کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه

کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه


کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه نوشته‌ی دنیل جی سیگل و تینا پین برایسن، راهنمایی است برای همه‌ی کسانی که به نحوی با کودکان سر و کار دارند و کلنجار رفتن با بدقلقی‌ها، ناآرامی‌ها، ترس‌ها، پرخاشگری‌ها و هرگونه رفتارهای آزار دهنده‌، یا نگران‌ کننده‌ی کودکان، بخشی جدایی‌ ناپذیر از زندگی روزانه‌ی آنان است.

کم‌خوابی، کفش‌های پر از گِل، خامه‌ی ‌شکلاتی روی کُتِ نو، سر و کله زدن برای تکلیف‌های مدرسه، خمیرِ بازی لابه‌لای صفحه کلید کامپیوتر، و شنیدن جمله‌ی تکراریِ «اول اون شروع کرد»، همه و همه باعث می‌شود برای رسیدنِ موقع خواب، لحظه‌ شماری کنید. در روزهایی اینچنینی که مجبور شده‌اید کشمشی را از سوراخِ بینی فرزندتان بیرون بکِشید، انگار فقط دل‌تان می‌خواهد اوضاع را «یک طوری از سر بگذرانید». همه‌مان چنین روزهایی داشته‌ایم، این‌طور نیست؟

با این همه، پای تربیت بچه‌ها که به میان بیاید، هدف‌تان چیزی بیشتر از صِرفِ «گذرانِ» زندگی‌شان است. وقتی بچه‌ها بدقلق می‌شوند مثلا در رستوران هرچند برای‌تان سخت است، اما می‌توانید با آن کنار بیایید. ولی هدف اصلی شما به عنوان پدر، مادر، یا هرکس دیگری که مسئولانه، به نوعی در نگهداری و مراقبت از کودک، نقشی بر عهده دارد، این است که بچه‌ها را طوری بپرورانید که در نهایت، به شکوفایی‌شان منجر شود. دل‌تان می‌خواهد آن‌ها با دیگران رابطه‌هایی ارزشمند برقرار کنند و از آن بهره ببرند؛ با عاطفه و دل‌رحم باشند، خوب درس بخوانند، سخت‌کوش و مسئولیت‌پذیر باشند، و درباره‌ی خودشان احساس خوبی داشته باشند.

نویسندگان کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه (The whole-brain child) طی سال‌ها، با هزاران پدر و مادر ملاقات داشته‌اند. وقتی از آن‌ها می‌پرسند: «چه چیزی بیشتر از همه برای‌تان مهم است؟»، تقریبا همیشه این دو هدف حال، به شکل‌های گوناگون برای‌شان از اهمیت بیشتری برخوردار بوده است: دل‌شان می‌خواهد لحظه‌هایی را که برای هر پدر و مادری مشکل‌آفرین است به شکلی از سر بگذرانند، و همچنین دل‌شان می‌خواهد فرزندان و خانواده‌شان پیشرفت کنند و شکوفا شوند. ما خودمان هم پدر و مادریم، و هر کدام‌مان همین هدف‌ها را برای خانواده‌ی‌ خودمان هم در نظر داریم. موقع‌هایی که بردبارتر، آرام‌تر، و معقو‌ل‌تر هستیم، پروراندن کودکان‌مان و تربیت کردن ذهن‌شان، افزودن بر حس کنجکاوی و شگفتی‌جویی‌شان، و کمک کردن به آن‌ها برای به فعل درآوردن توانایی‌های بالقوه‌شان در همه‌ی جنبه‌های زندگی، برای‌مان مهم می‌شود.

اما آن وقت‌هایی که شتاب زده و سراسیمه هستیم، تنشِ زیادی داریم، یا مثلا وقتی می‌خواهیم خودمان را هرچه سریع‌تر به بازی فوتبال برسانیم و حاضریم بابتش به بچه‌ی کوچولویمان باج بدهیم که در صندلی‌اش بگیرد بنشیند و بگذارد رانندگی‌مان را بکنیم، یک هوار کشیدن را کم داریم، اما به سختی جلوی خودمان را می‌گیریم، مبادا کسی با دیدن رفتارمان بگوید: «واقعا که خبیثی!»

شاید حتی خودتان را با پدر یا مادری مقایسه کنید که به اصطلاح «همه‌چیزتمام» است و هرگز تقلا نمی‌کند که لحظه‌ها و روزهایش را به نحوی «از سر بگذراند». اصلا به نظر می‌رسد از صبح که بیدار می‌شود تا شب که می‌خوابد، تک تکِ ثانیه‌های خودش را صَرفِ «شکوفا شدن» فرزندانش می‌کند. خودتان می‌دانید منظورمان چه جور پدر یا مادری است: رئیس انجمن اولیا و مربیان مدرسه‌ است، در غذاهایی که می‌پزد از مواد صنعتی و غیرطبیعی استفاده نشده است و از لحاظ رژیم غذایی هم متعادل است، برای بچه‌هایش کتاب‌های اخلاقی مثلا درباره‌ی اهمیت کمک کردن به دیگران می‌خواند، آن‌ها را به موزه‌ی هنر می‌بَرَد، تازه در مسیر موزه هم برای‌شان در اتومبیل، پیانوی کلاسیک پخش می‌کند و از دستگاه تهویه‌ی مطبوعِ اتومبیل هم، رایحه‌ی سنبلِ ختایی می‌پراکند، تا به بچه‌هایش آرامش ببخشد. هیچ‌کدام از ما نمی‌توانیم خودمان را به پای چنین «اَبَر پدر و مادر»ی برسانیم، به ویژه وقتی می‌بینیم بخش زیادی از روزمان، کلا صَرفِ «از سر گذراندن» می‌شود. مثلا آخر جشن تولدی که برای فرزندمان گرفته‌ایم، با چشم‌هایی به‌ خون نشسته از فرط عصبانیت، فریاد می‌زنیم: «اگر یک کلمه‌ی دیگه راجع به اون تیر‌ و کمون با هم جروبحث کنین، از کادو خبری نیست. هر دوتاتونو می‌گم.»

نکته‌ای ارزشمند درباره‌ی نگرشِ «گذران کردن» و «شکوفا شدن» این است که لازم نیست برای شکوفا شدن فرزندتان، به دنبال جور کردن وقت و شرایط خاص باشید. می‌توانید از هر آنچه میان‌تان می‌گذرد از برخوردهای پر از تنش و خشم گرفته، تا رفتارهای فوق‌العاده خوب و تحسین‌برانگیز به عنوان فرصت‌هایی برای کمک به فرزندان‌تان استفاده کنید، تا همان افراد مسئولیت‌پذیر، باعاطفه، و توانمندی بشوند که آرزویش را دارید. موضوع این کتاب همین است؛ از همین لحظه‌ لحظه‌هایی که هر روز با بچه‌هایتان می‌گذرانید استفاده کنید و کمک‌شان کنید به استعدادهای بالقوه‌ی واقعی‌شان جامه‌ی عمل بپوشانند.

مطالب کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه به جای روش‌های خشکِ تربیت فرزندان که تأکید بیش از حدشان بر موفق بودن و کامل بودن کودک است، آن هم به هر قیمتی راه چاره‌ی دیگری پیش پایتان می‌گذارد. این کتاب مرکز توجه را بر راهکارهایی گذاشته است که بتوانید، با استفاده از آن‌ها، به فرزندان‌تان کمک کنید تا هرچه بیشتر خودشان باشند، دغدغه‌های فکری‌شان هرچه کم‌تر شود، و بتوانند بعد از پیش آمدن هر شرایطی، خودشان را دوباره پیدا کنند و قوی باشند. چطور این کار را بکنید؟ جوابمان ساده است: باید از برخی نکاتِ پایه‌ای درباره‌ی مغز کودکان‌تان سر دربیاورید، تا بتوانید به رشد و پرورشش کمک کنید؛ مغزی تازه و باطراوت، ولی خام و بی‌تجربه. همه‌ی مطالب این کتاب در همین باره است.

تلاش نویسندگان کتاب، دنیل جی سیگل (Daniel J. Siegel) و تینا پین برایسن (Tina Payne Bryson) بر این بوده است که زبانی همه‌فهم، روان، و دوستانه به کار ببرند تا همه‌ی خوانندگان با هر پایه از تحصیلات، دانش، و آگاهی بتوانند از راهکارهای سودمند آن بهره بر‌گیرند.

هدف‌مان این است که به شما بیاموزیم چگونه از آنچه هر روز میان شما و فرزندان‌تان می‌گذرد، به عنوان فرصت‌هایی استفاده کنید، برای کمک به خودتان و به هر کودکی که به نحوی برای شما مهم است؛ کمکی در جهتِ «از سر گذراندن» و البته «شکوفا شدن». اگرچه می‌توانید خلاقیت به خرج بدهید و بیشتر مطالب کتاب را برای نوجوانان هم به کار ببرید در واقع ما قصدش را هم داریم که کتابی در ادامه‌ی این کتاب بنویسیم که دقیقا به همین موضوع بپردازد، اما تمرکز اصلیِ این کتاب بر سنینِ از تولد تا دوازده سالگی است و به ویژه کودکان را در خردسالی، در سنین مدرسه، و در مرحله‌ی پیش از نوجوانی، کانون توجه قرار می‌دهد.

یافتن درکی واضح از این ابعادِ متفاوتِ نگرش «یکپارچه‌ مغز»، به شما این امکان را خواهد داد که مسئله‌ی پرورش فرزندان را با دیدی کاملا تازه بنگرید. تلاش در مصون داشتنِ فرزند در برابر هر آسیب و آزار، در نهاد ما پدر و مادرها گذاشته شده‌ است، اما در نهایت نمی‌توانیم جلوی همه‌ی این آسیب‌ها و آزارها را بگیریم. بچه‌ها زمین خواهند خورد، احساسات‌شان جریحه‌دار خواهد شد، و دچار ترس و اندوه و خشم خواهند شد. در واقع غالبا همین تجربه‌های سخت هستند که موجب می‌شوند آن‌ها رشد کنند و درباره‌ی دنیای پیرامون‌شان چیزها بیاموزند. به جای اینکه سعی کنیم فرزندان‌مان را در برابر سختی‌های اجتناب‌ناپذیرِ زندگی، زیر چتر حمایت خودمان بگیریم، می‌توانیم کمک‌شان کنیم که آن تجربه‌ها را یکپارچه کنند، و به این ترتیب، از دنیا درک و شناخت بیابند و از تجربه‌هایشان هم نکته‌های زیادی بیاموزند. اینکه فرزندان ما در این سنِ کم، از زندگی چه می‌فهمند، فقط بسته به این نیست که چه چیزهایی برای‌شان پیش می‌آید، بلکه به چگونگی واکنش والدین‌شان، معلمان‌شان، و دیگر مراقبان‌شان هم بستگی خواهد داشت.

در بخشی از کتاب تربیت کودک برای مغزی یکپارچه می‌خوانیم:

یکی از بهترین روش‌ها برای این‌که به کودکان‌تان یاد بدهید چه چیزی روی طوقه‌ی چرخ آگاهی‌شان است، این است که کمک‌شان کنید یاد بگیرند همه‌ی حس‌ها، تصورات، احساسات، و افکاری را که دارند بر آن‌ها تأثیر می‌گذارند مو به مو بررسی کنند. برای مثال، بچه‌ها می‌توانند به حس‌های جسمانی‌شان توجه کنند و به این ترتیب خیلی بهتر بفهمند که درون بدن‌شان چه می‌گذرد. آن‌ها می‌توانند بفهمند پروانه‌های داخل شکم‌شان نشانه‌ی وجود اضطراب هستند که خودش را به شکل خشم یا احساس درماندگی نشان می‌دهد شانه‌های سنگین و افتاده نشانه‌ی غمگین بودن هستند، و غیره. می‌توانند وقتی عصبی هستند، متوجه فشار عصبیِ درون‌شان بشوند، و بعدش یاد بگیرند که شانه‌هایشان را شل کنند و نفس عمیق بکشند و این‌جوری خودشان را آرام کنند. صِرفِ شناختن حس‌هایی مثل گرسنگی، خستگی، هیجان، و غرغر کردن، می‌تواند باعث شود بچه‌ها درک زیادی از خودشان پیدا کنند و در نهایت بتوانند روی احساسات خودشان تأثیر بگذارند.

علاوه بر حس‌هایی که گفتیم، باید به کودکان‌مان بیاموزیم تصویرهایی را که بر نحوه‌ی نگرش و تعامل‌شان با جهان تأثیر می‌گذارد، به دقت بررسی کنند. برخی تصویرهای مربوط به گذشته، در ذهن باقی می‌مانند، مثلا خاطره‌ی دیدن یکی از والدین روی تخت روانِ آمبولانس، یا موضوعی که باعث سرافکندگی‌شان در مدرسه شده است. دیگر تصویرها ممکن است ساخته و پرداخته‌ی خیال‌شان باشند، یا حتی ناشی از کابوس‌های شبانه‌ای که داشته‌اند. برای مثال، بچه‌ای که این نگرانی را دارد که در زنگ تفریح تنها بماند یا از بقیه جدا بیفتد، ممکن است، در ذهنش، خودش را روی یک تاب ببیند که تنها به حال خودش رها شده است. یا کودک دیگری ممکن است در نتیجه‌ی تصویرهایی که از خواب ترسناکش به یاد می‌آورَد، شب‌ها دچار کابوس شود. وقتی کودک از تصویرهایی که در ذهنش مشغول فعالیت هستند آگاه بشود، می‌تواند از الگوی ذهن‌نگری استفاده کند و آن تصویرها را به تسلط خودش دربیاورد، و سلطه‌ی آن‌ها را به میزان قابل ملاحظه‌ای کم کند.

فهرست مطالب
یادداشت مترجم
سرآغاز: «از سر گذراندن» و «شکوفا شدن»
فصل اول: تربیت فرزندان با در ذهن داشتن ساختار مغز
فصل دوم: دو تا مغز بهتر از یکی است
فصل سوم: ساختن پلکان ذهن
فصل چهارم: پروانه‌ها را بکُش!
فصل پنجم: کشور وجود من: ایالت‌های مستقل، اما متحد
فصل ششم: پیوند میان من و ما
سخن پایانی: جمع‌بندی
یادداشتِ روی یخچال: پدر، مادر، من بدقلق نیستم یا «کودک یکپارچه‌مغز»
یکپارچه‌سازی مغز بر پایه‌ی سن و مراحل رشد
سپاس
درباره‌ی نویسندگان کتابش

مطالب مرتبط

تگ‌ها

مطالب پربیننده

پربیننده
آخرین مطالب

عضویت در خبرنامه