درباره هلن کلر

درباره هلن کلر

هلن کلر آموزگاری دلسوز و متعهد بود که با مطالعه و بررسی متون علمی عمومی توانست بر ناشنوایی و نابینایی خویش غلبه کند. او بسیار علاقه‌مند بود که جهان را به‌جای بهتری برای زیستن تبدیل کند و در سده بیستم به‌عنوان پیشرو در زمینه آموزش و فعالیت‌های بشردوستانه شناخته شد.

داستان زندگی هلن کلر، داستان زندگی کودکی است که در ۱۸ ماهگی ناگهان ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. اما او چنان محکم و آرام در برابر ناملایمات ایستاد که توانست نبرد موفقیت آمیزی برای ورود دوباره خود به همان دنیا را داشته باشد. دوران کودکی را کم کم سپری کرد و به بانویی بسیار باهوش و حساس تبدیل شد که قادر به نوشتن و صحبت کردن بود و به طور خستگی ناپذیری برای بهبود حال دیگران تلاش می کرد.

زندگینامه هلن کلر

هلن آدامز کلر در ژوئن ۱۸۸۰ میلادی در ایالت آلابامای آمریکا چشم به جهان گشود. خانواده هلن از طبقه متوسط جامعه بودند و مخارج خود را از کاشت پنبه به دست می آوردند. هلن از لحاظ هوش و ذکاوت میان خانواده و اطرافیان زبانزد بود. او از ۶ ماهگی ادای کلمات را آغاز کرد اما متاسفانه در ۱۹ ماهگی به یک بیماری عفونی با تب بالا مبتلا شد. چند روز پس از شروع علائم بیماری، مادر هلن متوجه می شود او نسبت به صدای زنگ شام در خانه و تکان دادن دست ها در مقابل صورت واکنشی از خود نشان نمی دهد. همان زمان بود که مشخص شد، هلن بینایی و شنوایی خود را به طور کامل از دست داده است. دنیای تاریک و صامت، هلن کلر را پرخاشگر کرده بود. او با محیط اطراف خود از طریق حس لامسه، بویایی و چشایی ارتباط برقرار می کرد. هلن تا ۷ سالگی از حدود ۶۰ نشانه برای برقراری ارتباط با دیگران استفاده می کرد اما با بالا رفتن سن به تدریج متوجه شد، دیگران به جای استفاده از زبان اشاره لمسی از صحبت کردن و تکان دادن لب ها استفاده می کنند. این موضوع او را عصبی و خشمگین می کرد زیرا نمی توانست در صحبت های آنها مشارکت داشته باشد.

مادر او در ۱۸۸۶ میلادی سفرنامه ای از «چارلز دیکنز» می خواند که در آن به تحصیلات موفقیت آمیز یک کودک نابینا و ناشنوا اشاره شده بود. پس از آن تصمیم می گیرد در اسرع وقت همراه دختر و همسرش به بالتیمور برود تا با پزشک معالج آن کودک آشنا شود. هلن کلر را به توصیه این پزشک، نزد «الکساندر گراهام بل» کاشف تلفن می برند. گراهام بل که آن زمان مشغول کار با کودکان ناشنوا بود، آنها را به موسسه آموزشی نابینایان «پرکینز» در بوستون ارجاع می دهد. مدیر این موسسه به والدین هلن پیشنهاد می دهد، او توسط یکی از فارغ التحصیلان اخیر موسسه، «آن سالیوان» تحت آموزش قرار بگیرد. از آنجا بود که ارتباط ۴۹ ساله این معلم و دانش آموز آغاز شد.

وجود سالیوان در زندگی هلن به قدری تاثیرگذار بود که او بعدها این تاریخ را روز تولد روح خود نامید. سالیوان بلافاصله بعد از آشنایی با هلن ۶ ساله، حروف کلمه عروسک را روی کف دست او هجی کرد و بعد یک عروسک به او هدیه داد. هلن آن زمان هنوز نمی دانست که هر شی با نامی خاص شناخته می شود. اگرچه اوایل حرکات انگشتان سالیوان او را کنجکاو کرده بود اما بعد نسبت به آن بی اعتنا شد و مجدد پرخاشگری را آغاز کرد. آغاز ارتباط با دنیای بیرون از طریق کلمه «آب» هلن را به تدریج نسبت به بازی با انگشتان روی کف دست علاقه مند کرد، اما هنوز از هدف آن آگاهی نداشت تا اینکه یک روز سالیوان او را کنار شیر آب می برد و یکی از دست هایش را زیر آب می گیرد. همزمان نیز روی کف دست دیگر هلن کلمه آب را هجی می کند. درست همان لحظه بود که هلن متوجه ارتباط میان هجی کردن حروف روی دست و دنیای اطراف خود می شود.

