کتاب "روایت انقلاب و انفجار" ناگفته‌هایی از وقایع تاریخی کشور

کتاب "روایت انقلاب و انفجار" ناگفته‌هایی از وقایع تاریخی کشور

کتاب "روایت انقلاب و انفجار" نهفته‌ها و نگفته‌هایی از تاریخ پرفراز و نشیب استقرار نظام جمهوری اسلامی روایت می‌کند تا جورچین تاریخ کشور را کامل کرده باشد، کتابی که راوی آن بازمانده‌ای از واقعه هفت تیر است.

دسته صندلی در بازویم فرو رفته بود، هیچ راه گریزی نبود و از چپ، راست و بالا تحت فشار بودم.

هم عرق کرده بودم و هم فرقم شکافته بود و غرق خون شده بودم خواستم به خودم تکانی بدهم که متوجه شدم راه تکان خوردن وجود ندارد. فقط یک جای امیدواری که وجود داشت، این بود که جلوی دهانم کمی خالی بود، چون به رو افتاده بودم.

در آن لحظات مرتب خس خس می کردم و با هر بار نفس کشیدن، مرگ را جلوی چشم خودم می دیدم.

واقعا باید گفت: "لایدرک و لایوصف" تا در آن شرایط قرار نگیرید، درک نمی کنید.

یواش یواش صداهایی از اطراف شنیدم یکی می گفت "انا لله و انا الیه راجعون" دیگری می گفت: خدایا ما رفتیم امام را نگه دار و من هم شهادتین و ترتیبات میت را می خواندم.

در عین حال نگران آیت الله بهشتی بودم و نمی دانستم چه خواهد شد. می گفتم خدایا من دیگر رفتم، چون به قدری آوار داشت فشار می آورد که فکر می کردم به زودی بدنم متلاشی خواهد شد.

آهن در سینه ام فرو رفته بود، دنده هایم شکسته بود، فرقم شکافته شده بود و پرده گوشم هم پاره شده بود.

گذشت و گذشت، نمی دانم چه مدتی شد، یک دفعه احساس کردم از بالا صداهای نامفهومی می آید.

حس کردم برای خاکبرداری آمده اند و چون از سمت حیاط می آمدند، با خودم گفتم تا نیروهای امدادی به من برسد، خیلی طول می کشد.

من واقعا امیدی به دوباره برگشتن نداشتم. در هر صورت معلوم شد که دارند خاکبرداری می کنند، آن زمان برق رفته بود و امکانات نبود و با نور ماشین و وسایل ابتدایی کار می کردند.

البته ممکن بود همان وسایل، افراد را از بین ببرد به طور مثال می گفتند که به سر شهید محمد منتظری کلنگ زده بودند و فرقش شکافته شده بود.

همچنین بستگی به موقعیت زیر آوار هم داشت و اینکه ترکش یا آتش، به کدام نقطه از بدن خورده باشد، یا شیئی آهنی اصابت کرده باشد، یا افراد خفه شده باشند.

بعضی ها بدون اینکه مورد اصابت چیزی قرار گرفته باشند، خفه شده بودند من هم در حال خفگی به سر می بردم و به سختی و بدبختی نفس می کشیدم.

وقتی از زیر آوار بیرون آمدم بدنم غرق خون شده بود مرا روی دست گرفتند و شش هفت نفری بردند با چشمان خونین به صحنه نگاه کردم که تلی از خاک و پودر شده بود با خود گفتم خدایا بقیه در چه حالی هستند و آیت الله بهشتی چطور است؟

مرا به سمت حیاط کشاندند و دیدم دو ردیف پلیس ایستاده اند که افراد متفرقه وارد صحنه انفجار نشوند.

ادامه واقعه هفت تیر و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری را از زبان مرتضی فضلعلی بازمانده این حادثه در کتاب "روایت انقلاب و انفجار" بخوانید.

مرتضی فضلعلی دوستدار راستین امام و انقلاب از جمله نمایندگان مجلس، عضو حزب جمهوری اسلامی و جانباز واقعه هفت تیر ۱۳۶۰ است که با چهار دهه حضور مستمر در عرصه های آموزش و پرورش، مبارزه با رژیم پهلوی فعالیت در انجمن های اسلامی و قانون گذاری دستاوردهای ارزشمندی را برای نظام جمهوری اسلامی به ارمغان آورده است.

وی در سال ۱۳۲۸ در یک خانواده مذهبی در سرکان همدان متولد شد.

کتاب "روایت انقلاب و انفجار" حاصل مصاحبه تاریخ شفاهی محمد حسین یزدانی راد با این جانباز است که امسال به همت سازمان اسناد و کتابخانه ملی غرب کشور منتشر شد.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه