روبی راننده‌ی آژانس است و به‌جز سگ همه را سوار می‌کند. او هر وقت مرغ و خروس و جوجه‌ها را می‌بیند آب از لب و لوچه‌اش سرازیر می‌شود. آنها هیچ‌وقت سوار ماشین او نمی‌شوند. او بیکار نمی‌نشیند و نقشه‌ه

ملانصرالدین روستایی عاقلی است. روز تولد حاکم، ملانصرالدین می خواهد به قصر برود و کمی انجیر تازه برای حاکم ببرد. اما نگهبان ها راهش نمی دهند، چون لباس هایش کهنه است. او به خانه می رود و بهترین لباس ها و کفش پوست اسبی اش را می پوشد

افشین و جلال در جست‌وجوی جاودانگی به سرزمینی ناشناخته سفر می‌کنند؛ سفری برای شکست دادن مرگ، به آن‌سوی دروازه‌ی مردگان. روبرو شدن با موجوداتی که راز اکسیر حیات را می‌دانند. آیا تنها شرط حیات، نابودی مرگ است؟

در یک عصر پاییزی آنتون تصمیم می‌گیرد برگ‌های خشک را یک جا جمع کند. به نظر می‌رسد کار راحتی باشد، اما یک برگ سربه‌هوا همراه با باد می‌رود و کار آنتون را سخت می‌کند. همه‌ی دوستان آنتون می‌خواهند کمک کنند تا برگ ر

فایتون پسر نگهبان خورشید است، اما این موضوع را باور نمی‌کند. برای همین تصمیم می‌گیرد به دیدن نگهبان خورشید برود. در آنجا برای قبول کردن موضوع، درخواست عجیبی از نگهبان خورشید می‌کند: او می‌خواهد یک روز ارابه‌ی خورشید را در آسم

برادر مزاحم من ماجرای دو برادر است؛ یکی کوچک‌تر و آن‌یکی بزرگ‌تر. رابطه‌ی این دو برادر مثل همه‌ی برادرهایی است که می‌شناسیم، پر از دردسر و دوستی.

در دوران پادشاهی کیخسرو ایران در مرز توران دچار هجوم گرازها می‌شود و بیژن، پهلوان جوان ایرانی، به نبرد با آنها می‌رود. در راه بازگشت با منیژه، دختر افراسیاب، آشنا می‌شود و داستان عشق پرماجرای این دو نفر آغاز می‌شود، عشقی میان برف

این کتاب زندگینامه داستانی سردار از تولد تا شهادت است و به گفته نویسنده:« اغلب خاطرات و زندگی سردار برای بزرگسالان بود و نمی‌شد برای جوانان و نوجوانان به داستان تبدیل کرد بنابر این سعی کردم خصوصیات مختلفی که در شخصیت سردار بود را از جمله خ

داستان قول درباره شهری دلگیر است. شهری خشن، زشت و بد با خیابان‌های خشک و غبار آلود که باران هم در آن نمی‌بارد. وضعیت شهر بر مردم آن شهر تاثیر گذاشته و آنها هم مانند شهرشان خشن و غمگین هستند.