موفقیت های هلن کلر

او که از این موضوع سر شوق آمده بود، بلافاصله پاهایش را روی زمین می کوبد و از سالیوان درخواست می کند، واژه زمین را روی دستش هجی کند. هلن به قدری به این موضوع علاقه مند شده بود که تا شب ۳۰ کلمه یاد گرفت. هرچقدر دایره کلمات او بیشتر می شد، ارتباط قوی تری با افراد و محیط اطراف خود برقرار می کرد. هلن در ۱۸۸۸ میلادی تحصیل در موسسه ای را آغاز می کند و وارد دنیای جدید و هیجان انگیزی می شود. او در پرکینز با کودکان دیگری مواجه می شود که همگی برای برقراری ارتباط از هجی کردن کلمات روی دست استفاده می کردند. با کمک سالیوان و مدیر موسسه، مایکل آناگنوس، هلن به موفقیت ها و پیشرفت های چشمگیری در دروس مختلف از جمله زبان فرانسه، ریاضیات، جغرافیا و… دست می یابد. او در ۱۸۹۱ میلادی داستانی را با عنوان «پادشاه یخ» می نویسد و آن را به بهانه جشن تولد به مدیر موسسه پرکینز هدیه می دهد. آناگنوس که از این داستان به وجد آمده بود آن را در مجله فارغ التحصیلان پرکینز چاپ می کند، اما بعدها مشخص می شود، داستان هلن شباهت زیادی به یکی از داستان های چاپ شده در زمان گذشته دارد. بنابراین خیلی ها هلن را به بازنویسی داستان متهم کردند. این رویداد برای هلن ۱۱ ساله و معلم او بسیار تلخ بود. بنابراین همراه سالیوان در ۱۸۹۲ میلادی پرکینز را ترک می کند و برای آموزش مهارت های لب خوانی و سخن گفتن به مدرسه ای دیگر در نیویورک می رود. خوشبختانه هلن بعدها موسسه پرکینز را برای این تجربه ناخوشایند می بخشد و تعداد زیادی از کتاب های بریل ویژه نابینایان خود را به کتابخانه آن اهدا می کند.

فعالیت های اجتماعی

چاپ نخستین کتاب در دوران دانشگاه سبب شد تا هلن پس از فارغ التحصیلی از مدرسه به کالج آمادگی دختران در کمبریج انگلیس برود. او در آن زمان میان مردم از محبوبیت خاصی برخوردار بود و با افراد مشهور و تاثیرگذار ارتباط داشت. هلن با نویسنده مشهور آمریکایی، «مارک تواین» نیز دوستی صمیمانه ای داشت و از طریق او با فردی آشنا شد که مخارج دانشگاهش را برعهده گرفت. در تمامی این سال ها سالیوان، هلن را در کلاس های درس همراهی می کرد تا سخنرانی ها و متن ها را برایش تفسیر کند. تا آن زمان هلن در راه های ارتباطی مختلف مثل لب خوانی از طریق لمس، خواندن خطوط بریل، تایپ کردن و هجی کردن با انگشتان مهارت بالای کسب کرده بود. بنابراین با کمک سالیوان نخستین کتاب خود را با عنوان «داستان زندگی من» به رشته تحریر درآورد.

دفاع از حقوق معلولان و فعالیت های سیاسی و اجتماعی سبب شد تا هلن در ۲۴ سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شود. بعد از آن تصمیم گرفت با دنیای بیرون ارتباط بیشتری برقرار و از این طریق به بهبود زندگی افراد معلول به خصوص نابینایان و ناشنوایان کمک کند. او بعد از فارغ التحصیلی، عضو حزب سوسیالیست شد و مقالات بسیاری در این زمینه چاپ کرد. هلن که خود در دنیای صامت به سر می برد، تبدیل به صدایی برای دفاع از حقوق معلولان شده بود. او با در میان گذاشتن داستان و تجربیات زندگی خود به دیگران امید و انگیزه می بخشید. هلن در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سده ۲۰ نقش بسزایی داشت و مسایل بسیاری از جمله حقوق و مشکلات بانوان، صلح طلبی، رفاه معلولان، سوءتغذیه، کنترل بارداری ناخواسته و.. را مورد بحث قرار داد.

او همچنین در موسسات و سازمان های مختلف برای دفاع از حقوق معلولان و کمک به آموزش آنها عضویت داشت و با شرکت در پویش های خیریه به افزایش آگاهی مردم نسبت به نابینایی و ناشنوایی و جذب منابع مالی برای معلولان کمک می کرد. هلن از دانشگاه های مختلف سراسر جهان از جمله دانشگاه تمپل و هاروارد نیز مدرک دکتری افتخاری دریافت کرد.

خدمات هلن کلر

تقریبا ۴۳ سال پس از ابداع این عصا و ورود آن به زندگی روزمره افراد نابینا، قانون عصای سفید در آمریکا به تصویب رسید. در این قانون به تمام حقوق اجتماعی افراد نابینا به عنوان عضوی از یک جامعه متمدن اشاره شده است. هلن کلر طبق قانون عصای سفید، افراد جامعه باید شیوه درست تعامل با نابینایان را بیاموزند. همان طور که امکانات رفاهی و عمومی جامعه مثل عبور از خیابان، قدم زدن در پیاده رو و پارک، استفاده از وسایل حمل و نقل همگانی، سکومت در هتل، مراجعه به مراکز تفریحی، مذهبی و… در اختیار افراد سالم قرار دارد، افراد نابینا نیز باید از تمام این حقوق و امکانات برخوردار باشند. بنابراین هر شخص یا سازمانی که در امکانات رفاهی و همگانی در جامعه برای نابینایان محدودیت ایجاد کند یا حقوق آنها را ندیده بگیرد، مرتکب جرم شده است. مسوولان و سازمان های دولتی نیز موظف شدند، نابینایان و کم بینایان را در امور دولتی مشارکت دهند و آنها را به کارکردن تشویق کنند.

تلاش های اجتماعی

هلن کلر هرگز نیاز نابینایان و نابینا - ناشنوایان دیگر را از نظر دور نمی‌داشت. هلن «مرکز ملی هلن کلر برای جوانان و بزرگسالان نابینا – ناشنوا» را پایه گذاری کرد. هلن کلر عضو حزب سوسیالیست آمریکا بود. او در زمینه حقوق زنان نیز تلاش های بسیاری کرد و به پشتیبانی از کنترل بارداری و حق رأی برای آنها پرداخت. او همچنین عضو اتحادیه‌ کارگری چپ «کارگران صنعتی جهان» بود و در مطلبی به نام «چرا به کارگران صنعتی جهان پیوستم» بیان کرد که چگونه تحت تأثیر اعتصاب لارنس به عضویت این اتحادیه درآمده است. هلن کلر از جانبداران انقلاب روسیه بود و در یادداشت هایی چون «به روسیه شوروی کمک کنید» و «روح لنین» به این قضیه می‌پردازد. هلن کلر یک زن نابینا بود اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یک آدم عادی و در زمینه‌های گوناگون کتاب خوانده بود. او حتی بیشتر از بسیاری از افراد تندرست، موزیک گوش می کرد و خوشی را درک می‌کرد. از آنجا که وجود یک بانوی نابینا و ناشنوا که برخلاف تمام این دشواری‌ها، صحنه زندگی و مبارزه را ترک نکرد و هیچگاه ناامید، منزوی و گوشه‌گیر نشد، برای مردم جالب و حتی شگفت انگیز بود؛ وقتی قرار شد از زندگی او فیلمی تهیه کنند، خود هلن، اجرای نقش نخست (نقش هلن کلر) را به عهده گرفت و زندگی پر ماجرایش را بازسازی کرد.

سرانجام هلن کلر

هلن کلر که از ۱۹۳۶ میلادی به «کانکتیکات وستپورت» رفته بود، تا پایان عمر در آنجا ماند و در ژوئن ۱۹۶۸ در ۸۷ سالگی درگذشت. بنیادها و انجمن هایی از هلن به یادگار مانده که هدف آنها پایان بخشیدن به مشکل نابینایی است. جایزه هلن به افرادی داده می شود که توجه عموم را پیرامون پژوهش روی موضوع نابینایی متمرکز می‌کنند. در مراسم خاکسپاری هلن، سناتور «لیستر هیل» درباره‌ او چنین گفت: «او زنده خواهد ماند و یکی از چند نام جاویدانی است که آفریده شده‌اند، اما نه برای مردن. روح او برای همیشه باقی می‌ماند و نسل ها می‌توانند، داستان‌های بسیاری را از زنی روایت کنند و بخوانند که به جهانیان نشان داد، هیچ مرزی برای شجاعت و ایمان وجود ندارد.»

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه