دکتر شریعتی در نگاه صیرورت و اثربخشی زمانه در هویت‌یابی

دکتر شریعتی در نگاه صیرورت و اثربخشی زمانه در هویت‌یابی


عبدالرسول خلیلی استاد علوم سیاسی
برای شناختن افکار و اندیشه‎های دکتر شریعتی باید به تفاوت دو مساله فهمیدن و دانستن توجه کرد زیرا این دو واژه با همدیگر فرق اساسی دارند؛ یعنی کسی که فرق شناختن و فهمیدن را با دانستن نداند، به قول او نه چیزی را می‎شناسد و نه چیزی را می‎داند اگرچه دانشمند معروف و علامه بزرگواری هم باشد.

«عبدالرسول خلیلی» در کتاب «راه گمشده روشنگری در ایران» که به به اهمیت جایگاه پارادایمیک تلفیق سنت و مدرنیته و یا جدانگری سنت و مدرنیته در حل مسایل ایران پرداخته چنین نوشته است: بسیار کسانند که می‎دانند و بسیار هم می‎دانند، از یک مکتب، اما آن مکتب را هیچ نمی‎شناسند، و نه آن اثر را، چه فرقی میان این دو مساله هست؟ اگر بتوان فرق بین این دو را بیان کرد، معلوم می‎شود که در قضاوت­ها چقدر می‎توانیم به اصالت­های خود نزدیکتر شویم. آن چنان‎که از بسیاری از سرمایه‎های علمی دیگر هم می‎توان استفاده مثبت کرد و نکته‎های ابهام را مانع استفاده سازنده قرار نداد.

نیازی که به نظر شریعتی امروزه به ‌شدت احساس می‎شود، تجدید فکری و فلسفی جهان‎بینی و انسان شناسی ایدئولوژی اسلام است که زیربنای آن در همه ابعاد و همه پایه‎ها احساس می‎شود. آن چنان‎ که اگر تحصیل فلسفه در غرب و سپس تکمیلش با فلسفه شرق و اسلام‌شناسی فلسفی کاری باشد در مسیر مسئولیت و در جهت تکوین ایدئولوژیک اسلام در این عصر و این نسل و پرکردن خلا بزرگی که داریم! واقعاً می‎تواند ثمربخش باشد؛ و شریعتی با همه این‎ که فلسفه و هنر را برای خودش دوست می‎داشت، اگر فقط برای خودش می‎خواست تصمیم بگیرد و تنها این دو بود که می‎توانست خوراک و شراب او باشد، ناچار به جامعه شناسی روی آورد و آن را برگزید و بیشتر جامعه شناسی مذهبی و جامعه شناسی جامعه مسلمانان را که به استطاعت اندک او کمک کند تا شاید بتواند برای مردمش کاری کرده باشد.

از این‎رو، بررسی نقش شریعتی به مثابه یکی از سرآمدان اندیشه ورزی در ایران معاصر به واقع می‎تواند نقاط کور و گره تاریخ معاصر ایران را کشف کند، به خصوص که موج فراگیر و تأثیرگذار اندیشه‎اش در جامعه ایران و به ویژه در محافل روشنفکری آن چنان زیاد بوده که می‎توان کار او را از حیث آگاهی بخشی و رهایی مردم از چنگ خرافات و عقب ماندگی‎های ذهنی و شناختی و مسائل آئینی که به نام دین و مذهب در جامعه تبلیغ می‎شود، در ادامه کار اقبال لاهوری وسیدجمال الدین اسدآبادی ملاحظه کرد، و افکار او را در جهت برپایی رنسانس اسلامی دانست، آن چنان‌که روژه گارودی، همان نقش سیدجمال را در انقلاب مشروطه برای اتصال دین و روشنفکر برای شریعتی قائل است، هرچند شریعتی خود را از اقبال کوچکتر می‎دانست، ولی معتقد بود که زمان من، زمان دیگری است. گارودی در جایی گفته بود، راهی که شریعتی با میراث برگرفته از اقبال پیش روی ما گذاشت، چشم‌انداز تمدنی نوی را برای ما نمایان ساخت. این مقایسه البته در سیر اندیشه طلایه‌داران پارادایم بازگشت به هویت خویشتن خویش که به متن مردم توجه داشتند، کاملاً هویداست. در زمانی که نیمی از اندیشمندان ما به تجدد غربی و نیمی شعار بازگشت به دین را می‎دادند، شریعتی سخن از بازگشت به خویشتن گفت. مخاطبان سنتگرای او امروز برگشته‌اند، اما نه به خویش که به قطب مقابل، یعنی به مدرنیته غربی؛ مفسران دیروز سنت، امروز مترجم غرب شده اند! دیروز از اسلام‌شناسی به فقه و رجال برگشتند، و امروز از خودی به خرد خود بنیاد! این‎ها امروز خرد خود بنیاد غرب را که خدا را کشت تا انسان را زنده نگاه دارد، و امروز همین خرد در انتهای عمرش به مرگ انسان میشل فوکو رسیده است، برتارک خویش نشانده‌اند، و بی‌اعتنا و ناآگاه از خرد مذهبی که اقبال وشریعتی آن را برای ساختمان یک تمدن جدید برای بشریت مدرن به میراث گذارده‌اند. در پی کاروان خسته غرب در پی بسط تجدد بر آمده‌اند.

رسالت پیام آور شریعتی به دوش گرفتن مشعل آگاهی، دانایی، آزادی تبیین تضادها و نابرابری‌های اجتماعی بود. او به مفاهیمی نظیر پویایی، تکامل، اراده آزاد، آزادی، رهایی، تغییر و آرمان خواهی به منزله ویژگی‌های همه ادیان توجه داشت. به نظر می‌رسد شریعتی با مراجعه به منابع و کتاب‌های متفاوت به یکباره احکام و تفاسیر اسلامی را دگرگون ساخت. او به تمایز تشیع علوی و تشیع صفوی قائل بود. مهم‌تر این‎که او در میزان کارایی اسلام به عنوان یک مکتب فکری جهت ارائۀ راه‌حل‌هایی صحیح و متناسب برای حل مشکلات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تردیدی نداشت. شریعتی استدلال می‌کرد که رویکرد عرفانی به اسلام می‌تواند تلاشی برای کشف حقایق باطنی درپس تعینات ظاهری است، و تنها از این راه می‌توان مفاهیم را تعالی بخشید، و افق‌های جدیدی را در اذهان گشود. او منابع مشروع این فرآیند را قرآن و تاریخ اسلام می‌داند. از این جهت، او اسلام مرسوم روحانیت را در قیاس با اسلام قرآن می‎سنجید. شریعتی با مقایسه میان مذهب رسمی و خاستگاه اصلی آن، یعنی شریعت با بطن ایمان، متقاعد شده بود که سنت‌پرستی محصول توجه به ظواهر مذهب است. او از روحانیت و حوزه علمیه توقع و انتظار زیادی داشت. به نظراو، خدا بهترین معیار بر ارزیابی صحت تصمیم‌گیری‌هاست، و ایمان به او اضطراب و بی‌قراری ناشی از یاس و معمای وجود را برطرف خواهد ساخت. خدایی که نشانه‌های بارزش را در همه بی‎پناهی‌های او ابدی کرده است. از این جهت، حقیقت، هدایت، روشن بینی، فهم ارزش، مسئولیت و شدن را درچشم منتظران خود به روشنی و صراحت صبحی که دارد، دوباره تجدید کرده است. بنابراین، با توجه به نشر گفتمان نوگرایانه اسلامی و مشارکت فعالانه‎ای که شریعتی در پیشبرد آن داشت، نشان می دهد که او مرحله نوینی از بعثت اسلامی را آغاز کرده که همانا ایجاد یک رنسانس اسلامی، یعنی تولد مجدد آن روح انقلابی بیدارکننده و ایمان پاک و روشن و انسانی و حرکت‌آفرین و عزت‌آور و مسئولیت‌بخش و بینش منطقی واقع‎گرا و اجتماعی و ایده‎آل‎های انسانی و مترقی و پیشروی که اسلام نخستین نام دارد، و طرح مجدد پیام! کشف اسلام نخستین، یافتن یک ایدئولوژی، بازگشت به خویش با احیای اسلام راستین، درجامعه اسلامی برای تحقق این هدف، بازگشت به قرآن، قرآن آن چنان‎که علی می فهمد، و دراین راه، رسیدن به اصلی‎ترین شعارها براساس نیاز این عصر، یعنی ایمان، مکتب، وحدت، عدالت و رهبری؛ و بدین گونه تحقق مسئولیت روشنفکر روشنگری و آگاهی دادن برای هدایت و نجات مردم است.

این تعابیر همان راهی را نشان می‎دهد که «خط بازنگری متجددانه به اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام» یا «تجدیدحیات فکری اسلام» است. با این توجه که مسائل زیربنایی، فکری، فلسفی، اعتقادی و مسایل اجتماعی و جریان‎های موجود در جامعه هر دو باید بیشتر مورد اهمیت ‎داده شوند. براین اساس، این دو مسأله به نوبه خود حوزه و نوع تأثیر را تعیین می‎کنند. آن چنان‎که استدلال و تحقیق مسایل اسلامی و اصول پوشیده شده اسلام در ابعاد فلسفی توحیدی، مسأله عدل، مسایل معاد با زبان روز همراه با مسایل جدیدی که همانا دید جامعه شناسی اسلام است، باید تواماً مورد توجه قرار گیرند. از این‎رو، هیچوقت نباید تصور کرد که این دیدها با هم اختلاف دارند یا تضادی بین این‌ها وجود دارد. این نگرش، یعنی این که رویکرد تلفیقی جامعه شناسی به لحاظ نیاز به فلسفه باید درچهارچوب یک جامعه شناسی فلسفی مطرح شود، و همانا معطوف به هدف، سیاست گذاری، عمل و منافع جمعی باشد. آیت الله طالقانی بدنبال آن بود که اختلافات ناشی از اهمیت هر کدام از این دو رویکرد، یعنی مسائل فلسفی و مسایل روز اجتماعی را نباید دامن زد، و باید به مناقشات این مسایل خاتمه داد، وآن‎ها را دنبال نکنیم که متأسفانه هنوز داریم دنبال می‎کنیم: تِلْک أُمَّه قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کسَبَتْ وَلَکمْ مَا کسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا کانُوا یعْمَلُونَ، یعنی آن‎ها گروهی بودند که درگذشتند، هر کار نیک و بد کردند برای خود کردند، و شما هم هر چه کنید برای خویش خواهید کرد، و شما مسئول کار آن‎ها نخواهید بود.

از این‌نظر، باوجود اختلاف‎های اندک در برابر اشتراکات بسیار میان طرفداران این دو مساله، دووجهی مطالعه کردن آثار و اندیشه‎های اسلامی و مبلغان آن‎ها ازجمله آثار شریعتی و مطهری و سایر اندیشمندان اسلامی، می‎تواند همان‎طوری‎که ظهور ایدئولوژی، ایمان و انقلاب در ادامه بعثت پیامبر به تولید اندیشه جهادگر، آگاه، مسئول و آرمان‌خواه می‎انجامد، درعین حال از طریق توجه به معارف اسلامی به مثابه یک سرمایه گرانقدر می‎توان اصل مواد خام را به صورت یک سلسله مواد قابل استفاده درآورد تا دردنیای امروز که افکار و اندیشه‎های جدید، خالق موج‎های نو و حرکت‎های نو در مسیر اختراعات و کشفیات فناورانه و نوآورانه درخدمت جامعه هستند، بدین‌گونه وارد عرصه زمان و مکان شوند تا ایدئولوژی ابوذری از فرهنگ و دانش بوعلی سینایی بهره‌مند شده و متقابلاً فرهنگ ابن سینایی نیز از شور و ایمان اعتقادی ابوذری منتفع شود. بدین ترتیب، آورده‎های تمدنی اعم از دانش، علم، فرهنگ، فلسفه، ایمان و ایدئولوژی مظهرسازندگی، پیشرفت و توسعه بشری درمسیر شدن اجتماعی و رشد اقتصادی قرار می‎گیرند؛ و این راه آغازین نوآوران و فناوران اندیشۀ ایرانی برای ورود به دنیای مدرن از طریق فرهنگ و ایدئولوژی است تا با بهره‌گیری از دانش و علم مردم بتوانند توانایی‎های خویشتن را به منزلۀ پشتوانه‌ای قابل اتکا به خوبی به عرصه ظهور و حضوراجتماعی و گفتمان فرهنگی درآورند. به ویژه که برای درک فلسفه، تاریخ از مهمترین کارهاست، و باید بدور از جزمیت ازآن درس گرفت. درسی متناسب با سهم فراموشی ما درجهان‎که هنوز آرشیو نشده است. ازاین‌رو، باید از همه امکانات مادی و معنوی برای رفاه حال انسان‎های جامعه ایرانی در عرصه نسیان سنت بهره گرفت؛ زیرا نوع نگاه ما به سنت و مدرنیته باید دو روی یک سکه باشد. آن چنان‎که راه نوردی هر دو نتایجش ما را به سرانجام برساند. در صورتی‏که بتوانیم این‌گونه باشیم، در کنار شناخت مدرنیته و سنت، در جایی‎که این دو را در برابر هم ندانیم، می‎توان نصفه خالی آن‎ها را با تفکر و اندیشه یکدیگر تکمیل کرد. این نیاز امروز ما به شریعتی است تا با خلوص او در رسیدن به حقایق، زبان و قلم شورانگیز و عمل روشنگرانه او را دریابیم. ما امروزه به روشنفکری روشنگر رهایی بخش شریعتی محتاجیم، به‎طوری‎که نباید و نمی‌توانیم در دنیای امروز صرفاً با یک بال پرواز کنیم. گفتمان اندیشه‌ورزی و عملگرایی حکیمانه لازمه پیشبرد اهداف انقلابی در عصر پساانقلابی است که شریعتی در تکوین آن بسیار کوشش کرد. او جان خود را در این راه فدا کرد تا مردم بتوانند اندیشه رهایی شدن را درک کنند. اندیشه‎ای که ترجمان اجتماعی خداوند هستند. به همان صورتی‌‎که باید اسطوره‎های دینی و مذهبی و ملی خویش را جهانی می‎کردیم،امام حسین را به عنوان یک شخصیت قرآنی و انبیایی از آدم تا محمد(ص) بیان می‎کردیم، همان‎گونه که دکتر شریعتی حسین را وارث آدم مطرح کرد، حرّ ابن ریاحی را از دل تاریخ بازشناسی شده بیرون آورد. ابوذر را به گونه‌ای شناساند که اولین سوسیالیست خداپرست معرفی شد. ابوذری که در سرتاسر حیات شریعتی علاقه‌اش به او ثابت و پایدار بود، و به‌عنوان اسوه یک مسلمان تمام بدل شد. به‎طوری‎که همواره در آثارش از ابوذر نام برده شده است.

شریعتی با استقبال از افکار جدید، زبان تازه‌ای خلق کرد که می‎توانست همه اندیشه‎ها و عقاید شیعی و اسلامی را در قالبی جهانی، تأثیرگذار کند. او میان نواندیشی اسلامی و دستاوردهای تمدن جدید پیوند ایجاد کرد، و عقاید اساسی را ازعقاید بی‎پایه تشخیص داد. از طریق این‌گونه نگرش‌هاست که تضادهای موجود با اهل تسنن، تاریخ انبیا و به خصوص غرب برطرف می‎شود. رویکردی نو و کارساز برای جداساختن مبانی واقعی دین از سنت‎ها و آدابی که به تدریج رنگ دینی پیدا کرده‌اند. از این بابت به‎طور دقیق می‎توان اشکال‎های تربیت امروزین را به هر نامی چه دینی و چه غیردینی در زمان حاضر مشخص کرد؛ و اگر دکتر شریعتی فرصت می‎یافت، می‎توانست در همان راهی که سید جمال الدین اسدآبادی و اقبال لاهوری گام برداشته بودند، روشنفکران جهان اسلام را گرد هم آورد، و نقش جهانی اسلام را در زمینه تحکیم عدالت اجتماعی و تامین آزادی‎های فردی به جهانیان نشان دهد. به همین دلیل است که باید روی دوش شریعتی بنشینیم؛ زیرا آثار او میراث ماست. جایگاه سازوکارهای پارادایمیک او راه حلی است که در زمینه‎های جهانی‌گرایی و محلی‌گرایی برای ما آماده ساخته است. او به واقع نخستین کسی است که از دوران مشروطه به این سو، توانست موثرتر از دیگران از حوزه عادی و همیشگی فعالیت روشنفکری ایران خارج شود، و به بیرون از این فضا چشم بیندازد. شریعتی تا زمان حاضر، نخستین کسی است که در دوران اخیر عقده تاریخی روشنفکران ایرانی را شکافت، و سخنگوی آرزوی دیرین آنان شد! اوهمچون بسیاری از فلاسفه غرب مانند فریدریش هگل و مارتین هایدگر شفاهی بود. شکل رابطه شفاهی به همراه فکر نو و انقلابی‎اش از او در کنار آثار کتبی‌اش یک روشنفکر مردمی مشهور ساخت. الگوی توسعه‎اش عرفان، برابری و آزادی بود که هیچ کدامشان از همدیگر قابل تفکیک نبودند. عرفان وجهه نظری او را نسبت به جهان و انسان معلوم می‎کرد. برابری بازتابنده وجهه نظر عدالتخواهانه او بود، و آزادی وجهه نظر دموکراتیک و ضد استبدادی و ضد اقتدار او بود. شریعتی به دنبال نوعی نظام سیاسی و اجتماعی می‌گشت که انسان در آن دچار ازخودبیگانگی و الیناسیون نشود. نظامی که انسان در آن بتواند انسانیت خود را در روابط اجتماعی و سیاسی متجلی کرده و به آن مرحله‌ای برسد که یکی از آماج‎های تاریخی بشر بوده است، یعنی آزادی و فروریختن تمام دیوارها و جبرها و زندان‌هایی ـ اعم از جبر تاریخ، جبر جامعه، جبر طبیعت و جبر خویشتن ـ که انسان را از انسانیت خویش دور کرده است. بدین‌ترتیب، تلازم میان عرفان، برابری و آزادی، می‎تواند توانایی و ظرفیت کافی را برای تجدد و نقد و ایفای نقش در بازسازی هویت جامعه ایران و راهبری فرآیند توسعه همه‌جانبه فراهم کند. از این‌رو، با تحقق این مثلث آرمانی می‎توان پرتو عقل را به عرصه اخلاق، ارزش و حقایق توسعه بخشید و آزادی و برابری را همچنین در پیوند با ارزش‎های عالی انسانی و حقیقت، زیبایی و اخلاق معطوف به هدف کرد. راهی که دکتر شریعتی باز کرد، راه رهایی از متافیزیک یونان بود، و این مسأله را او بارها در تعلیماتش اشاره کرده است. ایشان این اصل مهم را مطرح کرده و عمر کوتاهش هم کفاف نداد که آن را ادامه بدهد. خط رهایی از متافیزیک یونان هم یک نوع رهایی بود. هدف شریعتی تقرب به خدا بود، چنان‌که در اسلام شناسی بر آن است که جوهر قرآن دو آیه است، یکی إِنَّا للّه وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ، یعنی براستی که ما از خدائیم، و به سوی او باز می‌گردیم؛ و یکی وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیر، یعنی و بازگشت (همه خلایق) به سوی خداست. او جوهر قرآن و محکم قرآن را خوب درک کرده بود که چیزی جز صیرورت الی‌الله و هدف داری و بازگشت به خدا نیست. شریعتی اگر می‎خواست این‎روش را پیاده کند، باید از متافیزیک یونان جدا می‎شد. این نقطه قوت شریعتی و نقطه ضعف مخالفان و حتی پیروان او عدم ادامه این راه است تا جایی‌که هنوز «متفکر معاصری دیده نشده که به اندازه دکتر شریعتی از لزوم رهایی از یونان و اسکولاستیک قرون وسطایی صحبت کرده باشند».

تحلیلی که او از دوگانگی در درون فرد، جامعه، حکومت، اقتصاد، تاریخ، مذهب و به‌ویژه تشیع ارائه می‌کرد محصول همین روش‌شناسی بود. شریعتی تحت این استدلال تحلیل تاریخی خود را از نظام هابیلی و نظام قابیلی به سطح جامعه تعمیم داده بود. هرجامعه‎ای پس از گذار از مرحله نزاع دو طبقه متضاد می‎تواند به وحدت برسد، و تضادها را حل کند. رد پای تأثیرپذیری مطهری از شریعتی را در اختصاص دادن مباحثی جداگانه به تاریخ، فلسفه تاریخ و جامعه در کتاب مقدمه‎ای بر جهان‎بینی اسلامی به آسانی می‌توان ملاحظه کرد، هرچند نگاه دیالکتیکی شریعتی را مطهری آن چنان باور نداشت. ازمجموعه آثار مطهری این گونه استنباط می‎شود که دیالکتیک هگلی قادر نیست خداوند را در هستی توضیح دهد، به‌ویژه که دیالکتیک طبیعت که برخلاف نظریه‌های قدمای اسلامی«هدفدار نیست و کمال خود را جست وجو نمی‌کند، بلکه به سوی انهدام خویش تمایل دارد، ولی چون آن انهدام نیز به نوبه خود به انهدام خویش تمایل دارد، و هر نفی‌کننده به سوی نفی‌کننده خود گرایش دارد، نفی نفی که نوعی ترکیب میان دو مرحله قبل از خود است صورت می‎گیرد، و قهراً و جبراً تکامل رخ می‌دهد.» قوانین حرکت و تضاد و تأثیر متقابل تا آن‌جا که به طبیعت مربوط است صحیح است، و اصولی فلسفی است، و اما آن‎جا که می‌خواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند و از آن جهت که آن را منطق می‌خوانند، غیرقابل قبول است. نگرش ایدئولوژیک در ارائه اسلام به صورت یک مکتب که مطهری با نوشتن کتاب مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی اوج این تأثیرپذیری را از شریعتی به نمایش می‌گذارد. طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و به کارگیری تعابیری مانند جهان‌بینی اسلامی که در آثار مطهری تازگی دارد و تا قبل از آن در آثار و اندیشه‌های او دیده نشده است؛ زیرا وی تا قبل از آشنایی با افکار شریعتی رویکردی فرهنگی به اسلام و مفاهیم آن داشت، و بیشتر به مفردات مکتب اسلام می‌پرداخت تا آن‎که تلقی‌ای واحد، یکدست، هماهنگ از مکتب ارائه کند.

این گرایش مطهری، یعنی داشتن رویکرد فرهنگی به اسلام را می‌توان در جای جای آثار قبلیش نهفته دانست. الهام‌گیری از چگونگی صورت‌بندی کردن مکتب با پیروی از روشی که شریعتی در اسلام‌شناسی ارشاد به کار برده بود، مانند شکلواره‌سازی کتاب مقدمه‌ای بر جهان‎بینی اسلامی که در آن مطهری تلاش می‌کند آموزه‌های مکتب اسلام را در ارتباطی هماهنگ بیان کند. مفهوم‌سازی به تبع تعابیری که شریعتی در آثارش به کار می‎برد، مانند مواردی که شریعتی از آن‌ها استفاده می‎کرد. رابطه انسان به مثابه رابطه اندام و شعور که مطهری به‌عنوان رابطه شاعر با اشعار بر این تأثیرپذیری صحه می‌گذارد یا به کارگیری تعابیری نظیر شهید قلب تاریخ است که مطهری هم به پیروی از شریعتی شهید را شمع تاریخ دانسته است. واقعیت آن است که بخشی از آثاری که بعدها مطهری تحت عنوان مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی طراحی می‎کند، و به جامعه ارائه می‌دهد، تحت تأثیر سئوال‎هایی است که شریعتی در جامعه مطرح می‌کند. عبدالکریم سروش هم درباره تحول‌پذیری دیدگاه مطهری از شریعتی می‌گوید: «این حق را هم بگذاریم که پاره‌ای ازکارها که بعداً امثال مطهری کردند، به‎طور قطع الهام‌بخششان شریعتی بود، خود مطهری هم به این امر معترف بود. توجه‌های اخیری که شهید مطهری نسبت به فلسفه اخلاق و جامعه و تاریخ وانسان و فطرت و مسائلی از این قبیل می‎کرد تا حدودی برانگیخته نکاتی بود که امثال شریعتی در جامعه ما مطرح کردند، و گفتند که مسأله امروز بشریت این‌هاست».

شریعتی به یاد می‌آورد که با مطهری در مورد طرح روی جلد یکی از کتاب‌هایش با عنوان انسان و سرنوشت صحبت کرده بود. مطهری در ابتدا این طرح را بسیار انتزاعی می‌دانست، اما هنگامی که شریعتی توضیح داده بود که طرح مورد نظرش حاکی از ابهام نهفته در سرنوشت است، طرح مشابهی را برای روی جلد کتاب خود برگزیده بود. هم‏چنان‎که سبک شاعرانه، جملات سیال و پیام تازه‌ای که از واژگان و عبارات مقاله زندگی محمد که او اضافه بر مقاله درخواست شده از وی درباره حیات پیامبر از هجرت تا وفات تهیه کرده بود، می‌تراوید مطهری را سخت تحت‌تأثیر قرار داده بود، چنان‎که آن را سه بار خوانده است. سید محمدحسینی بهشتی، به شریعتی به مانند یک قریحه سرشار، اندیشه پویا، جست‌وجوگر و یک اندیشه ناآرام می‎نگریست، اندیشه‎ای که همواره در پی فهمیدن و شناختن بود. او معتقد بود: «اصالت فرهنگ غنی اسلام همواره برای شریعتی جاذبه نیرومند داشته و همین امتیاز سبب شده بود که دکتر]شریعتی[ بتواند با حفظ خویشتن خویش و هویت خود در یک سیروسلوک فکری و معرفتی، گام‎های بلندی را به جلوبردارد، ونتایج جالب و زیبا و ارزنده‎ای به دست آورد». از نظر بهشتی، از آن‎جایی‎که یک استعداد سرشار، یک قریحه دانا در یک چنین حرکت و پوشش سازنده، خود به خود درباره مسایل مختلف نظر می‎دهد، دکتر همواره رو به اصالت اسلامی نزدیکتر می‎شد، و آدمی بود که حرف‎های مستند و منطقی افرادی را که صاحب‌نظر بودند، می‎شنید و گوش می‎داد، و می‎پذیرفت، به شرط آن‎که آن طرف در آن سطح و درآن حد از قدرت فکری و قدرت تحلیل بوده باشند که بتواند مشکلی را برای او بگشایند، و مطلبی را برایش باز نمایند.

شریعتی ضمن یکی از درس‌های خود گفته بود: «به همان اندازه که به وزوزیست‌ها گوشم بدهکار نیست، چشم انتظار صاحب نظری هستم تا با انتقاد درست عیبم را به من بنماید. اگر کسی حرف حسابی داشته باشد، ولو آن را با دشنام و اهانت هم بیامیزد، با سپاس بسیار می‌پذیرم. آن‎چه را گوش نمی‌دهم فحاشی و دروغ و تهمت خالص یکدست است». بهشتی همچنین، مانند آیت الله منتظری که معتقد بود: «دکتر شریعتی حق زیادی به گردن فرهنگ و انقلاب ایران دارد، و او بود که جوانان کشور را از دامان مارکسیسم نجات داد، و به اسلام متوجه کرد. برآن بود که «دکترشریعتی در توسعه و تقویت شور انقلابی جامعه ما به خصوص نسل جوان تأثیر به سزایی داشت، و توانست قلب و احساس و ذهن جوان‎های ما را برای درک پیام‎های امام خمینی، آماده‎تر و به فهم و پذیرش این پیام‎های انقلابی نزدیک کند». آن چنان‎که به مثابه موثرترین نیرو در آمادگی شرایط ذهنی انقلاب برای براندازی استبداد وابسته قلمداد می‎شود. بدین دلیل، نقش ایدئولوژیکی شریعتی را در انقلاب نمی‌توان فراموش کرد، نقشی که مبارزه ایدئولوژیک او را نیازمند یک هویت ایرانی می‎دانست.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه