کتاب می‌نویسمت: مجموعه نامه‌ها

کتاب می‌نویسمت: مجموعه نامه‌ها

کتاب می‌نویسمت: مجموعه نامه‌ها به قلم سیامک بهرام پرور نوشته‌هایی است عاشقانه و عارفانه که در قالب نامه و عموما به شکل بداهه به رشته تحریر در آمده است و بازه زمانی تقریباً ده‌ ساله‌ای را دربرمی‌گیرد.

هر یک از این نامه‌ها حاصل تجربه‌ای عینی‌ست و بازخوانی احتمالاً شاعرانه‌ای از یک موقعیت عینی. برخی از این نوشته‌ها کاملاً توصیفی‌اند، اما بیشینه آن‌ها قرار است نوعی اندیشه‌ی عاشقانه را بیان کنند. کتاب می‌نویسمت در دو فصل تدوین‌ شده است که بخش اول بنا به ماهیتش «برزخ» نامیده شده و دومی به همین دلیل «بهشت». این نوشته‌ها پیش‌ از این در سایت‌های مختلف و پیش از همه در وبلاگ سیامک بهرام پرور منتشر شده است که به همان دلیل بداهه نویسی و البته تجربه‌مند بودنشان، غالباً کوتاه هستند. بهرام پرور در این اثر سعی داشته است تا در هنگام تهیه کتاب، روال چینش و تدوین نامه‌ها روایت‌گر این زندگی باشد. به همین دلیل نامه‌های مشابه در هم ادغام شده‌اند و در امتداد هم قرارگرفته‌اند.

برخی از نوشته‌های این اثر به معنای واقعی کلمه سانتی مانتال هستند؛ به عبارتی بیشینه‌شان رمانتیک و برخی نیز دارای رگه‌هایی فانتزی‌اند. کتاب حاضر صرفاً یک مجموعه نامه‌های عاشقانه به عنوان یک نثر ادبی نیستند بلکه بهرام پرور اندیشه عاشقانه و نگاه خود را به عشق تبیین می‌کند و دلایل نگاه متفاوت خود را به رخ می‌کشد!

اثر حاضر شامل عناوینی همچون: آشناترین غریبه؛ قانون؛ فاصله؛ گل سرخ قصر؛ توفان؛ من مینویسم؛ هشدار؛ همیشه با تو؛ شب مهتابی؛ تولد؛ به دعا میسپارمت؛ دلیل آوارگی؛ با تو از تو؛ اگر کمی باورم میکردی؛ تو را میخواهم؛ آزاد؛ فکر میکنی؛ دیوانه‌تر از مجنون؛ دعا؛ افسانه؛ و بازگشت برای همیشه ماندن است.

سیامک بهرام پرور یکی از فعالان در حوزه ادبیات شهرستان آمل است که از جمله آثار دیگر او می‌توان به مجموعه شعرهای کلاسیک «عطر تند نارنج» در سال 84، «به رنگ نارنگی» در سال 89 و «قلب پرتقال خونی» در سال 94 اشاره کرد.

در بخشی از کتاب می‌نویسمت می‌خوانیم:

برای دوستی نوشته بودم:... از قدیم و ندیم گفتن هر دری تخته‌ای داره و هر ستاره‌ای ستاره‌ی همزادی... همه دنیا دست‌به‌دست هم میدن و در به تخته می‌رسه و ستاره به ستاره!‌... و هر ستاره‌ای تا ستاره خودش رو پیدا نکنه هی زجر می‌کشه و صبر می‌کنه و آب می‌شه... خیلی وقتا ستاره‌های جفت هم به هم نمی‌رسن!... می‌دونی چرا؟!... گاهی وقتا یه ابر لعنتیِ از خدا بی‌خبر نمی‌دونم از کدوم جهنم‌دره‌ای در می‌آد و ستاره‌ها همدیگه رو گم میکنن!... بعضی وقتا ستاره حواسش می‌ره به جنغولک بازیای یه ستارهء پَرتی که اصلاً هیچ ربطی بهش نداره - گیرم که ستاره است ولی نه ستاره اون! -... خلاصه همین باعث می‌شه ستاره‌اش رو گم کنه... . بعضی وقتا هم یه ستارهء بازیگوش حواسش می‌ره به یه کرم شب‌تاب که نه جَنَم ستاره شدن رو داره نه مالِ این حرفاست!... در نتیجه بازهم ستاره بیچاره جفتش گم می‌شه و معطل می‌مونه... و بعضی وقتا هم هست که یه ستاره‌ای دلش رو به یه خیال، یه خواب، یه ستاره‌ای که به گندگی ماه باشه، می‌سپره و همه شب‌های دنیا رو دوره می‌کنه برای دیدن اون و همیشه ستارهء جفت خودش رو، بی‌توجه، نادیده می‌گیره!

بعضی وقتای دیگه هم هست که از همه بدتر و موذیانه‌تر و موریانه‌تره!... بعضی وقتا ستاره‌ها به نور یه ستارۀ جفت که از بدِ حادثه خیلی هم‌جفت بوده اما یه هویی نفتش تموم شده و افتاده رو زمین، برای همیشه دلباخته می‌مونن!... غافل از اینکه ستارۀ جفت فقط یکی نیست گرچه یکی‌اش برای شادی تموم زندگی بسه... خلاصه! من دلم برای اون ستارۀ تنها می‌سوزه که بعضی ستاره‌ها بعضی وقتا به واسطه خیلی چیزا نمی‌بیننشون یا می‌بینن و روشون و بر می‌گردونن و دنیای ستاره‌ها می‌شه شب دیجور!... قصه ما به سر نرسید چون کلاغ بیچاره هنوز به خونه‌اش نرسیده...

فهرست مطالب
پیش نوشت
فصل اول: برزخ
فصل دوم: بهشت
فصل سوم: درنگی بر چند واژه در نقد ادبی

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه