کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق

کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق


کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق رمانی فانتزی و افسانه‌ای به قلم فرشته زمانی است و داستان دختری را به تصویر می‌کشد که با کشف راز بزرگی در زندگی‌اش، به جهانی فراتر می‌رود و سرنوشتش تغییر می‌کند.

در بخشی از کتاب فرای زمین - فصل اول: زاده عشق می‌خوانیم:

قصر در قرنیه چشمان آهیا نمایان شد. قصری تماما به رنگ سیاه! انگار نه انگار اینجا قصر یخ است! دیگر از یخ، برف و زیبایی‌هایش خبری نبود! دیوارهای قصر بزرگ یخ، به رنگ مشکی در آمده بودند و تاریکی تمام رنگ‌ها و زیبایی‌ها را در خود فرو برده بود. به نزدیکی دروازه بزرگ قصر رسیدند. نگهبانان قصر با دیدن و شناختن فرمانده تیان، پس از تعظیم کوتاهی و به فرمان فرمانده تیان دروازه را باز کردند. آهیا حتی نمی‌توانست تصور کند اینجا همان قصر رویایی و زیبایی است که نوریا برایش سالیان پیش در قصه‌ها گفته بود. به راستی که اهرمن پلید به خواسته‌اش رسیده و سیاهی مطلق را بر تمام جهان حاکم کرده بود. در مقابل در ورودی قصر به رنگ شب از اسب‌های زیبا و مشکی‌شان پیاده شدند. خدمتکاری به خدمت جناب تیان رسید، احترام گذاشت و برای انجام دستور گوش به زنگ ایستاده بود که فرمانده تیان او را مخاطب قرار داد:

- ندیمه یونا! بانو لیانا را را به اتاق مهمان در قصر ببر تا استراحت کنند. فردا خودم شخصا حضورشان در قصر را به ملکه السا اطلاع می‌دهم.

خدمتکار پس از گفتن چشم فرمانده تیان! به همراه آهیا به طرف ورودی قصر راه افتادند. هنوز هم شک و تردید در چشمان آهیا موج‌ می‌زد. نمی‌دانست باید به این‌ها اعتماد کند یا نه؟ از طرفی هم دانستن اینکه ملکه السا از مخالفان اهرمن است و ملکه‌ای مهربان برای سرزمین یخ، بخشی از سرزمین لورلا است، کمی ته دلش را قرص می‌کرد. دیگر هیچ چیز زینتی در قصر نبود که توجه آهیا را به خودش جلب کند. اشیاء و هر آن چیز زینتی که بود به رنگ مشکی درآمده و ظاهر اشرافی و زیبای خود را از دست داده بودند. آهیا با دیدن آن جا پوزخندی به تمام باورهای سابقش زد، آخر او فکر می‌کرد اگر روزی وارد یک‌ قصر افسانه‌ای شود با دیدن زیبایی‌های افسانه‌ای و رویایی آن قصر مات و مبهوت خواهد شد اما اهرمن با طلسم کردن تمام سرزمین و قصرها، باورهای او را خراب کرده بود. ندیمه یونا مقابل یکی از در‌های سالن اصلی قصر ایستاد. دری را که روی آن ستاره‌ای زیبا حکاکی شده بود با کمی فشار باز کرد و داخل شد. آهیا نیز به همراه او رفت. ندیمه یونا به آهیا نگاهی انداخت، دستانش را در پیش بند خدمتکاری‌اش فرو برد و سپس گفت:

- اینجا اتاق شماست بانو! هر کاری که داشتید فقط کافیست به من اطلاع دهید!

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه