کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی

کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی


کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی اثر دیگری از رافائل ژیوردانو، خالق رمان «زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی یک زندگی بیشتر نداری» است. این کتاب داستانی ماجراجویانه از عشق، تلاش و جست و جو برای یافتن قابلیت ابراز عشق به دیگران و دوست داشتن آن‌ها را روایت می‌کند.

درباره کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی:

کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی (Cupidon a des ailes en carton) درباره زنی به نام مردیت می‌باشد. او عاشق آنتوان است اما درباره اینکه بتواند رابطه‌اش را با او ادامه دهد دچار سردرگمی می‌شود. او تصور می‌کند قبل از هر اتفاقی اول باید خودش را بشناسد و بداند که در زندگی چه می‌خواهد و هم زمان نباید بگذارد که شعله عشق او و آنتوان خاموش شود. پس برای این که بتواند عشق را به طور کامل با آنتوان تجربه کند تصمیم می‌گیرد برای مدت شش ماه و یک روز از او دور باشد. مردیت امیدوار است بعد از این دوران بتواند بهتر و بیشتر از قبل عشق بورزد.

کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی مناسب چه کسانی است؟

کسانی که به داستان‌های فرانسوی و رمان‌های عاشقانه علاقه دارند، از مطالعه این کتاب لذت خواهند برد.

رافائل ژیوردانو را بیشتر بشناسیم:

رافائل ژیوردانو (Raphaëlle Giordano) رمان‌نویس، نقاش و مربی خلاقیت اهل فرانسه و متولد سال 1974 است. او در رشته هنرهای کاربردی در مدرسه عالی استین درس می‌خواند. از کودکی به مباحث روانشناسی علاقه داشت به همین دلیل در این رشته ادامه تحصیل داد و دوره‌های مختلف را در این زمینه گذرانده است. نخستین کتاب‌هایی که ژیوردانو منتشر کرد دارای رویکردهایی خلاقانه برای بهتر کردن وضعیت زندگی هر فرد داشت. نخستین کتاب رافائل ژیوردانو «زندگی دومت زمانی آغاز می‌شود که می‌فهمی یک زندگی بیشتر نداری» توجه مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرد و فروش بسیار بالایی داشت و توانست برنده جایزه گنکور، معتبر‌ترین جایزه ادبی فرانسه شود.

در بخشی از کتاب الهه عشق با بال‌های کاغذی می‌خوانیم:

بهم گفته بود: «باید باهات صحبت کنم.» معمولاً وقتی دوست آدم چنین حرفی می‌زند، نشانه خوبی نیست. اما من به این موضوع بی‌توجهی کرده بودم. چون من هم قبلاً با او حرف زده بودم و با خوشحالی فکر می‌کردم غافلگیرش کرده‌ام، اما وزش بادهای مخالف را احساس نکرده بودم. شش ساعت پیش بود. اما انگار عمری از آن گذشته بود. از اعلام آن خبر.

حالا من و مردیت دور میزی که مخصوص روزهای جشن است، نشسته‌ایم. اما همه‌چیز به‌طور ناگهانی تمام درخشش را از دست داده است. جام‌های نوشیدنی، ماهی سالمون، شمع‌ها... همه‌چیز. تمام نمایش زیبایی که در خانه من، که به‌زودی می‌بایستی به خانه ما تغییر نام می‌داد، ناگهان بی‌معنی به‌نظر رسید. تصمیم داشتم برای ابراز تعهدم به او در یکی دو روز آینده از روی کلید خانه برای او هم بسازم تا در اینجا مستقر شود. تعهد. شاید نقطه ضعفش همین جاست.

مردیت آماده نیست و سعی دارد این را به هر طریق ممکن به من توضیح دهد. اما نمی‌تواند مشکلی را حل کند یا اندوه مرا از میان بردارد.

او برای پیدا کردن خودش، برای یافتن مسیرش به زمان احتیاج دارد تا بتواند بهتر به‌سمت من بازگردد. معتقد است: با اجرای کارهایش در شهرهای مختلف به نوعی عشقش را، خودش را و ما را می‌آزماید. و به این ترتیب می‌توانیم به‌طور عمقی مشکل را برطرف کنیم.

من اما مخالفم، به‌ویژه که این به معنی فاصله گرفتن از من است. اما بلافاصله متوجه نمی‌شوم. ناباورانه به لب‌هایش چشم دوخته‌ام که از شور و احساس‌اش برایم می‌گویند. در حقیقت او نمی‌خواهد احساس‌اش را واگذارد. کلماتش چون فریادی برآمده از دل، فوران می‌کنند. یعنی او هم ناراحت است؟ پس چرا خودش را مجبور به انجام این کار می‌کند؟

بی‌وقفه تعریف می‌کند، گویی با کلمات خودش هیپنوتیزم شده است. مردیت دلش می‌خواهد داستان عشقمان را به تمامی دریابد. او شایسته داستان عشقی تمام و کمال است. پس خودش را آماده می‌کند.

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه