کتاب پادشاهان پیاده

کتاب پادشاهان پیاده

کتاب پادشاهان پیاده، مجموعه خاطراتی از زبان زائران «سیدالشهدا (ع)» است که در پیاده‌روی اربعین شرکت کرده‌اند. این اثر در آستانه زیارت اربعین به قلم بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری راهی بازار کتاب شد.

عشق به «سیدالشهدا (ع)» آنان را به این پیاده روی آورده است. ایرانی، عراقی، اروپایی، مسلمان، غیرمسلمان، شیعه یا سنی، زن و مرد و کوچک و بزرگ حتی موکب دارها، پلیس، نویسنده، روزنامه نگار، عکاس، مجری، پزشک همه افرادی هستند که دل به این جاده سپرده اند. از کودک ۷ ساله تا پیرمرد ۸۰ ساله همگی حضوری عاشقانه و خود خواسته دارند. کتاب «پادشاهان پیاده» داستان دلدادگی این آدم‌ها به مولایشان اباعبدالله (ع) است. این اثر، عرض ارادتی به ساحت مولا و سرور آزادگان جهان، امام حسین بن علی (ع) و تلاشی برای بازنمایی ارادت زائرانش در اجتماع اربعین است.

بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری نویسندگان این کتاب، همراه با مترجمان عربی و انگلیسی در سفر زیارت اربعین عازم نجف و کربلا شده‌اند. آنان در این سفر سراغ افراد و زائران امام حسین(ع) رفته‌اند و حرف‌ها و خاطرات‌شان از این زیارت باشکوه و نحوه پیوند خوردن‌شان با اباعبدالله(ع) را پرس‌وجو کرده‌اند.

در مقدمه این کتاب آمده است: هر مسافر قصه‌ای داشت و گاه رازی یا ارادتی. آغاز قصه مسافرها هم با هم متفاوت بود. گاه از ایران بود گاه عراق، از شهرهای کوچک و بزرگ، از شرق و غرب عالم... اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد: به سرزمینی در کرانه فرات و یادگاری که از دل این بهشت بر این سرزمین باقی مانده: به کربلا، به تربت سیدالشهدا علیه السلام. هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را برمی خیزاند و می کشاندش تا نینوا.

نویسنده این کتاب در خصوص مضمون کتاب گفته است: برای بیان خاطرات مترجمانی حضور داشتند لذا به راحتی می‌توانستیم با زائران مختلف و ملیت‌های گوناگون ارتباط بگیریم سخنان و حال هوای آنان از حضور در پیاده روی اربعین شنیدنی بود، هرفردی از دیدگاه خود و حضور در پیاده روی اربعین معنایی ویژه داشت و همه به سوی هدفی واحد و مشخص در حرکت بودند، در عین حال جذاب ترین بخش توضیحات آنان عموما نحوه پیوند خوردنشان «با اباعبدالله (ع)» است.

او علت پرداختن به کتاب پادشاهان پیاده را تنها عشق به امام حسین(ع)‌می داند و می گوید: برخی از سخنان بی پایه و اساس مبنی بر اینکه افراد شرکت کننده در پیاده روی اربعین برای گشت و گذار آمده اند و سخنان از این دست که عموما از زبان دشمنان بیان می‌شود و تلاش دارند تا پیاده روی اربعین را تخریب کنند عاملی اثر گذار شد تا عزمم را جزم کنم و در حین پیاده روی اربعین به انعکاس نظرات افرادی بپردازم که قدم در راه پیاده روی اربعین گذاشته اند و در این مسیر به عشق «سیدالشهدا (ع)» دل به جاده سپرده اند.

کتاب «پادشاهان پیاده» متشکل از ۹۰ خاطره است که نویسنده به هنگام تدوین و نگارش مصاحبه‌ها سعی کرده که کمترین دخل و تصرفی در روایت‌ها صورت گیرد و فقط خاطرات بازنویسی شود، زبان هر راوی حفظ شده و با لحن خودش روایت مطرح می شود. در واقع کتاب مبتنی بر مستندنگاری بوده و همین سبب شده تا خواننده در بخش‌هایی به تفکر وادار شود، بنابراین حتی در مواردی عواطف مخاطب درگیر خواهد شد.

خواندن خاطره با زبان جنوب شهر تهرانی و اصفهانی و شیرازی و یزدی یا با لحن عرب لبنانی و فارسی دست‌وپا شکسته‌ تایلندی مقیم ایران، این کتاب را خواندنی و جذاب کرده است.

کتاب مبتنی بر مستندنگاری بوده و همین سبب شده تا خواننده در بخش‌هایی به تفکر واداشته شود و در بخش‌هایی عواطفش درگیر شود.

دانشگر در خصوص نامگذاری کتاب پادشاهان پیاده گفته است: نام کتاب «پادشاهان پیاده» به علت احترام و عزتی که برای زائران «سیدالشهدا (ع)» در نظر گرفته، انتخاب شده است. عزتی که توسط میزبانان به خوبی رعایت شده و در خور پادشاهان است، در عین حال پیاده بودن زائر نیز نوعی عرض احترام، نیاز و دست خالی بودن در مقابل «سیدالشهدا (ع)» است.

تمام خاطرات بیان شده در این کتاب خواندنی و جذاب هستند، در یکی از این خاطرات پیرامون جوانی سخن به میان آمده که ظاهرش هیچ شباهتی به آدم‌های معتقد ندارد، دلیل وارد شدن به پویش را از او جویا می‌شوم در گفته هایش تاکید دارد که یک تحول ناگهانی بوده که عشق به «امام حسین (ع)» را در دل وی به وجود آورده است، در یکی از عاشوراها دلش لرزیده و تدبری کوتاه در سیره «سید الشهدا (ع)» داشته همین امر باعث گریه وی برای پسر «پیامبر اکرم (ص)» شده است.

در بخشی از کتاب خاطرات علی طالبی ۲۲ ساله دانشجوی معماری کرج را می خوانیم: قبل ترها گریه نمی کردم؛ شاید هم نمی توانستم گریه کنم. « چیه مردم را به گریه می اندازند؟! » بچگی این طور نبودم. مثل خیلی از مردم توی خانواده ای به دنیا آمدم که اهل روضه و هیات بودند. نه که هیاتی باشند؛ اما محرم ها می رفتند عزاداری. من اما بعد از کودکی و نوجوانی به کل از این کار ها و این جور جاها فاصله گرفتم یعنی فراموش کردم اعتقاداتم را.

حالا وقت بحث درباره چرایی اش نیست؛ اما من هم گرفتار همین وضعیتی شدم که خیلی از نوجوان ها و رفیقانم شده اند. تفکرات غربی که این روزها هست. هر کس هم اسمش را یک چیز می گذارد. با اسمش کاری ندارم؛ اما شکلش این بود که توی فضایی بودیم که امروز بعضی جوان ها هستند. دوست دارند به روز باشند، روی مد باشند. دنبال چیزهایی اند که فکر می کنند حالش بیشتر است. خُب توی این شرایط قرار می گیرند دیگر. حالا بعضی ها کمی این طرف اند، بعضی کمی آن طرف. کمی دنبال حال اند و کمی دنبال هیات. اما من به کل مسایل دینی ام را فراموش کردم. محرم ها بیرون که می رفتم چشمم می افتاد به هیات و روضه، ولی دل نمی دادم. من هم یکی از همین مردمی بودم که محرم ها آمار فروش لوازم آرایشی شان بیشتر می می شود. توی موجی بودم که محرم هم دنبال رفیق بازی ام بودم. کم کم اعتقادات مذهبی ام را از دست دادم.

کار به جایی رسید که گناه و حرام و این ها هیچ ارزش خاصی برای من نداشتند. اگر می گفتند فلان کار گناه است. می گفتم: به شما گفته اند، گناه است تا بتوانند شما را کنترل کنند، وگرنه گناه نیست.

حالا چند سالم بود؟ هجده یا نوزده سال. آدم گندی شده بودم. شب عاشورا هم حاضر نبودم از کارهایم دست بردارم. چه طوری بگویم؟ خجالت می کشم بهش فکر کنم.

تا اینکه آنچه همیشه مسخره می کردم اتفاق افتاد. « معجزه کدومه؟ این ها همه اش قصه است.»

دو سال بعدش شب عاشورا اتفاقی افتاد. حالا هم واقعاً نمی دانم اسمش چیه. اسمش مهم نیست، مهم این است که این بار خود امام حسین آمد سراغم. انگار همین الان، جلوی چشم هایم است. در حال رانندگی بودم. غذایم را توی هیات محله خورده بودم و داشتم می رفتم، دنبال یکی از دوستانم که برویم، بچرخیم و با ماشین دوردور کنیم. کل چیزی که آن روزها توی فکر من می گذشت، همین چیزها بود. یک لحظه به خودم آمدم، پشت فرمان، روی پل یکهو بی دلیل و بی جهت زدم زیر گریه. دقیقاً توی همان ساعت سال قبل، شب عاشورا، زدم زیر گریه، بدون اینکه اصلاً بدانم چرا؟ خوبی، تو خودتی، یکهو چنین اتفاقی می افتد برایت. به خودم آمدم دیدم ایستاده ام دارم همین جوری زارزار گریه می کنم. نه صدای مداحی شنیده ام، نه چیزی دیده ام. خیلی برای خودم هم عجیب و غریب بود.

کم کم نشانه ها خودشان را نشان می دهند. یکی اش همین گریه کردن بی دلیل و بی جهتم بود. بعد عقب تر را می بینم. مرور می کنم که از کجا شروع کردم که شب عاشورا آن گند را بالا آوردم. می بینم دو سال قبل من توی چنین شرایطی اینجا بودم، خب در حال انجام این کار بودم، حالا می بینم باز توی چنان شبی هستم، اما حال دیگری دارم. می نشینم حساب می کنم یکی یکی خاطراتم را.

گفتنی است که کتاب پادشاهان پیاده به قلم بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری، در ۳۱۲ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ منتشر و به بازار نشر عرضه شده است.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه