ویژه سالگرد قیام 15 خرداد 42

تبعید حضرت امام از قم و فیضیه 

تبعید حضرت امام از قم و فیضیه 

حادثه فیضیه، اتفاق بسیار مهمی است؛ بلکه باید آن را یکی از نقاط عطف نهضت اسلامی حضرت امام خمینی(س) به شمار آورد. نقطه عطفی است که تا حدّ زیادی پرده از چهره خبیث و منافقانه شاه برداشت. امام هم متقابلاً حداکثر بهره برداری را از این حادثه کرد. نقطه اوج بهره برداری امام از این واقعه، سخنرانی ایشان در روز عاشورا ـ سیزده خرداد 1342ـ در مدرسه فیضیه بود.


سال ها پس از هجران امام، هنوز شیفته و مجذوب اوست. در گفت و شنودی با حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان، چنان با شور و حرارت از شخصیت منحصر به فرد «روح خدا در کالبد زمان» می گوید که ناخودآگاه این کلمه قصار و مانای شهید سید محمد باقر صدر را به یاد می آوریم که: «ذوبوا فی الامام الخمینی کما ذاب هو فی الاسلام».

هدف رژیم پهلوی از تبعید حضرت ایشان به عراق چه بود؟ چرا که عراق به ویژه حوزه نجف، نباید تبعیدگاهی برای یک روحانی عالی رتبه و یک مرجع تقلید به حساب آید!

به سئوال مهمی اشاره کردید. باید دانست که ساواک از انتقال امام(س) به نجف، چند هدف عمده را دنبال می کرد:

1. چون بالاخره در ایران و جهان اسلام، مطرح می شد که شاه ایران یک مرجع تقلید را «تبعید» کرده، و این مسئله برای رژیم پهلوی گران می آمد، آنها فکر کردند و بهترین راه حل را در این دیدند که امام(س) را به نجف بفرستند. به این ترتیب، آنچه که در افکار عمومی از سکونت و اقامت یک روحانی، به ویژه یک مرجع تقلید در نجف، انعکاس پیدا می کرد، تبعید تلقی نمی شد؛ چرا که نجف جایی است که همه شیعیان به ویژه روحانیان آرزوی زندگی در آن و همجواری حضرت امیرمؤمنان(ع) را داشتند. پس رژیم شاه قصد داشت که با منتقل کردن امام به نجف، زهر و تلخی تبعید امام(س) را از کام مردم بگیرد و بلکه آن را به یک امتیاز برای خود تبدیل کند. البته این انتقال، امتیاز تبعید کردن را هم برای آنان داشت، چون به هر حال امام در ایران نبود؛ هرچند که برای امام نیز اقامت در نجف با اقامت در بورسا ـ ترکیه ـ خیلی تفاوت داشت.

2. عواملی در نجف وجود داشت که رژیم شاه فکر می کرد توسط آنها می تواند امام را کوچک کند. این ها کسانی بودند که یا با رژیم پهلوی مرتبط بودند و یا بعضاً در ذات خود زمینه هایی از کینه نسبت به منش و روش امام داشتند. اینکه فقیهی قیام کند، زندان برود و به خاطر آن کسی کشته شود، برای طیفی از روحانیون نجف قابل قبول نبود. رژیم فکر می کرد با توجه به این دو خصوصیت، می تواند امام(س) را در نجف مضمحل کند و چراغ وجود او را خاموش نماید؛ و به این ترتیب ماجرا تمام شود! امّا تجربه، وعده الهی را ثابت کرده است که «لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِه‏» . انسان نمی تواند از این روشن تر، تفسیر عینی آیات و حقایق قرآن را ببیند. تنها کافی است که کمی چشم خود را باز کند تا حقایق را لمس نماید. این مسئله فقط بُعد نظری ندارد، بلکه بُعد عینی هم دارد؛ که اگر کسی با خدا باشد، هر کاری که دشمن بر ضد او انجام دهد، به نفع او و به ضرر دشمن تمام خواهد شد؛ «وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئًا» ؛ چرا؟! چون «إِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ» یعنی همه چیز دست خداست؛ و خداوند بر هر چیزی احاطه دارد. وقتی امام(س) را زندان کردند، سید ضیاء طباطبایی به شاه گفته بود که اگر این سید را دستگیر کنی، غلط است! اگر آزادش کنی، غلط است! اگر نگهش داری، غلط است! هر کاری کنید، به ضررتان است! پس در نهایت مجبور شدند امام(س) را تبعید کنند.

دقیقا آن توطئه ای که دشمن برای خاموش کردن نور امام(س) کرد، به ضرر خودش تمام شد. امام خمینی(س) وقتی به نجف آمد و درس را شروع کرد، آنچنان شکُفت که کسی چون مرحوم آیت الله شیخ مجتبی لنکرانی ـ از علمای بزرگ نجف که حدود 30 سال هم درس و هم مباحثه آیت الله خویی و آیت الله میلانی بود و ما نزد ایشان هم رسائل را خوانده بودیم و هم مکاسب را ـ بالاترین احترام را برای بعد علمی امام قائل بودند. با گواهی آقا شیخ مجتبی لنکرانی و آیت الله شهید سید اسدالله مدنی، که سال ها پیش از ورود امام در نجف اقامت داشتند، بسیاری از مقلدین سایر مراجع بزرگ نجف در همان زمان حیاتشان به امام خمینی(س) عدول کردند! یعنی امثال آقا شیخ مجتبی لنکرانی گواهی به اعلمیت امام نسبت به همة مراجع آن روز نجف می دادند...

همچنین بسیاری از دیگر علماء، از جمله آیت الله راستی کاشانی، اعتراف می کردند که تا قبل از ورود امام به نجف ما فکر می کردیم که از درس مراجع، مستغنی شده ایم، و خودمان درس خارج برپاکردیم؛ اما چون امام خمینی(س) به نجف آمد، به قصد امتحان، چند روزی پای درس این سید نشستیم، آن زمان فهمیدیم که تازه اولِ درس خواندن ماست! امثال او هم زیاد بودند؛ مثل مرحوم آیت الله محمد هادی معرفت، آیت الله آصفی، آقا سید محمود شاهرودی ـ البته آن موقع ایشان جزء کم سن و سال های فضلای نجف بود ـ اخوان اشرفی شاهرودی و... ، جزء گل های سرسبد شاگردان آیت الله خویی بودند که چون امام خمینی(س) را شناختند، تا آخر پای درس ایشان در نجف زانوی تلمّذ به زمین زدند. آری، بُعد علمی امام چنان در نجف شکُفت که دیگران را تحت الشعاع خود قرار داد.

از بُعد مرجعیت، اگر امام 50 یا 60 سال دیگر هم در قم می ماند، تنها مرجع قم می شد؛ چون به صورت سنتی، تا آن زمان، مرجعیت جهان شیعه در نجف مستقر بود؛ و در ایران، مرجعیت تنها به مرزهای جغرافیایی ایران ـ و بعضی از حواشی آن ـ محدود بود. تفاوت مرجعیت آقا سید ابوالحسن اصفهانی(ره) که در حوزه نجف مستقر بود با مراجع ایران ـ که بعضاً در اوج عظمت هم بودند ـ عمدتاً در همین نکته خلاصه می شد. اما وقتی آیت الله سید محسن حکیم از دنیا رفت، بخش عظیمی از مقلدان ایشان ـ که آن زمان، در جهان شیعه، به استثنای ایران، بیشترین مقلد را در میان مراجع داشت ـ در کشورهای کویت، عراق، پاکستان، افغانستان، هند، کشمیر، و... مقلد حضرت امام خمینی(س) شدند! عجبا که شاه می خواست با تبعید امام به نجف نور آن حضرت را خاموش کند، اما مرجعیت امام در عراق، جهانی شد! که این از شگفتی ها و «آیات بیّنات» است. بله، نتیجة کار رژیم درست برعکس شد و باعث انزوای بیشتر خودشان و شکوفا تر شدن حضرت امام(س) گردید...

دیدگاه حوزه علمیه نجف، به ویژه نگاه مراجع عراق، نسبت به شخصیت و قیام ضد سلطنتی حضرت امام(س)، چگونه بود؟

البته شاید طرح همه مسائل ایام تبعید حضرت امام خمینی(س) در عراق، و نسبت مراجع نجف با شخصیت و جنبش ایشان، اکنون چندان ضرورتی نداشته باشد. ولی کلاً همین مقدار باید دانست که حضرت امام(س) در حدود سال 49 و یا 50 شمسی، نامه ای خطاب به آیت الله منتظری نوشت و در آن درباره شرایط نجف، درد دل کرده بود؛ از جمله این کلام دردآور امیرالمومنین(ع) از خطبه شقشقیه را آورد که: «فصَبَرْتُ وَ فِی الْعَیْنِ قَذًی وَ فِی الْحَلْقِ شَجًا».

چرا ؟

به خاطر فضای نجف. چون نجف ده ها سال از عالم سیاست جدا بود. ضمن اینکه بر روی نجف کار شده بود؛ به ویژه روی اطرافیان خیلی از مراجع. برخی از آن مراجع به شکل رسمی با دربار شاه ایران ارتباط و رفت و آمد داشتند! به یاد دارم که یکی از حواریون و بلکه دست راست یکی از مراجع بزرگ نجف، آنقدر نسبت به امام(س) جسور و کینه توز بود که ـ با چشم خود دیدم ـ وقتی که امام(س) به حرم امیرالمؤمنین مشرف می شد، طوری جلوی ایشان قرار می گرفت و حرکت می کرد که پشتش به مفاتیحی که در دستان امام(س) برای دعا خواندن بود، چسبیده می شد!! او با این کار تعمّد داشت تا به نحوی، توهین و تحقیری نسبت به حضرت امام(س) نشان دهد.

عکس العمل امام(س) چه بود؟

اصلاً امام مثل کوه دماوند، پرصلابت بود؛ حالا اگر مگسی در دامنه او بپرد، چه گزندی بر او وارد می کند؟! «ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست!»

اشاره ای به ابعاد معنوی و جنبه های تقوایی و وارستگی حضرت امام خمینی(س) داشتید؛ لطفاً از زهد و تقوای امام(س) بیشتر بگویید.

در نجف، برخی با اشاره مستقیم و یا غیر مستقیم رژیم پهلوی، تلاش می کردند که از امام(س) یک نقطه ضعف و یا عیب و نقصی پیدا کنند و آن را برجسته نمایند تا ایشان را با آن بکوبند؛ مثلاً یادم هست که در آنجا، ما جوانان انقلابی را که به عشق امام(س) از قم به نجف، مهاجرت کرده بودیم، مارکسیست اسلامی می نامیدند! در تمام مدت زمانی که در نجف بودیم، تنها عیبی که توانستند از شخص حضرت امام(س) بگیرند این بود که می گفتند: چون امام هر شب به حرم حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) می رود، و مراجع دیگر هر شب نمی روند، این باعث زیر سئوال رفتن و تحقیر سایر مراجع می شود!! و در نهایت مردم نسبت به آنان ذهنیت پیدا می کنند!! بنابراین هر شب زیارت رفتن ایشان، کار حرامی است!!

این درحالی بود که حضرت امام(س) با وجود دارا بودن مرجعیت، در نهایت ساده زیستی، در نجف گذران عمر می کرد. حتی امام کلّ مسیرهای داخل شهر نجف را، پیاده رفت و آمد می کرد؛ آن هم تنها با یک همراه. یک وقتی که می خواستند مسافتی دورتر از آن شعاع بروند ـ مثلاً برای دیدار و یا عیادت کسی، که شاید سالی یکی دوبار بیشتر هم اتفاق نمی افتاد ـ چون دیگر طی پیاده این مسافت مشکل بود، آن وقت امام سوار درشکه می شدند، که در آن زمان، کرایه آن 15 ریال بود. در نجف تاکسی نبود، اما ماشین های کرایه ای بود که به آنها «ابوخمسه» می گفتند؛ که همین بنزهای قورباغه ای سیاه و گازوئیلی بودند. اینها تنها به صورت دربستی کار می کردند؛ یعنی سوار که می شدی، باید ربع دینار ـ 50 ریال ـ می دادی؛ چه با آن یک کیلومتر می رفتی و چه پنج کیلومتر؛ چه یک نفره سوار می شدی و چه به همراه چهار نفر دیگر! اما حضرت امام(س) با توجه به هزینه بالاتر آن، هرگز حاضر نبود ـ در مقابل اصرار بسیار زیاد ما قبول کند و ـ سوار ابوخمسه بشود. تا بالاخره آقا شیخ عبدالعلی ـ که فعلاً در دفتر مرحوم آیت الله بهجت هستند ـ به آقا عرض کرد: الآن دیگر همه مراجع نجف، ماشین های مدل بالا دارند (در آن زمان مرحوم آیت الله حکیم ماشین «کادیلاک» داشت، مرحوم آیت الله خویی «بنز» داشت و مرحوم آیت الله شاهرودی «شورلت»!) وقتی شما هنوز سوار درشکه می شوید، شاید این حمل بر چیز دیگر شود و باعث تعریض به سایر مراجع گردد! تا این موضوع را گفتند، حضرت امام فرمود: «از این به بعد دیگر تاکسی بگیرید!» یعنی در مواقع ضرورت از همان ماشین های ابوخمسه گازوئیلی استفاده می کردند. درباره عرفان حضرت امام خمینی(س)، این نکته را نیز باید دانست که جلوه های عرفانی، در سراسر جان و وجود و زندگی ایشان نمود داشت. عرفان امام در عبادت و نمازهای عارفانه، و زیارت ها و دعاهای با شور و شعور ایشان متجلی بود.

چنانکه مستحضرید، جریان های مختلفی را به عنوان نقطه شروع انقلاب اسلامی برمی شمرند ـ از مشروطه گرفته تا نهضت ملی و جریان های اوایل دهه چهل شمسی به ویژه 15 خرداد سال 42 و حوادث دهة 50 ـ که گاه برخی از گروه ها این مبادی مختلف زمانی را برای انقلاب با اندیشه و اهداف خاص خود بیان می کنند. حقیقت آن است که همه اذعان دارند که جریان 15 خرداد، یک جریان دیگری است. از نظر حضرتعالی نقش و جایگاه 15 خرداد در ثمردهی انقلاب 1357 چیست؟

15 خرداد، حادثه ای است که خود معلول تلاقی دو تفکر و دو جریان می باشد؛ یکی جریان شاه و حاکمیت وابسته او به آمریکا و اسرائیل و مسیر باطلی که در آن بود؛ و دیگری، مسیری را که حضرت امام خمینی(س) مبتنی بر اسلام ناب محمدی(ص) شروع کرد. چنین نیست که برخی می گویند امام به تدریج به «ولایت فقیه» و «مبارزه» و «انقلاب» و... وارد شد. اگر نامه ای را که حضرت امام(س) سال ها پیش از شروع نهضت و حتی قبل از زعامت آیت الله بروجردی(ره)، یعنی 15 اردیبهشت سال1323 شمسی، نوشتند و در جلد اول «صحیفه نور» و «صحیفه امام» است، ملاحظه کنید ـ که اصل این نامه در کتابخانه وزیری یزد موجود است؛ و اولین بار من یک نسخه از آن را از مرحوم حاج احمد آقا گرفتم و در مجله پاسدار اسلام چاپ کردم ـ امام این نامه را با این عبارت قرآنی شروع کردند که: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَ فُرَادَی» ؛ از آن نامه معلوم می شود که امام، همان امامی است که ما در طول دوران مبارزه، تا سال آخر عمر شریفش مشاهده کردیم. امام(س) در آن نامه پس از ذکر آیه فوق، چنین پرشور می نویسد: «خدای تعالی در این کلام شریف،... این یک کلمه را پیشنهاد بشر فرموده، این کلمه تنها راه اصلاح در جهان است. قیام برای خداست که ابراهیم خلیل الرحمان(ع) را به منزل خلت رسانده و از جلوه های گوناگون عالم طبیعت رهانده؛

خلیل آسا دَرِ علم الیقین زن/ ندای «لا أُحِبُّ الآفِلِینَ» زن

قیام لله است که موسی کلیم(ع) را با یک عصا به فرعونیان چیره کرد و تمام تخت و تاج آنها را به باد فنا داد و نیز او را به میقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو کشاند. قیام برای خداست که خاتم النبیین(ص) را یک تنه بر تمام عادات و عقاید جاهلیت غلبه داد و بت ها را از خانه خدا برانداخت و به جای آن توحید و تقوا را گذاشت و نیز آن ذات مقدس را به مقام قاب قوسین او ادنی رساند. خودخواهی و ترک قیام برای خدا ما را به این روزگار سیاه رسانده و همه جهانیان را بر ما چیره کرده و کشورهای اسلامی را زیر نفوذ دیگران درآورده. قیام برای منافع شخصی است که روح وحدت و برادری را در ملت اسلامی خفه کرده. قیام برای نفس است که بیش از ده ها میلیون جمعیت شیعه را به طوری از هم متفرق و جدا کرده که طعمه مشتی شهوت پرست پشت میزنشین شدند. قیام برای شخص است که یک نفر مازندرانی بی سواد را بر یک گروه چندین میلیونی چیره می کند که حرث و نسل آنها را دستخوش شهوات خود کند. قیام برای... ». آخرین جمله امام در آن نامه آیه مبارکه «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ» می باشد. ما به روشنی ریشه های کتاب «کشف الاسرار» و مسئله «حکومت اسلامی» و نظریه مترقی «ولایت فقیه» و عصاره تفکر انقلابی حضرت امام را، در این نامه می بینیم. البته آنگونه که ـ بلاتشبیه ـ مانند حضرت امام حسین(ع) که سال ها در زمان ولایت حضرت امام حسن(ع)، تابع محضِ امام حاضر خود بود، امام خمینی(س) نیز در زمان زعامت آیت الله بروجردی، تنها در حدّ تذکر و مشورت دادن عمل می کرد و بیشتر از آن پیش نمی رفت. ایشان همواره برای تثبیت و تقویت مرجعیت آیت الله بروجردی، تلاش می کرد. همه می دانند که امام، نقش اساسی و عمده ای در انتقال مرحوم آیت الله بروجردی به قم و تثبیت جایگاه مرجعیت ایشان داشت. به هر صورت، حضرت امام پس از رحلت آیت الله بروجردی، مترصد فرصتی بود تا نهضت خود را شروع کند؛ از این رو قیام خویش را از تقابل با لوایح ایالتی و ولایتی آغاز کرد. رژیم پهلوی در برابر موضع قاطع حضرت امام(س) عقب نشینی نمود که به آن «نهضت دو ماهه» می گویند. البته این یک عقب نشینی تاکتیکی بود؛ چرا که بلافاصله، رژیم، لوایح شش گانه و به اصطلاح «انقلاب سفید شاه و ملت» را در ششم بهمن 1341 و طی رفراندومی به راه انداخت. رژیم می خواست با وجهه ای مردمی و تحت عنوان انقلاب سفید، برنامه های آمریکا را با سازماندهی جدید و سرعت بیشتری، در ایران پیاده کند. نهضت اصلی امام خمینی(س) که تا پیروزی آن ادامه یافت و منجر به سقوط نظام سلطنتی گردید، از همین جا، شروع شد.

در این دوران شما هم در مبارزه شرکت داشتید؟

بله. اتفاقاً از آن زمان خاطرات زیادی دارم که برای تفنّن یکی از آنها را نقل می کنم: فردی به نام «حاج ابوالفضل» در قم بود که قد بلند بود و صدای بسیار رسایی داشت. پالتو می پوشید و شال سبزی هم به گردن می انداخت. ایشان طرفدار حسابی حضرت امام بود. یادم هست که در این ایّام، اطراف مدرسة خان، تظاهراتی صورت گرفت و مردم شعار می دادند: «ما تابع قرآنیم / رفراندوم نمی خواهیم»، اما این آقا ابوالفضل، وسط جمعیت، بلند داد می زد: «ما دیگه شاه نمی خواهیم»!؛ که مأموران رژیم او را گرفته و کتک مفصلی زدند.

تحلیل شما از نقش حادثه فیضیه در تاریخ نهضت اسلامی حضرت امام خمینی(ره) چیست؟ آیا می تواند به عنوان نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ما و در راستای تقابل امام با لوایح ایالتی و ولایتی مورد ارزیابی قرار گیرد؟

حادثه فیضیه، اتفاق بسیار مهمی است؛ بلکه باید آن را یکی از نقاط عطف نهضت اسلامی حضرت امام خمینی(س) به شمار آورد. نقطه عطفی است که تا حدّ زیادی پرده از چهره خبیث و منافقانه شاه برداشت. امام هم متقابلاً حداکثر بهره برداری را از این حادثه کرد. نقطه اوج بهره برداری امام از این واقعه، سخنرانی ایشان در روز عاشورا ـ سیزده خرداد 1342ـ در مدرسه فیضیه بود؛ که خطاب و اخطار مستقیمش نیز به شخص شاه صورت گرفت. امام با شجاعت تمام خطاب به شاه فرمود: «ای آقای شاه! ای جناب شاه! من به تو نصیحت می کنم ؛ دست بردار از این کارها. آقا! اغفال دارند می کنند تو را. من میل ندارم که یک روز اگر بخواهند تو بروی، همه شکر کنند... یک قدری تامل کن! یک قدری عواقب امور را ملاحظه بکن! یک قدری عبرت ببر! عبرت از پدرت ببر...» دو روز پس از آن سخنرانی، امام را دستگیر کردند و حادثه 15 خرداد اتفاق افتاد.

پس می بینید که سلسله حوادث 15 خرداد، مترتّب بر حادثه فیضیه است؛ و حادثه فیضیه نیز مترتب بر نهضتی است که امام در تقابل با لوایح شش گانه شاه شروع کرد. اگر چه در 15 خرداد کشتار وسیع تری از ملت مبارز صورت گرفته بود؛ و باز پرده ای دیگر از چهره کریه رژیم ستم شاهی برداشته شد. یعنی از یک طرف حضرت امام(س) دستگیر شد، و از یک طرف کشتار فجیعی صورت گرفت و خفقانی که به مدت چند ماه تا آزادی امام ایجاد کردند. امام پس از آزادی، 15 خرداد را به نام «یوم الله» احیا کرد. پس از سخنرانی و روضه امام در 28 اردیبهشت سال 1343 در مسجد اعظم، تعبیر من این بود که امام در آن خطابه پرشور «هم نقش حسینی خود را ایفا کرد و هم نقش زینبی ـ در رساندن پیام خون شهدای 15 خرداد ـ را». رژیم شاه، به خیال خام خود فکر می کرد، امام پس از مدتی زندانی کشیدن، کوتاه می آید! در حالی که دیدند امام نه تنها کوتاه نیآمد، بلکه بسیار مستحکم تر وارد میدان ادامه مبارزه با رژیم شد. پایان تابستان سال 1343، قضیه کاپیتولاسیون پیش آمد.

به هر حال 15 خرداد یک نقطه عطف، بلکه برجسته ترین نقطه عطف آغاز نهضت امام خمینی(س) است. از آن واقعه تا سال 1356 شمسی، ما حادثه ای مانند 15 خرداد در تاریخ این نهضت نداریم. در واقع برای اولین بار است که شاهد حضور گسترده مردم در حمایت از مذهب و دین و به خاطر دستگیری یک مرجع تقلید، در صحنه هستیم که شجاعانه در مقابل تانک و مسلسل سینه سپر کردند. این نقطه عطف برجسته ای در طول تاریخ انقلاب اسلامی است.

نکتة مهم دیگری که باید در رابطه با 15 خرداد اشاره کرد، این است که آن قیام از ظرفیت عاشورا و تاسوعا و نقش کربلا استفاده کرد. ما در بررسی های خود ـ در بنیاد شهید ـ بر روی وصیتنامه های شهدا، دو عامل اساسی جبهه رفتن جوانان را که عبارت بود از: «الگوگیری از کربلا»، و «پیروی از ولایت»، کشف کردیم. این دو عنصر اصلی عزیمت جوان ها به جبهه ها و در نتیجه تغییر معادلات حاکم بر دنیای امروز و پیروزی خون بر شمشیر است. این دو عنصر، پیش از جنگ هشت ساله و دفاع مقدس، در طول نهضت امام خمینی(س) تا پیروزی انقلاب اسلامی جریان داشت. دیدیم که حادثه فیضیه هم در روز شهادت امام صادق(ع) اتفاق افتاد؛ و بلکه نقطه اوج این نهضت، یعنی قلة 15 خرداد، بهره ای بود که مردم از ظرفیت امام حسین(ع) گرفته و الهامی بود که از مسئله عاشورا و کربلا دریافتند. شعارهای نهضت خمینی(س) از همان ابتدا متأثر از حادثه عاشورا و کربلا بود؛ شعارهایی که از سیدالشهداء(ع) و کربلا احیا شد، مانند: «هیهات منا الذله»، «زیر بار ستم نمی رویم» و... . در تاریخ انقلاب ما ثبت است که نقطة اوج پیروزی نهضت، تظاهرات عاشورا و تاسوعای سال 57 بود که کمر رژیم را شکست. اصلاً کسانی مثل «شهید طیّب حاج رضایی» به عشق امام حسین(ع) از آن نقطه حضیض، به اوج عزّت رسیدند.

اتفاقا حضرت امام هم فرمودند: « این خون سیدالشهداست که خون های همه ملت های اسلامی را به جوش می آورد».

بله! یا این جمله که فرمودند: «شهدای ما امتداد شهدای کربلا هستند». این ویژگی هاست که معجزه آفرین بوده و معادلات دنیا را به هم می زند. ملاحظه می کنید که اکنون نیز حتی خود غربی ها اعتراف می کنند که انقلاب ایران مثل انقلاب فرانسه، یا انقلاب روسیه و یا دیگر انقلاب های دیگر دنیا نیست. حتماً باید تفاوت های ماهوی و اساسی با آنها داشته باشد که می بینید بعد از 30 سال از پیروزی و تحقق آن، باز هم مراسم 22 بهمن سال گذشته، از سال های پیش از آن، پرشورتر و باشکوه تر برگزار می شود. با اینکه نسل جوان کنونی در کشور ما، دو نسل با پدیدآورندگان انقلاب فاصله دارند، اما باز انقلاب سرزنده و برپاست.

جالب اینجاست که این را اعتراف می کنند؛ اما چرا باز هم با پارامترهای انقلاب های دیگر، انقلاب ما را می سنجند؟

علتش این است که هنوز رمز و راز واقعی پیروزی این انقلاب و استمرار این نظام، و پیش تر از آن، سرّ مکتب رهایی بخش تشیع را، چنانکه باید نفهمیده اند. ناچار جایی که به بن بست می خورند، ناگزیر به سراغ همان الگوها و تئوری هایی می روند که در ذهن خود دارند.

پس از انقلاب به ویژه در سال های اخیر، آثار زیادی در زمینه نقش گروه ها و جریانات مختلف، در تحقق و پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شده است؛ به راستی سهم دیگر گروه های مدعی دوران مبارزه اعم از سیاسی، مسلحانه، جریانات روشنفکری، چپ و لیبرال و ... در پیروزی این نهضت به چه میزان بوده است؟ آیا اینها را می توان به عنوان عوامل مؤثر و اساسی پیروزی انقلاب سال 1357 به حساب آورد؟

یقیناً هیچ چیز و هیچ حرکتی در عالم هستی نمی تواند بدون نقش باشد. اما با این وصف، اگر امام ـ و شخصیت جامع و نقش منحصر به فرد ایشان و دستمایه و استفاده به جایی که آن حضرت از ظرفیت های مذهب کرد ـ نبود، چند صد سال دیگر هم آن گروه های مدعی نمی توانستند کمترین ضربه کاری به شاه و رژیم او بزنند! شاید می توانستند ضربه های مقطعی و پراکنده ای بر ضد رژیم وارد آورند؛ اما ضربه ای که بتواند رژیم پهلوی را ـ با آن همه پشتوانه و امکانات ـ از پا درآورد و سلطنت را ساقط کند، امکان نداشت.

 منبع : ماهنامه اطلاع رسانی معارف، شماره76 /  مصاحبه شونده : رحیمیان، محمد حسن

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه