کتاب چطور با هر جور آدمی ارتباط برقرار کنیم؟

کتاب چطور با هر جور آدمی ارتباط برقرار کنیم؟

کتاب چطور با هر جور آدمی ارتباط برقرار کنیم؟ نوشته‌ی لیل لوندز، 92 ترفند ساده را به شما معرفی می‌کند تا با استفاده از آن بتوانید هم در زندگی، هم کار و هم در عشق یک گفتگو کننده‌ی برتر شوید و به خواسته‌هایتان برسید.

در کتاب چطور با هر جور آدمی ارتباط برقرار کنیم؟ (How to talk to anyone)، لیل لوندز (Leil Lowndes) 92 مورد از شیوه‌هایی که افراد موفق هر روز در زندگیشان استفاده می‌کنند، نشان می‌دهد و راه‌کارهای جلب توجه، اعتماد و دوستی دیگران را به شما یاد خواهد داد تا شما هم این روش‌ها را به بهترین نحو انجام دهید و هر چیزی را که در زندگی می‌خواهید به دست بیاورید.

تا به حال شده آدم‌های موفقی را تحسین کنید که به نظر می‌رسد «همه چیز دارند»؟ شما آن‌ها را می‌بینید که با اعتماد به نفس در جلسه‌های کاری صحبت می‌کنند و یا با خیال راحت در مهمانی‌ها گپ می‌زنند. آن‌ها کسانی هستند که بهترین شغل‌ها، مهربان‌ترین همسران، وفادار‌ترین دوستان، کلان‌ترین حساب‌های بانکی و یا شیک‌ترین ویلاها را دارند.

چند لحظه صبر کنید! بسیاری از آن‌ها باسوادتر یا باهوش‌تر از شما نیستند، حتی زیباتر هم نیستند! پس قضیه چیست؟ بعضی از آدم‌ها فکر می‌کنند آن‌ها این ویلاها را به ارث می‌برند؛ برخی دیگر می‌گویند آن‌ها با این همسران ازدواج می‌کنند و یا اینکه صرفاً آدم‌های خوش‌شانسی هستند. به گمانم این افراد باید در دیدگاه‌شان تجدید نظر کنند. تمام مواردی که در بالا نام بردیم، حاصل یک چیز است: مهارت این آدم‌های موفق در برخورد با همنوعان انسانی خود.

هیچ‌ فردی به تنهایی به هدفش نمی‌رسد. آدم‌هایی که به نظر همه چیز دارند، در طول سال‌ها ذهن‌ها و قلب‌های صد‌ها انسان دیگر را تسخیر کرده‌اند و به کمک آن‌ها توانسته‌اند به بالای نردبان کاری یا اجتماعی که انتخاب کرده‌اند، برسند.

آدم‌های بهت زده‌ای که پای نردبان ایستاده‌اند، اغلب به بالا نگاه می‌کنند و مدام شکایت می‌کنند که آدم‌های موفق که بالای نردبان‌اند آدم‌هایی افاده‌ای هستند. وقتی که زنان یا مردان بزرگ بالای نردبان، دوستی، عشق یا کارشان را از آن‌ها دریغ می‌کنند، افراد پایین نردبان به آن‌ها انگ می‌زنند و متهمشان می‌کنند به اینکه قدیمی‌ هستند. بعضی‌ها آه و ناله می‌کنند و دلشان می‌خواهد از حرص سر‌شان را به سنگ بکوبند.

افراد غرغروی پایین نردبان هرگز نمی‌فهمند علت طرد شدنشان خود‌شان هستند. آن‌ها هرگز نمی‌فهمند به خاطر ناشی‌گری خود‌شان در برقراری ارتباط است که دوستی، عشق یا معامله‌ای را از دست می‌دهند. گاهی به نظر دیگران چنین می‌رسد که آدم‌هایی که همۀ مردم آن‌ها را دوست دارند یک کیسه کلک، سحر و جادو یا اعجاز اقتصادی دارند که باعث می‌شود، به قول معروف، دست به هر چی می‌زنند طلا شود!

درون کیسۀ کلک آن‌ها چیست؟ داخل آن کلی چیز پیدا می‌شود: مو‌ادی که دوستی‌ها را محکم می‌کند، سحری که بر اذهان پیروز می‌شود و جادویی که باعث می‌شود آن‌ها آدم‌ها را عاشق خود‌شان کنند. آن‌ها خصوصیتی دارند که باعث می‌شود رئیس‌ها استخدامشان کنند و بعد به آن‌ها ترفیع دهند، ویژگی‌هایی دارند که باعث می‌شود موکل‌ها بار‌ها و بار‌ها به سراغشان بروند و امتیازی دارند که باعث می‌شود مشتری‌ها از آن‌ها خرید کنند، نه از رقبایشان.

در بخشی از کتاب چطور با هر جور آدمی ارتباط برقرار کنیم؟ می‌خوانیم:

همان طور که اولین نگاه باید چشم‌های طرف مقابلت را خشنود کند، اولین کلماتت هم باید گوش او را نوازش دهد. زبان تو یک تابلوی خوش‌آمدگویی است که بر روی آن نوشته شده «خوش‌ آمدید» یا «نزدیک نشوید.» برای اینکه هم‌صحبتت احساس کند به او خوش‌آمد می‌گویی، باید در گپ زدن استاد شوی.

گپ زدن؟ از این کلمه بدت می‌آید؟ با شنیدنش تنت از نفرت به لرزه می‌افتد؟ این دو تا کلمۀ کوچک حتی تیری بر قلب آدم‌های نترس و بی‌باک است. کافی است آن‌ها را به مهمانی‌ای دعوت کنی که کسی ‌آن‌ها را نمی‌شناسد؛ آن وقت حتی اسم آن مهمانی حالت تهوع‌آوری در آن‌ها ایجاد می‌کند. اگر این حرف‌ها برایت آشناست، از این واقعیت مسلم آرامش بگیر که: هر چقدر شخص باهوش‌تر باشد، بیشتر از گپ زدن بدش می‌آید. من سال‌هاست به عنوان مشاور کار می‌کنم و با بیش از پانصد شرکت کار کرده‌ام. در این مدت چیزی را کشف کرده‌ام که واقعاً مرا شوکه کرد. مدیران اجرایی ردۀ بالا که به‌راحتی می‌توانستند با هیئت مدیره‌ها مذاکرات مفصل داشته باشند و یا برای سهامدارانشان سخنرانی کنند، اعتراف کردند که در مهمانی‌های ناآشنا مثل بچه‌های گمشده احساس سردرگمی می‌کنند.

شاید افرادی که از گپ زدن متنفرند، از فهمیدن این حقیقت آرامش بیشتری بگیرند که هنرپیشه‌های بزرگ هم تا حدی مثل آن‌ها هستند، چون آن‌ها هم از چیزی وحشت دارند؛ چیزی به اسم «ترس از صحنه.» رخت‌هایی که وقتی در اتاقی پر از غریبه هستید در دل شما می‌شویند، همان رخت‌هایی هستند که در دل هنرپیشگان برتر هم شسته می‌شوند. پابلو کاسالزف، نوازنده معروف ویولن سل، یک عمر به خاطر ترس از صحنه آه و ناله می‌کرد. کارلی سایمون، آهنگ‌ساز و ترانه‌ساز مشهور، به خاطر این ترس خودش را از اجراهای زنده محروم کرده بود. یکی از دوستانم که برای نیل دیاموند، خواننده و ترانه‌سرای محبوب، کار می‌کرد، می‌گفت او اصرار داشت واژه‌های ترانه‌ای را که او مدت چهل سال زیر لب می‌خواند، روی متن‌رسانش نمایش بدهند، تا یک وقت ترسش باعث نشود که کلمه‌ها را فراموش کند.

فهرست مطالب

پیشگفتار
بخش اول: چطور بدون هیچ حرفی توجه کسی را جلب کنیم؟
چطور کاری کنی که لبخندت با بقیه فرق کند؟
چطور با استفاده از چشم‌هایت می‌توانی در نظر دیگران آدمی باهوش و خردمند به نظر برسی؟
چطور با کمک چشم‌هایت کسی را به خودت علاقه‌مند کنی؟
چطور می‌توانی هر جا که می‌روی مثل یک قهرمان بزرگ به نظر بیایی؟
چطور با پاسخ دادن به «کودک درون» دیگران قلبشان را تسخیر کنی؟
چطور کاری کنی که در همان لحظۀ اول مخاطبت احساس کند سال‌هاست تو را می‌شناسد؟
چطور در نظر دیگران آدم صد درصد مطمئنی به نظر برسی؟
چطور ذهن مردم را بخوانی، انگار که حس ششم داری؟
چطور یک ثانیه را هم از دست ندهی؟
بخش دوم: چطور بدانی بعد از گفتن سلام چه بگویی؟
چطور یک گپ عالی را شروع کنی؟
چطور (بدون توجه به حرف‌هایت) در نظر طرف مقابل آدم فوق‌العاده‌ای به نظر بیایی؟
چطور کاری کنی که دیگران بخواهند سر صحبت را با تو باز کنند؟
چطور با آدم‌های مورد نظرت ملاقات کنی؟
چطور خود را وارد جمعی کنی؟
چطور سؤال «اهل کجایی؟» را تبدیل به موضوعی جذاب برای گفتگو کنی؟
چطور هر بار کسی با این سؤال که «راستی شغلت چیه؟» تو را به چالش می‌کشد، پیروز از میدان بیرون بیایی؟
چطور دو غریبه را به بهترین شیوه به هم معرفی کنی؟
چطور یک گفتگوی در حال مرگ را احیا کنی؟
چطور با انتخاب موضوع مناسب هم‌صحبتت را شیفتۀ خود کنی؟
چطور دیگر نگران این مسئله نباشی که «بعدش چی بگم؟»
چطور آن‌ها را سرگرم حرف زدن کنی؟ (تا اگر خواستی خودت جیم شوی!)
چطور در چشم دیگران آدم مثبتی به نظر برسی؟
چطور همیشه حرف جالبی برای گفتن داشته باشی؟
بخش سوم: چطور مثل یک آدم مهم حرف بزنی؟
چطور بفهمی شغل کسی چیست؟ (حتی بدون اینکه از او بپرسی)
چطور به این سؤال جواب بدهی که «راستی شغل شما چیه؟»
چطور حتی باهوش‌تر از آنچه هستی به نظر بیایی؟
چطور در نظر دیگران آدم نگرانی به نظر نیایی؟ (بگذار آن‌ها شباهت‌های تو را با خودشان کشف کنند)
چطور با تأکید بر «مخاطبت»، احترام و محبت او را به دست بیاوری؟
چطور کاری کنی که طرف مقابلت احساس کند تو به هر کسی لبخند نمی‌زنی؟
چطور مثل یک آدم نفهم به نظر نیایی؟
چطور با استفاده از ترفندهای سخنرانان حرفه‌ای گفتگویت را پربارتر کنی؟‌
چطور با پرهیز از «حسن‌تعبیر» خود را جزء بزرگان کنی؟
چطور بد‌ترین عادت کلامی دنیا را از سرت بیندازی؟
چطور خبر بدی را به کسی بدهی؟ (و همچنان در نظرش آدمی دوست‌داشتنی باقی بمانی)
چطور وقتی دلت نمی‌خواهد جواب بدهی، به سؤال طرف مقابلت پاسخ بدهی؟ (و آن خرمگس معرکه را خفه کنی)
چطور با یک آدم مشهور حرف بزنی؟
چطور کاری کنی که بقیه بخواهند از تو تشکر کنند؟
بخش چهارم: چطور در هر جمعی یک «خودی» باشی؟
چطور یک زن یا مرد امروزی به نظر بیایی؟
چطور در نظر مخاطبت آدمی بیایی که همه چم و خم شغل یا سرگرمی او را می‌شناسد؟
چطور زبان هر صنفی را یاد بگیری؟
چطور یواشکی از زندگی آن‌ها سر در بیاوری؟
چطور وقتی در کشور دیگری هستی با مردم آن جا حرف بزنی؟
چطور موقع معامله طوری حرف بزنی که فروشنده جنسش را به همان قیمتی به تو بفروشد که به «خودی» ‌هایش می‌فروشد؟
چطور وقتی یک «ایگی» مثل ایگی من در زندگی‌ات نداری، معامله کنی؟
بخش پنجم: چطور با طرف مقابلت مثل سیبی به نظر بیایی که از وسط نصف کرده باشند
چطور کاری کنی که آن‌ها احساس کنند از قماش خود‌شان هستی؟
چطور کاری کنی احساس کنند مثل اعضای خانواده‌شان هستی؟
چطور منظورت را به‌روشنی به مخاطبت بفهمانی؟
چطور کاری کنی طرف مقابلت احساس کند با او همدردی می‌کنی؟
چطور کاری کنی فکر کنند تو مثل آن‌ها می‌بینی، می‌شنوی و احساس می‌کنی؟
چطور «من، شما» را به «ما» تبدیل کنی؟
چطور یک «لطیفۀ شخصی» درست کنی؟
بخش ششم: چطور فرق بین تعریف و چاپلوسی را بفهمی؟
چطور از هم‌صحبت خود تعریف کنی که فکر نکند از او انتظار چیزی داری؟
چطور کبوتر نامه‌بری باشی که احساسات خوب را به طرف می‌رساند؟
چطور کاری کنی مخاطبت احساس کند ناخواسته از او تعریف کرده‌ای؟
چطور با تعریف زیرجلدی دل دیگران را تسخیر کنی؟
چطور با گفتن یک «تعریف کشنده» کاری کنی تا آخر عمر تو را از یاد نبرند؟
چطور لبخند را بر لبان هم‌صحبت خود بنشانی؟
چطور در مناسب‌ترین زمان از کسی تعریف کنی؟
چطور کاری کنی دلشان بخواهد از تو تعریف کنند؟
چطور کاری کنی فرد مورد علاقه‌ات احساس کند برای زندگی آینده وصلۀ تن هم هستید؟
بخش هفتم: چطور مستقیم شماره قلب‌شان را بگیری؟
چطور پشت تلفن آدم مهیج‌تری به نظر بیایی؟
چطور مخاطبت احساس کند به او نزدیکی؟ (حتی اگر فرسنگ‌ها از او دور هستی)
چطور کاری کنی از تلفن زدن به تو خوشحال شوند؟
چطور کسی را از سر خود باز کنی، بی‌آنکه ناراحت شود؟
چطور از پشت تلفن چیزی را که می‌خواهی از آدم کله‌گندۀ مورد نظرت به دست بیاوری؟
چطور با تلفن زدن بموقع به خواسته‌ات برسی؟
چطور با پیغام‌گیر تلفنت دیگران را تحت تأثیر قرار دهی؟
چطور کاری کنی به تو زنگ بزنند؟
چطور کاری کنی خانم منشی فکر کند دوست صمیمی جناب رئیس هستی؟
چطور کاری کنی که بگویند واقعاً آدم باملاحظه‌ای هستی؟‌
چطور از پشت تلفن منظور واقعی آن‌ها را بفهمی؟‌
چطور از تکنیک «حرکت آهسته» استفاده کنی؟
بخش هشتم: چطور مثل سیاستمدارها مهمانی‌ها را اداره کنی؟
چطور از رایج‌ترین اشتباهی که آدم‌ها در مهمانی می‌کنند دوری کنی؟
چطور ورودی به یادماندنی داشته باشی؟
چطور آدم‌هایی را ببینی که می‌خواهی ببینی؟
چطور در مهمانی کسی را مخفیانه به خودت جذب کنی؟
چطور کاری کنی طرف مقابل احساس کند مثل یک ستارۀ سینماست
چطور با چیزی که به یاد می‌آوری آن‌ها را شگفت‌زده کنی؟
چطور با مردمک چشم‌هایت چیزی بفروشی؟
بخش نهم: چطور دیوار حائل بین خود و دیگران را خراب کنی؟
چطور با چشم‌پوشی کردن از اشتباهات احمقانۀ دیگران محبت آن‌ها را به دست بیاوری؟
چطور وقتی زبانشان گیر می‌کند قلبشان را تسخیر کنی؟
چطور به آن‌ها بفهمانی فلان قضیه چه سودی برای آن‌ها دارد؟
چطور کاری کنی دوست داشته باشند لطفی در حقت بکنند؟
چطور درخواست کمک کنی؟ (و بعد آن را جبران کنی)
چطور بفهمی چه حرفی در مهمانی نزنی؟
چطور بفهمی چه حرفی سر میز غذا نزنی؟
چطور بفهمی در یک دیدار غیرمنتظره چه حرفی نزنی؟
چطور آن‌ها را آماده کنی تا به حرف‌هایت گوش بدهند؟
چطور (در سه جمله یا کم‌تر) خشم آن‌ها را فرو بنشانی؟
چطور کاری کنی تو را دوست داشته باشند؟ (حتی وقتی گند زده‌ای)
چطور خیلی محترمانه مچ کسی را بگیری
چطور هر چیزی را که می‌خواهی از کارمند شرکت بگیری؟
چطور در جمعی رهبر باشی، نه دنباله‌رو؟
چطور قدم‌های درست برداری؟

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه