کتاب ریموند دیگر با ما نیست، کارور مرده

کتاب ریموند دیگر با ما نیست، کارور مرده

 

کتاب ریموند دیگر با ما نیست، کارور مرده، 10 داستان کوتاه را دربرمی‌گیرد و هر کدام از داستان‌ها به نویسنده‌ای مهم و تأثیرگذار تعلق دارد. این کتاب شما را با نویسندگان بزرگی در سراسر دنیا آشنا می‌کند که شاید تا به امروز نسبت به آثار آن‌ها غافل بوده‌اید.

اسدالله امرایی یکی از مترجمان نام آشنای ایران به شمار می‌آید که در کتاب ریموند دیگر با ما نیست؛ کارور مرده به سراغ نویسندگان بزرگی در سراسر دنیا رفته تا شما را با آن‌ها آشنا کند. هر کدام از این نویسندگان نقش مهمی در ادبیات کشورشان داشته‌اند و چهره‌های مطرحی محسوب می‌شوند. با این اوصاف؛ خواندن داستانی از این نویسندگان خالی از لطف نیست.

در بخشی از کتاب ریموند دیگر با ما نیست؛ کارور مرده می‌خوانیم:

آرلین در اتاق خواب را باز کرد. پاورچین پاورچین به طرف تخت‌خواب رفت. لباس ابریشم گلدارش در اتاقِ ساکت مختصر صدایی می‌کرد. کرکره‌ها پایین بود و آفتاب بعدازظهر فقط از یکی دو منفذ اطراف پنجره شعاع نور تندی به داخل اتاق می‌ریخت.

آرلین به شوهرش که زیر پتو خوابیده بود نگاه کرد. صورت مشت‌زن قهرمان با بینی شکسته، روی بالش خیلی آرام به‌نظر می‌رسید. موهایش مثل بچه‌ها بالای سرش جمع شده بود. چون با دهان نفس می‌کشید، آرام خُروپف می‌کرد. صورتش عرق کرده بود؛ اِدی در هر فصل و هوایی عرق می‌کرد. اما حالا عرق‌کردنش آرلین را عصبانی می‌کرد. ایستاد و به صورت مشت‌خورده و کوفته و موقر شوهرش نگاه کرد. روی لبه‌ی دیگر تخت نشست و چشم به او دوخت. دستمال گلدوزی‌شده‌ای از جیب در آورد و به چشم فشرد. چشمانش خشک بود. یکی دوبار آب بینی‌اش را بالا کشید و اشک از چشمانش سرازیر شد. اول آرام گریه می‌کرد، اما بعد گریه‌اش شدت گرفت. اشک و هق‌هق گریه در هم آمیخت و در اتاق ساکت طنین‌انداز شد.

اِدی در رخت‌خواب غلت زد و به آرلین پشت کرد. حالا دهانش را بست. گریه‌ی آرلین شدت گرفت. با آنکه پشت اِدی به او بود، می‌دانست که بیدار است. آرلین گریان و دل‌شکسته به مریم مقدس متوسل شد. می‌دانست که اِدی کاملاً بیدار است و به حرف‌های او گوش می‌دهد. اِدی هم می‌دانست که او می‌داند. اما با خوش‌خیالی وانمود می‌کرد که اصلاً بیدار نشده است. حتی یکبار هم، محض امتحان خُروپف کرد. گریه‌ی آرلین تمامی نداشت و اشک چشمانش آرایش چشم و صورتش را می‌شست و خط سیاهی روی صورتش به‌جا می‌گذاشت. اِدی آهی کشید، برگشت و بلند شد. سرش را خاراند و خمیازه‌ای کشید و گفت: «چه خبر شده آرلین؟ چرا گریه می‌کنی؟»

آرلین گفت: «‌هیچ خبری نشده.»

اِدی به نرمی گفت: «خُب، اگر هیچ خبری نیست پس چرا زار می‌زنی؟» آرلین هق‌هق گریه‌اش را برید و اندوه خود را فرو خورد و در سکوت گریه جان‌سوزی سر داد.

فهرست مطالب

دوردِی نورس
حواصیل
اوگنی‌ین اسپاهیچ
ریموند دیگر با ما نیست؛ کارور مرده
روبرتو بولانیو
ساحل
آلن استیوارت پیتون
ماجرای دانشگاه
ویلیام سارویان
مردی که قلبش در کوهساران بود
ایروین شاو
بازگشت به کانزاس سیتی
ولادیمیر سوروکین
وداع با صف
ادگار لورنس داکترو
بلوار اجمونت
جاشوا فریس
مهمانی شام
ایساک امانویلوویچ ببل
بیداری

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه