کتاب بزن قدش: جادوی کار تیمی

کتاب بزن قدش: جادوی کار تیمی


کتاب بزن قدش: جادوی کار تیمی اثر کن بلانچارد و شلدون بالز از حقیقتی همواره استوار سخن گفته و دلیل ارزشمندی تیم­‌ها و اقداماتی را که برای تیم­‌سازی از دست افراد و سازمان­‌ها برمی‌­آید را در قالبی نوین بیان کرده است.

کن بلانچارد (Kenneth Blanchard) و شلدون بالز (Sheldon Bowles) در کتاب بزن قدش (High Five) صرفاً از کار تیمی حرف نمی‌زنند، بلکه خود مصداق بارز آن هستند. در حقیقت هر چند این اثر ماجرای آلن فوستر، کارمندی تک‌ رو در محل کار را روایت می‌کند، اما در اصل به چهار ماده اولیه‌ای که در شکل‌گیری تیم‌های برنده نقش دارند، پرداخته است.

در این ماجرا می‌بینید با وجودی‌ که آلن فردی کار بلد است، اما میلی به شریک کردن دیگران در کار ندارد و می‌خواهد خود به تنهایی در مرکز توجهات قرار بگیرد، همان‌طور که از زبان رئیسش می‌شنوید به این دلیل اخراج می‌شود که: "ما نیازمند نیروهای خوبی هستیم که عملکرد تیمی‌شان هم خوب باشد" و شنیدن این واقعیت برای او بسیار تلخ است.

فوستر در همان ایام که مشغول اندیشیدن به دلایل اخراج شدنش است، پسرش را برای تمرین هاکی کلاس پنجمی‌ها سر زمین می‌برد. تیمی که پسر او عضو آن است کاملاً از کار گروهی بی‌بهره بودند. پس از مطلع شدن دو مربی سخت‌کوش تیم از بد اقبالی فوستر، به او پیشنهاد ملحق شدن به کادر مربیگری را می‌دهند و او خود را در شرایطی می‌بیند که باید معنی کار گروهی را، هم به خود و هم به بازیکنان تیم بیاموزد. آلن و بازیکنان تیم در نهایت جادوی کار گروهی را یاد گرفته و می‌آموزند: "هیچ تک نفری به اندازه کل یک جمع قدرتمند نیست".

امید است شما نیز از مطالعه این کتاب خواندنی و تأثیرگذار آنچه را به کارتان می‌آید بیابید و بعد از دریافتنش دست خود را بالا برده و خودتان و باقی هم‌ تیمی‌هایتان حسابی بزنید قدش!

در بخشی از متن کتاب بزن قدش: جادوی کار تیمی می خوانیم:

زمان‌بندی دیدار اول عالی بود. تازه ودربای به میلت و گاس معرفی شده بود و خوش‌ و بش کرده بودند که صدای بلند کوبش اسکیت‌ها روی رمپ به گوش رسید، بچه‌ها داشتند مسیر رختکن تا زمین یخ را طی می‌کردند و سرود تیم را غرش‌کنان می‌خواندند، همه این علایم خبر از ورود پسرها می‌داد. دیوارها و سقف رمپ سیمانی بود. کف آن را نیز با ورقه‌های پلاستیک سیاه رنگ سفت و مخصوصی پوشانده بودند که از تیغه کفش‌های اسکیت محافظت به عمل بیاید.

پسرها بنا به تجربه دریافته بودند وقتی آواز می‌خوانند طنین آن در فضای بسته‌ی رمپ و رختکن تا زمین طنین‌انداز شده و آدم فکر می‌کند ارتشی در حال شوریدن است. بنابراین، عاشق این بودند که در این نقطه از زمین سرود گروه را بخوانند، تمام توان خود را برای تکرار کلمات در مسیر بالا رفتن از رمپ به کار می‌گرفتند و مثل رعد و برقی که در پهنای آسمان پخش می‌شود توی زمین یخی می‌ریختند.

آن روز هم جلسه تمرین را مثل همیشه شروع کردند، ابتدا دورتا دور زمین یخی را در جهت عقربه‌های ساعت و سپس برعکس اسکیت کردند تا بدنشان گرم شود. وقتی صدای سوت را شنیدند همگی به سمت نیمکت مربیان رفتند.

در قیاس با واکنش میلت و گاس که با تردید به مربی جدید خوش‌آمد گفتند، واکنش پسرها از دیدن ودربای حیرت بود. ودربای فسیل بود! تازه بدتر، ودربای زن بود. البته پسرها رفتار خصمانه‌ای نسبت به وی نداشتند، فقط بهت زده شده بودند! وقتی مربی گورمن پسرها را به دو دسته تقسیم کرد تا ده دقیقه‌ای مقابل هم بازی کنند، با شنیدن اولین فرامین نظر همه نسبت به حضور ودربای تغییر کرد.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه