده؛ مسئله‌گویان، مسائل شرعی و روضه‌خوانان، روضه‌ها و مراثی و گویندگان مذهبی، مطالب خود را عنوان ساخته. لوطی‌ها و داش‌مشدی‌ها و ورزشکاران و نیک‌منشان اعمال و صفات و هنرنمایی‌های پسندیده و مردانه خود را ظاهر نموده، جوانان و ملعبه‌جویان بازی‌های گوناگونِ مورد علاقه را ازقبیل گل‌بازی و تُرنابازی و امثال آن به‌منصه ظهور رسانیده. الواط و رنود و بداندیشان وقایحِ اعمال و رفتارِ خویش را جهتِ هم به تعریف و توصیف آورده. خلاصه مأمن و مأوایی که صاحب هر سلیقه‌ای نهایت خواسته و غایت دلخواه خویش را می‌توانست از آن به دست آورد». [۱]

مرشد ترابی؛ یکی از آخرین یادگارهای نقّالی اصیل

اما تا پیش از آنکه نظامِ قهوه‌خانه دگرگون شود و با تغییر روزگار و سبک زندگی و گسترش رادیو و تلویزیون و بعدتر، ویدئو و ماهواره و اینترنت، نقّالی از رونق بیفتد و از میانه ‌محله‌ها و زندگی مردم به لابه‌لای سطرهای کتاب‌ها و کنجِ خاطره‌ها کوچانیده شود، این هنرِ قدیمی یکی از مهم‌ترین سرگرمی‌های فرهنگی مردمان بود که در فضای قهوه‌خانه‌ها اجرا می‌شد. نقّال‌ها که با عنوانِ «مرشد» شناخته می‌شدند، همه هنرِ خویش را در دانستن ادبیات و تاریخ و حفظ کردنِ شعرهای فراوان به کار می‌گرفتند و با بهره‌مندی از فنونِ نمایش و سخنوری، معجونی سحرآمیز می‌ساختند تا با تعریف و اجرای داستان‌های حماسی - عاشقانه شاهنامه و یا آثاری چون اسکندرنامه و حسین کرد شبستری و رموزِ حمزه، دل و جان و هوش و حواسِ حاضران در قهوه‌خانه را شب‌های متوالی پابستۀ نقلِ خویش سازند.   

یکی از آخرین یادگارانِ سنّت نقالی ایران‌زمین، از آن مرشدهایی که نقالی را در میان مردمِ کوچه و بازار تجربه کرده بود، مرحوم استاد مرشد ولی‌الله ترابی است که هفت سال پیش در ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ به رحمت حق پیوست. در همین عصر ارتباطات هم که دیگر قهوه‌خانه‌ها جایی برای مرشد و نقالی‌اش ندارند، مرشد ترابی تا نفس داشت، کوشید که نقالیِ نفس به شماره افتاده، از نفس نیفتد. به همین انگیزه بود که هرگاه به تلویزیون می‌خواندندش و یا در مراسم‌ها دعوتش می‌کردند، بااشتیاق حاضر می‌شد و با همه توان نقالی می‌کرد.

استاد ولی‌الله ترابی که در ۱۳۱۵ در سفیدآبِ تفرش به دنیا آمده بود، در همان کودکی همراه با خانوده‌اش به تهران آمد و در محله دروازه غار ساکن شد. زندگی در تهران، این فرصت را برای وی به وجود آورد که از همان کودکی بتواند در مسیر فراگیری رموز و نکته‌های نقالی گام بردارد.

مرشد ترابی هم‌چنان‌که خود گفته است، پیش از آنکه به نقّالی بپردازد، همچون پدرش تعزیه‌خوانی می‌کرده است: «من از هفت‌سالگی تعزیه‌ می‌خواندم. پدرم، ملّاحسن، شهادت‌خوانِ درجه‌یک تهران بود و مرا با خود به مجالس تعزیه‌خوانی می‌برد. اما از وقتی نقّالی را شروع کردم، دیگر تعزیه نمی‌خوانم. [برای تعلیمِ نقّالی] اول رفتم پیش استاد [روح‌الله] شوقی، او در منزلش برای من داستان‌های شاهنامه را می‌گفت و طرز خواندن آنها را می‌آموخت. شب‌ها هم می‌رفتم به پاتوق، یعنی چاپار قهوه‌خانه، که هم نقلِ او را ببینم و هم آنچه یادگرفته بودم، تحویل دهم. البته دو سال قبل از اینکه نقّالی را شروع کنم، برای یادگرفتنِ حرکاتِ رزمی به زورخانه می‌رفتم». [۲]

مرحوم مرشد ترابی در همین گفت‌وگو که آن را در سال‌های میان‌سالی خویش انجام داده بوده است، ضمن اشاره به تفاوت‌های طومارِ نقالی (که درواقع همان متنِ نمایش‌نامه نقّال است) با شاهنامه و اینکه طومار نقّالی برخلاف شاهنامه به نثر است، از ویژگی‌های لازم برای هنر نقّالی نیز سخن گفته است:

«نقّال باید طومار را قبل از شروعِ نقل مرور کرده باشد و در موقعِ نقّالی او باید با اتکا به حافظه و حال و هوای مجلس، اگر لازم دید چیزی بیفزاید یا کم کند. البته طومار معمولاً همراه نقّال است و آن را در حضور مردم می‌گشاید، اما نقلِ او با مراجعه به آن گفته نمی‌شود... . در بسیاری موارد نقّال ناچار است از لحاظ بازی و تصویرکردن و فهم کردن داستان و یا ازنظر گفتار، قطعه‌هایی را فی‌البداهه بسازد. نقّال جز قصه‌گویی، باید بر شیوه‌های بیان حرکات و احساس‌های مختلف نقش‌هایی که تعریف می‌کند، مسلّط باشد. مثلاً خودِ من اسب‌سواری و شمشیربازی را در تعزیه آموختم و بسیاری از حکات رزمی را از زورخانه. همین‌طور نکته مهم دیگر این است که نقّال باید حتماً با موسیقی آشنایی داشته باشد». [۳]

این را هم باید یادآور شد که روان‌شاد مرشد ترابی، نقّالیِ خود را از روی طوماری انجام می‌داده که بر پایه طومار نقّالی مرحوم حاج حسین بابای مشکین، از نقّالان نامدار تهران، فراهم آمده بوده است. این طومار با کوشش استاد داوود فتحعلی بیگی و لاله تقیان با عنوان «مشکین‌نامه» به همت انتشارات نمایش به‌چاپ رسیده است.

خاطره‌ای از مرشد غلامحسین غول‌بچه

روان‌شاد استاد جعفر شهری نقّال‌های طهران قدیم را از دید سطح اجرا و نیز سبک و محتوای کلامشان، در سه طبقه توصیف کرده است. طبقه نخست، مرشدانی بوده‌اند که «در سطح بالا و عالی سخن می‌گفتند، مثل مرشد غلامحسین غول‌بچه و سید احمد همدانی؛ و دسته دوم، عده‌ای که عوام از مطالبشان ادراک معانی کرده، خواص سرگرم می‌شدند. مانند مرشد اسدالله و کریم درویش؛ و دسته سوم، که فقط برای عوام سخن می‌گفتند و مطالبشان در سطحی بود که طبقات پایین عامی را خوش می‌آمد و به آنها لذت می‌بخشید. مانند مرشد حسین قنات‌آبادی و مرشد قلی». [۴]   

صاحب کتاب ارزشمند «طهران قدیم» در ادامه توصیف خویش از نقل و نقّالی در روزگارِ گذشتۀ پایتخت، خاطره‌ای را هم درباره مرحوم مرشد غلامحسین غول‌بچه، نقالی که دانشمندانه سخن می‌گفت و کلامش آکنده بود از پند و نصیحت و به سبب اندامِ درشت و هیکل تنومندش به این لقبِ عامیانه مشهور شده بوده، نقل کرده است. اصل خاطره چنین است:

«از وقایع قابل ذکرِ مربوط به این مرشد آنکه شبی در قهوه‌خانه کوچه مرده‌شوی‌خانه خیابان چراغ‌برق، جوان بی‌معرفتی به اطرافیانش اظهار می‌کند که نقّالی هم واقعاً عجب کار کم‌زحمت بی‌مایۀ پُردرآمدی می‌باشد! و این سخن به گوش مرشد غلامحسین می‌رسد. فردا شب که آماده‌ نقل می‌شود، جوان را به وسط قهوه‌خانه کشیده، به او می‌گوید اگر به گفته دیشب خودت که نقّالی مفت‌خوری می‌باشد، اعتقاد داری و آن را کم‌زحمت‌ترین کارها می‌دانی که از عهده همه‌کس بیرون می‌آید، فقط سه مرتبه به چشم این جمعیت نگاه کن و با صدای بلند بگو «ماست»، تا از همین دقیقه طومار نقالی را در هم پیچیده، سراغ بیل‌زنی و عملگی رفته، دیگر اسمی از آن به زبان نیاورم.

جوان که با همه بی‌ادبی، تربیتِ احترام به بزرگ‌تر در خونش عجین شده بود، غرق در خجالت شده، دست مرشد را بوسیده، دیگر در آن قهوه‌خانه دیده نمی‌شود». [۵]   

ارجاع‌ها:

۱. «طهران قدیم»؛ جعفر شهری‌باف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۲، ص ۱۴۱.

۲. «گفت‌وگو با مرشد ترابی (نقّال)»؛ گفت‌وگوی لاله تقیان با مرشد ولی‌الله ترابی؛ فصلنامه تخصصی تئاتر؛ پاییز و زمستان ۱۳۶۹؛ ص ۱۵۳ و ۱۵۴.

۳. همان. ص ۱۵۸ تا ۱۶۰.

۴. «طهران قدیم»؛ جعفر شهری‌باف؛ تهران: معین؛ ۱۳۸۳؛ ج ۲، ص ۱۴۲.

۵. همان. ص ۱۴۴ و ۱۴۵.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه