کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم

کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم

تینا سیلیگ در کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم، از دوره‌ای فشرده برای یافتن جای خود در دنیا می‌نویسد. این نسخه از این کتاب انگیزشی ویرایش 2019 هست که محتوایی به‌روز شده همراه با فصل‌هایی جدید دارد.

اگر کل چیزی که داشتید پنج دلار پول و دو ساعت وقت بود، چه کار می‌کردید تا پول بیش‌تری دربیاورید؟ این یکی از تکالیفی بود تینا سیلیگ (Tina Seelig) در یکی از درس‌هایش در دانشگاه استنفورد به دانشجویان داده است. قواعد ساده بودند: به هرکدام از پانزده تیم، پاکتی داده شد که در آن پنج دلار سرمایه‌ی اولیه بود و به آن‌ها گفته شد که هرقدر که بخواهند می‌توانند برای برنامه‌ریزی با آن وقت صرف کنند. با این حال، وقتی پاکت را باز کنند فقط دو ساعت وقت دارند تا هر قدر که می‌توانند پول‌سازی کنند.

اگر این چالش به شما داده می‌شد چه کار می‌کردید؟ چطور این کار را انجام می‌دادید؟ در کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم (What I Wish I Knew When I Was 20) ماجرای کامل این چالش را خواهید خواند و خواهید فهمید که چطور با نگاهی دقیق و موشکافانه می‌توانید، مشکلات را به شکل فرصت‌هایی در زندگی روزمره خود ببینید. شما می‌توانید خود را از منطقه‌ی آسایش و بی‌توجهی خارج کنید. سرنخ را بخوانید. این سرنخ آغازی است ساده برای آنچه در این کتاب خواهید خواند، ماجرا ادامه دارد، هیچ مسیر خط کشی شده‌ای برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد، باید یاد بگیرید چطور از فرصت‌ها استفاده کنید. این چالش شگفت زده‌تان خواهد کرد.

سرنخ: تیم‌هایی که بیش‌ترین پول را درآوردند، اصلاً از این پنج دلار استفاده نکردند! آن‌ها پی بردند که تمرکز روی این پول در واقع چهارچوبِ مسئله را بسیار محدود می‌سازد. فهمیدند که اساساً پنج دلار چیزی نیست و تصمیم گرفتند این مسئله را با دید بازتری تفسیر کنند: اصلاً اگر با هیچ‌چیز شروع کنیم، چطور می‌توانیم پول دربیاوریم؟ آن‌ها مهارت‌های مشاهده‌گریِ خود را ارتقا دادند، از استعدادهای خود بهره بردند و خلاقیت خود را برای شناسایی مشکلات موجود شکوفا ساختند. مشکلاتی که خودشان تجربه کردند یا از تجربه‌ی دیگران مطلع شدند. مشکلاتی که شاید قبلاً دیده بودند، اما هیچ‌وقت به حل آن‌ها فکر نکرده بودند. مشکلاتی که آزار دهنده بودند، اما لزوماً دغدغه‌های ذهنیِ هرکسی نبودند. با پی بردن به این مشکلات و سپس تلاش برای حل آن‌ها، تیم‌های برنده توانستند بیش از شش‌صد دلار کسب کنند و میانگین بازده سرمایه‌گذاریِ آن پنج دلار، چهار هزار درصد بود! اگر در نظر بگیریم که بسیاری از این تیم‌ها اصلاً از پنج دلار اولیه استفاده نکردند، آن وقت، بازده مالی آن‌ها بی‌نهایت بوده است.

کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم مناسب چه گروه سنی است؟

اگر دانشجو یا جوانی هستید که تازه می‌خواهید پا در عرصه اجتماعی بگذارید، این کتاب را حتما مطالعه کنید. هدف بر این است که با خواندن آن، مجموعه گسترده‌ای از ابزارهای لازم برای استفاده از فرصت‌های پیرامون خود به دست آورید.

اگر جوانی هستید که می‌خواهید وارد دنیای کسب و کار شوید و نمی‌خواهید در کارتان شکست بخورید، این کتاب مناسب شماست. ساختار این کتاب انگیزشی شما را به سوی نوآوری در عرصه‌های مختلف راهنمایی خواهد کرد.

چقدر با تینا سیلیگ نویسنده حوزه خلاقیت آشنا هستید؟

تینا سیلیگ دکتریِ عصب‌شناسی از دانشکده‌ی پزشکی استنفورد دارد و مدیر اجرایی برنامه‌ی سرمایه‌گذاری‌های مخاطره‌آمیزِ فناوریِ استنفورد است که قطب کارآفرینی در دانشکده‌ی مهندسی دانشگاه استنفورد است. به علاوه، سیلیگ دوره‌های آموزشی درباره‌ی کارآفرینی و نوآوری را در بخش علوم و مهندسی مدیریت و در مؤسسه‌ی طراحی هاسو پلاتنر در دانشگاه استنفورد تدریس می‌کند. او اغلب سخنرانی می‌کند و کارگاه‌های آموزشی‌ای برای مدیران اجرایی در طیف وسیعی از رشته‌های علمی برگزار می‌کند و کتاب‌های علمی محبوبی برای بزرگ‌سالان و کودکان نوشته است.

مشهورترین کتاب تینا سیلیگ «ای کاش وقتی بیست ساله بودم می دانستم» نام دارد که در سال 2009 چاپ شده و در لیست پرفروش‌ترین کتاب‌ها قرار گرفته است. او با توجه به پیام‌های مخاطبان ویراستاری جدیدی را در سال 2019 منتشر کرد.

جملات برگزیده کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم:

- مشکلات و فرصت‌ها فراوان‌اند، فقط منتظرند کسی بخواهد راه‌حل‌های بدیع برای‌شان پیدا کند.

- تمام رفتارهای انسانی را می‌توان به‌شکل سازگاری شخص با خودش، یعنی استخر ژن‌ها، یا سازگاری با جامعه در مقیاس بزرگ دانست.

- ایده‌ها شبیه کودک هستند؛ زیرا همه فکر می‌کنند آن‌ها بامزه‌اند، بنابراین وقتی دارید درباره‌ی ایده‌های خود قضاوت می‌کنید، بی‌غرض باشید.

- بیش‌تر اوقات داشتن اهداف بزرگ، آسان‌تر از داشتن اهداف کوچک است. برای رسیدن به اهداف کوچک، راه‌های خیلی مشخصی وجود دارد و بسیاری از راه‌ها ممکن است به خطا بروند؛ اما معمولاً با داشتن اهداف بزرگ، منابع بیش‌تری در اختیار دارید، و ضمناً برای دستیابی به آن‌ها راه‌های بیش‌تری وجود دارد.

نامه‌هایی از طرف خوانندگان کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم:

- وینزور: کتاب شما تأثیر بسیار عمیقی روی من گذاشت... هیچ‌وقت کتابی را این‌قدر مشتاقانه و یکباره از اول تا آخر نخوانده بودم.

- میشا: باید ازتون تشکر کنم که نشان دادید تقریباً هرچیزی دست‌یافتنی است تا زمانی که بخواهی به خودت اعتماد کنی و از قلب و روحت برای تحقق آن استفاده کنی.

- بونژولی: کتاب کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستم فوق‌العاده‌ترین کتابی بود که تا حالا درباره‌ی خودیاری، انگیزه و درس زندگی خوانده‌ام... دوره‌ی فشرده‌ای که زندگی و روش فکرکردنم را عوض کرد.

- لاری: دیروز کتاب‌تان را به دست گرفتم و دیگر نتوانستم زمین بگذارم. فوراً جذبش شدم. فهمیدم که حکمتی که شما در این کتاب در میان گذاشته‌اید برای مراحل بعدی سفرم بسیار ضروری است.

- امروز در تولد بیست‌سالگی‌ام، اتفاقی در کتاب‌فروشی استنفورد به کتاب کاش وقتی بیست‌ساله بودم می‌دانستمِ شما برخوردم. تا الان نصفش را خوانده‌ام و دارم برای تشکر ایمیل می‌زنم... این‌که در روز تولدم توانستم این کتاب را پیدا کنم بهترین هدیه تولدی بود که می‌توانستم بخواهم. خواندن مثال‌های ملموس از مفاهیمی که سعی کرده بودم کنار هم قرار بدهم الهام‌بخش بود.

در بخشی از متن کتاب کاش وقتی بیست ساله بودم می‌دانستم می‌خوانید:

معمولاً موقع ارائه‌ی سخنرانی کفش کتانی نمی‌پوشم؛ اما امروز صبح انگشت پایم خیلی بد آسیب دید. این تصادف نه‌تنها به من بهانه‌ای داد که کفش‌های راحت‌ترم را بپوشم، بلکه تشویقم کرد درباره‌ی فرصت‌های پنهان از دید، فکر کنم، یعنی نمونه‌های زیادی از شرکت‌های درحال‌شکوفایی که از ناامیدی‌های دردناک سر بلند کرده‌اند. این همان چیزی است که کارآفرین‌ها انجام می‌دهند! آن‌ها امکان‌هایی را می‌بینند که دیگران مشکل می‌بینند. اسلک، این بستر پیام‌رسانیِ به‌شدت موفق، از دل یک شرکت روبه‌زوال بازی‌های رایانه‌ای درآمد و رشد کرد. حتی بااین‌که این بازی نگرفت، ابزار پیام‌رسانی که از آن استفاده می‌کرد یک موفقیت بود. اینستاگرام هم همین‌طور بود و از یک اپلیکیشن شکست‌خورده‌ی وب بیرون آمد. بنیان‌گذاران آن کوین سیستروم و مایک کریگر، محصول ابتدایی خودشان یعنی بربن را دور انداختند، محصولی که قرار بود کمک کند دوستان با هم در ارتباط باشند. درنهایت تمام تلاش آن‌ها معطوف به مشخصه‌ی به‌اشتراک‌گذاری عکس درون این اپلیکیشن شد. انگشت مصدوم من هم نوعی یادآور دردناک است که می‌گوید باید به پتانسیل‌های موجود در دست‌‌اندازها توجه کنیم.

فهرست مطالب

پیشگفتار
فصل یک: یکی بخر، دو تا ببر
فصل دو: سیرک وارونه
فصل سه: یا لباس شنا یا مرگ
فصل چهار: لطفاً کیف پول‌تان را دربیاورید
فصل پنج: چاشنی اسرارآمیز سیلیکان ولی
فصل شش: تلاطم پیش رو
فصل هفت: به هیچ وجه... ، مهندسی مال دخترهاست
فصل هشت: تبدیل لیموناد به هلیکوپتر
فصل نه: زرنگ هستید یا درستکار؟
فصل ده: هدف را دور تیر نقاشی کنید
فصل یازده: این هم در امتحان می‌آید؟
فصل دوازده: یافته‌های تجربی
نامه‌ی نویسنده
قدردانی
یادداشت‌ها
درباره‌ی نویسنده
نامه‌هایی از طرف خوانندگان کتاب

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه