کتاب قدرت لحظات؛ چرا برخی تجارب خاص، تاثیری خارق‌العاده دارند

کتاب قدرت لحظات؛ چرا برخی تجارب خاص، تاثیری خارق‌العاده دارند


کتاب قدرت لحظات؛ چرا برخی تجارب خاص، تاثیری خارق‌العاده دارند، نوشته چیپ هیث و دن هیث، یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز و آمازون، دنبال رمز و رازهای جذاب تجربه است. می‌خواهیم بدانیم چرا دوست داریم بهترین و بدترین لحظه یک تجربه را به ذهن بسپاریم و مابقی را به دست فراموشی بسپاریم.

چرا «وقتی همه چیز مشخص است، احساس آرامش داریم اما وقتی این طور نیست، سر زنده‌تریم.» و بالاخره چرا ارزنده‌ترین و ناب‌ترین خاطرات‌مان از دل دوره‌های کوتاهی در جوانی بیرون آمده است.

نویسندگان کتاب‌های پرفروش «سوییچ (کلید را بزن)» و «ایده عالی مستدام»، این بار به دنبال این سوال رفته‌اند که چرا بعضی تجربه‌های کوچک، ما را تکان می‌دهد، سطح‌مان را بالاتر می‌برد و حتی متحول‌مان می‌کند و چطور می‌توانیم چنین لحظات فوق‌العاده‌ای ایجاد کنیم.

اگر چه زندگی هر فرد منحصر به فرد است اما اغلب لحظات به یاد ماندنی ما، دارای چهار بخش غالب است: تعالی، ادراک، غرور و اتصال. اگر این بخش‌ها را در آغوش بکشیم، می‌توان جادو کرد و بیشتر و بیشتر لحظات خاص آفرید. تصورش را بکنید که یک معلم، درسی را طراحی کند که شاگردانش تا بیست سال بعد یادشان بماند. یا مدیری که می‌داند چطور تجربه‌ای پر از لذت برای مشتریانش خلق کند. تصور کنید که برای ساختن لحظات معنادار برای فرزندان‌تان، شامه قوی‌تری داشته باشید.

در کتاب قدرت لحظات؛ چرا برخی تجارب خاص، تاثیری خارق‌العاده دارند (The power of moments: why certain experiences have extraordinary impact) با ما همراه باشید تا ببینیم چطور تجربه‌های کوچک می‌تواند یک زندگی را متحول کند، تجربه‌ای مانند دو غریبه‌ای که در یک اتاق همدیگر را می‌بینند و چهل و پنج دقیقه بعد بهترین دوست هم شده‌اند (در این مدت کوتاه چه اتفاقی افتاده است؟) یا جوان‌ترین زن میلیاردر جهان، که جهش بزرگش را در زندگی، مدیون سوالی است که پدرش شب‌ها سر میز شام از او می‌پرسید (به راستی آن سوال ساده چه بود؟)

بسیاری از لحظات تعیین کننده در زندگی ما نتیجه تصادف یا شانس است، اما واقعا چرا داریم معنادارترین و به یاد ماندنی‌ترین لحظات خود را به شانس و اقبال می‌سپاریم، در حالی که می‌توانیم خالق آن‌ها باشیم؟ چیپ هیث (Chip Heath) و دن هیث (Dan Heath) در این کتاب راه‌هایی پیش رو ما می‌گذارند تا بتوانیم تجربیات غنی‌تری داشته باشیم.

در بخشی از کتاب قدرت لحظات می‌خوانید:

مربی‌گری در سازمان‌ها می‌تواند شکل قدرتمند‌تری به خود بگیرد. استانداردهای بالا + تضمین، فرمول قدرتمندی است اما در نهایت می‌تواند ابراز بعضی انتظارات باشد. اما مربیان بزرگ دو بخش دیگر به این فرمول اضافه می‌کنند: جهت و حمایت. من انتظارات بالایی از شما دارم که می‌دانم از عهده آن بر می‌آیید. پس این چالش جدید را شروع کنید و اگر شکست خوردید من کمک می‌کنم دوباره سرپا شوید. مربی‌گری، در دو جمله همین است. ساده به نظر می‌رسد اما آن قدر قدرت دارد که مشاغل را دگرگون کند.

در سال 2015، دالی فلپس مدیر کیفیت، خدمات و عملیات کامینز نورث ایست بود، شرکت توزیع کننده محصولات کامینز. ترجمه‌اش این می‌شود: شما بگو قراردادی داری که یک تعداد اتوبوس شهری برای بوستون بسازی و تصمیم گرفته‌ای از موتور دیزل‌های کامینز استفاده کنی. این جا کامینز نورث ایست وارد عمل می‌شود، به سفارش شما رسیدگی کرده، موتورها را تحویل داده و در صورت بروز خرابی، خدمات لازم را ارائه می‌کند. در این میان، کار فلپس این بود که راهی برای خدمات بهتر و کارآمدتر پیدا کند.

در انجام این کار، او به شدت وابسته به روش شش سیگما بود. وقتی شما محصولی تولید می‌کنید - حال فرض کنید یک توپ پلاستیکی – دوست دارید جنس معیوب نداشته باشید. با فرآیند «شش سیگما» از هر یک میلیون محصول تولیدی، تنها 3 یا 4 عدد آن‌ها معیوب خواهد شد. یعنی از هر یک میلیون توپ پلاستیکی، 3 یا 4 عدد آن نامتوازن یا کم باد است. برای رسیدن به این حد از تعالی، شما باید با وسواسِ هر چه بیشتر بر فرآیند تولید نظارت کرده و برای مشخص کردن مسئله و کاهش تنوع، داده‌ها را جمع‌آوری کنید. کسانی که چنین کار بزرگی برای فرآیند بهبود انجام می‌دهند، مجریان شش سیگما هستند که قدرت جادویی آن‌ها حتی در موقعیت‌های غیر تولیدی، مانند کاهش خطاهای جراحی یا در مورد فلپس، تسریع روند تعمیر موتور، هم به کار می‌آید. مستعدترین مجریان شش سیگما به دنبال گواهی‌نامه‌هایی مانند کمربند سیاه شش سیگما می‌روند؛ عنوان افتخارآمیزی که البته ربطی به کاراته ندارد اما بیشتر از آن، نشان از تلاشی با شکوه و در نهایت ناامیدانه برای جذاب‌تر کردن کار است.

برگردیم به داستان: فلپس به کمربند سیاه شش سیگما نیاز داشت تا در کارش در آلبانی نیویورک به او کمک کند. برای این کار او رانجانی سرینی واسان را استخدام کرد؛ کسی که در هندوستان بزرگ شده و تنها سه سال بود که به آمریکا آمده بود تا مدرک فوق لیسانس مهندسی مکانیک خود را بگیرد.

وظیفه سرینی واسان استفاده از شش سیگما برای کمک به همکاران بود تا بتوانند فرآیندهای خود را بهبود بخشند. مثلا با شناسایی تعمیرگاه‌ها، ابزارهای پر استفاده‌تر بیشتر در دسترس قرار می‌گرفت. اما این زن همچنان برای انجام وظایفش تقلا می‌کرد. فلپس می‌گوید: «او به نوعی خجالتی و گوشه‌گیر بود» و نگران بود که کهنه‌کارهای شرکت او را جدی نگیرند.

سرینی واسان اما نگاه متفاوتی داشت، دوستانش لقب «تندر» روی او گذاشته بودند زیرا همیشه از سر و صدایش معلوم می‌شد کی به اتاق می‌آید. علاوه بر آن سرینی سردرگم شده بود. او خیلی چیزها در مورد شش سیگما می‌دانست اما در مورد موتور دیزلی، تقریبا بی‌اطلاع بود. در جلسات، احساس می‌کرد که همکارانش دارند «به زبان یونان باستان حرف می‌زنند.» او از تمام اصطلاحات یادداشت بر می‌داشت و بعد از یک نفر معنای‌شان را می‌پرسید.

فهرست مطالب
1: لحظات تعیین کننده
2: تفکر در لحظات
کلینیک 1: لحظات از دست رفته در بانکداری
لحظات تعالی
3: لحظات اوج بسازید
4: دستور‌العمل‌ها را بشکنید
کلینیک 2: چطور می‌توان به جلسه‌ای که تکراری شده، تازگی بخشید؟
5: به سمت حقیقت بلغزید
6: به سمت بینش خیز بردارید
کلینیک 3: بالا بردن کیفیت یک رستوران چینی
لحظات غرور
7: ارزش قائل شدن به دیگران
8: تکثیر نقاط عطف‌
9: شجاعت را تمرین کنید
کلینیک 4: رییس به یک نتیجه تازه می‌رسد: من یک ابلهم!
لحظات ارتباط
10: خلق لحظات مشترک
11: عمیق کردن پیوندها
لحظات ارتباط
کلینیک 5: چطور می‌توان با ذهنیت «انزوا» مبارزه کرد؟
12: ساختن لحظات، مهم است
درباره نویسندگان
ضمیمه
مواجهه با لحظات آسیب‌های ناگهانی
سایر منابع برای مطالعه

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه