کتاب بانوی کاریاما

کتاب بانوی کاریاما

کتاب بانوی کاریاما اثری از نجمه کامل است که با استفاده از اسطوره‌های ایرانی، داستانی عاشقانه و تخیلی را برای شما روایت می‌کند. داستان درباره‌ی دختری به نام تینا است که عمری جاویدان دارد؛ برادرش که به این موضوع پی می‌برد او را زنده به گور می‌کند.

نجمه کامل نویسنده‌ی جوان و بااستعدادی است که با استفاده از فرهنگ و اساطیر ایرانی، داستانی جذاب خلق می‌کند. این رمان خواندنی سبکی نزدیک به مجموعه‌ی هری پاتر دارد و این موضوع به جذابیت کتاب می‌افزاید و بدون شک طرفداران داستان‌های فانتزی و تخیلی را راضی خواهد کرد.

رمان بانوی کاریاما که نخستین جلد از مجموعه‌ای هیجان‌انگیز محسوب می‌شود به زندگی تینا می‌پردازد. این دختر نامیرا است و دیگران با پی بردن به این موضوع تلاش می‌کنند تا او را نابود کنند. برادر تینا نیز در گروه همین افراد قرار دارد و خواهر خود را زنده به گور می‌کند. تینا از این فاجعه نجات پیدا می‌کند اما... .

در رمان حاضر شما شاهد اتفاقی مهم و بزرگ هستید؛ پس از سال‌های طولانی کاریامای جدیدی پا به دنیا گذاشته است که وارث نیکی و پاکی محسوب می‌شود. کتاب بانوی کاریاما به جدال میان خیر و شر می‌پردازد و شر مانند همیشه تلاش می‌کند تا تمام خوبی‌ها و پاکی‌ها را از میان بردارد و این بار هم تینا را مورد هدف قرار داده است که پس از پدرش کاریامای جدید به شما می‌آید. در میانه‌ی این مبارزه داستانی عاشقانه نیز شکل می‌گیرد، عشقی میان یک انسان و کاریاما. این عشق چنان قدرتمند است که به مصاف با شیطان می‌رود.

در بخشی از کتاب بانوی کاریاما می‌خوانیم:

چشم‌هایش را که از فرط درد و هیجانات ناشی از حوادث اخیر و پیشآمد‌های ناگواری که تجربه کرده بود، خسته و دردمند بودند را بسته و باز کرد؛ کمی تعلل کرد و پس از اینکه هوشیاری‌اش را کامل بدست آورد، از جا برخاست.

از سردردش کاسته شده، اما رفع نشده بود، از شدت ترسی که پس از دیدن یاشیل، وجودش را در بر گرفته بود، سر تا پا، خیس از عرق شده بود و حالا در آرامش و سکون بعد از ماجرا، بوی شدید عرق را حس می‌کرد، باید در اولین فرصت برای تمیز کردن تنش، به چشمه می‌رفت.

مغزش از حالت شوک خارج شده و شروع به تجزیه و تحلیل اتفاقات پیش آمده و وضعیت کنونی‌اش کرد.
جایی قرار داشت که در قصه‌ها از آن یاد می‌شد و در رؤیاهای تینا، هرگز نمی‌گنجید که چنین مکانی را از نزدیک ببیند.
کوه‌هایی که از دور، به مانند نگهبانانی، این سرزمین را در بر گرفته بودند و چشمه‌سارهایی که به زیبایی منطقه می‌افزودند.

جایی درست شبیه سرزمین رؤیاها که تینا تابلوی نقاشی‌اش را بارها دیده بود و نقاشان دربار آن جا را به تصویر کشیده بودند؛ اولین سؤالی که پس از نظاره کردن این منطقه‌ی زیبا، همچون چراغی در ذهنش روشن شد، این بود:

- «به راستی که من مدهوشم یا هوشیار؟»

متعجب و حیرت زده، اطرافش را از پشت قابِ چشم‌های به رنگ شبش نظاره می‌کرد. دیدن این منطقه و این همه شگفتی و زیبایی، ذهنش را مسدود کرده بود؛ به طوری‌که حتی فراموش کرده بود که آخرین بار، به‌همراه آتیلا در اتاقک زیر آشپزخانه گیر کرده بودند و حالا! چگونه امکان داشت سر از اینجا درآورد؟

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه