کتاب "لبخند سنگر"و شوخ طبعی رزمندگان اصفهانی
شوخ طبعیها و شیرین کاریهای رزمندگان استان اصفهان را میتوان در کتاب کوچک و جمع و جور "لبخند سنگر" خواند و از ته دل خندید.
«حمیدرضا پورقربان» گردآوری و حسینعلی محمدی این مجموعه را در قالب ۱۱۰ خاطره شیرین و شنیدنی، بازنویسی کردهاند.
نویسنده کتابش را به «شهیدانی که به دنیای فانی خندیدند و رفتند» تقدیم کرده و در مقدمه مینویسد: تابلوی معروف «لبخند بزن برادر» قوت قلبی برای رزمندگان در آن سختیها و هیاهوی نبرد با دشمن بعثی بود.
بیشتر خاطرهها و شیرین کاریهای کتاب از رزمندگان و مجاهدان لشکر مقدس ۱۴ امام حسین(ع) اصفهان گردآوری شده و در مقدمه دوم کتاب به نقل از چارلز فیلد نوشته اند: «بی ثمرترین روز ما روزی است که در آن نخندیده باشیم.»
حکیم ابوالقاسم فرودسی هم میسراید:
چو شادی بکاهد، بکاهد روان/ خرد گردد اندر میان ناتوان
مده دل به دریای غم تا نکاهد روان/ به شادی همی دار دل را جوان
دفاع مقدس ما و جنگ تحمیلی آنها(عراق + چندین کشور بلوک غرب و شرق) پرتویی از نهضت عاشورای حسینی است و همانا خوش خلقی و خوشرویی مدافعان اسلام و ایران برگرفته از آموزه های دینی بود.
خاطره اول از اصغر مالکی: شیوه ای برای اسیر گرفتن
سال ۱۳۶۵ اسیران را به خط کردیم و گروه گروه به عقب آوردیم. پیرمردی نجف آبادی به ناج حاجی عباسی دم خاکریز ایستاده بود و تمام فانسخه های عراقی ها را می گرفت. به او گفتیم چرا این کار را می کنید و این کار درستی نیست. پیرمرد گفت: مگر برای خودم می خواهم. گفتم پس برای چه آنها را از عراقی ها می گیرید؟ گفت: وقتی آنها فانسخه نداشته باشند با دو دست می چسبند به شلوارشان تا نیفتد. با این شیوه قدرت و سرعت عمل آنها کم می شود تا نتوانند فرار کنند!
خاطره هفتم از نویسنده کتاب: خبر شهادت
رساندن خبر شهادت، گاهی سخت بود. برخی اوقات هم خبررسان توجیه نبود و ناپخته عمل می کرد. یکی از نیروهای تعاون رفته بود تا خبر شهادت بدهد. بعد از کلی تمرین برای نحوه خبر رسانی با خودش می گوید: اول می گویم زخمی شده و کم کم می گویم شهید شده است. درب منزل را می زند. خانواده شهیدمی آیند. بنده خدا همان لحظه اول هول می شود و می گوید: ببخشید اینجا منزل شهید فلانی است...!؟ مادر شهید شوکه می شود و روی زمین می افتد و آن بنده خدا هم فرار می کند.
خاطره نهم از قربانعلی نصر: پالون قاطر
در عملیات حلبچه یک کانتینر ۱۰ تنی غنیمت گرفتیم و با خود به پشت جبهه انتقال دادیم. هر کسی از ما می پرسید غنایم چیست؟ می گفتیم پالون قاطر!
همه رزمندگان تعجب کرده بودند که این همه پالون کجا بوده و به چه دردی می خورد. اما دوست داشتند ببینند. وقتی کانتینر را باز کردیم پر از اورکت های امریکایی بود. همه زدند زیر خنده.
خاطره ۱۷ از قدرعلی صرامی: دلهره زیاد
سال ۱۳۸۲ اردوی علویون در اصفهان برگزار شد. رهبر انقلاب از نیروهای اصفهان دیدن کردند. به بنده که رسیدند شروع کردم از عملیات کربلای ۳ و فتح اسکله الاُمیه گزارش دادن. در بین گزارش آقا فرمودند: حتما برای غلبه بر ترس و مخفی ماندن از دیدن دشمن آیه «وجعلنا» هم می خوانده اید؟ با لهجه اصفهانی گفتم: بله آن قدر دلهره داشتیم آیه وجعلنا که هیچ کل قران و مفاتیح الجنان را از حفظ می خواندیم. اینجا بود که آقا و همراهان شروع کردند به خندیدن.
خاطره ۲۰ از حسین عزیزی: معراج شهدا
گروهی از بچه های ارتش در قسمت معراج شهدا مشغول کار بودند.آنها شهدا را کفن می کردند و آدرس را ثبت کرده و به شهر خودشان می فرستادند. یکی از برادران رزمنده هر شب یک شهید را نشان کرده و با او درد دل می کرد و زار زار می گریست. یک روز بچه ها همدست شدند تا او را سرکار بگذارند. یک نفر رفت کنار شهدا خوابید و بقیه به او خبر دادند که امروز یک شهید جدید آورده اند برو شناسایی کن.
او بالای سرش رفت و شروع کرد به روضه خوانی. گریه می کرد و می گفت: الهی مادرت برایت بمیرد که هیچ علامت و نشانه شناسایی نداری. تو کجا شهید شدی مادر مرده! چرا مفقود الاسمی؟ ناگهان رزمنده بلند شد و نشست و گفت: مادر خودت بمیرد. برادر رزمنده پا به فرار گذاشت و فریاد می زد شهید زنده شد، شهید زنده شد...
خاطره ۳۳ از نویسنده: پدر در به در
روزهای اول تشکیل سپاه بود. یک بلندگو در محوطه سپاه کمال اسماعیل اصفهان نصب کرده بودند و هر کدام از برادران که ملاقاتی داشتند از پشت بلندگو می گفت: برادر فلانی درب در.
چون این جمله پشت سر هم تکرار می شد، بچه ها می خندیدند. شیرین تر از همه زمانی بود که بلندگو مسوول تدارکات را صدا می زد. مسوول تدارکات مرد میانسالی بود که همه او را پدر خطاب می کردند. بلند گو هم می گفت: برادر پدر، در به در!
خاطره ۸۹ از مصطفی مددکن: حورالعین زشت
در عملیات رمضان مجروح شدم. مرا به بیمارستان عیسی ابن مریم اصفهان منتقل کردند. در اتاق ریکاوری بودم تا پس از به هو آمدن ما را به بخش ببرند. در کنار من یکی از رزمندگان به نام آقا صالح بستری بود. او را تازه از اتاق عمل آورده بودند. یک خانم پرستار اخمو بالای سر او بود و سرم و کیسه خون او را تنظیم می کرد و در تب او را صدا می کرد تا هوشیاری را کنترل کند.
آقا صالح آرام آرام چشم هایش را باز کرد. تیره و تار می دید. هزیان هم می گفت. چهره پرستار را دیده بود. در بین هزیان گویی گفت: ایجا کجاست؟ بهشت است؟ پرستار گفت: بله اینجا بهشت است. او گفت: پس شما حوری بهشتی هستید؟ پرستار کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: بله من حوری هستم.
رزمنده مجروح بعد از لحظه ای گفت: حوری که اینقدر زشت نمی شود. پرستار بیچاره هم از اتاق خارج شد و رفت.
کتاب «لبخند سنگر» در ۱۵۶ صفحه توسط انتشارات ستارگان درخشان اصفهان چاپ شده است.
مطالب مرتبط
تگها
مطالب پربیننده
- چگونه تشخیص دهیم یک تصویر با هوش مصنوعی ساخته شده؟
- آموزش کامل تهیه سبزه عید با تخم شربتی
- کاهش وزن علمی و بدون برگشت
- چگونه میتوان از اینستاگرام، تیکتاک و گوشیهای همراه فاصله گرفت؟
- کمبود چه مواد غذایی باعث افزایش ابتلا به افسردگی میشود؟
- چطور مامان بابای خودمان باشیم؟
- مادران تلفنهمراه خود را به کودکشان بدهند یا خیر؟
- چرا مردان در بیان احساسات خود موفق نیستند؟
- آیا در برزخ، شفاعت وجود دارد؟
- "همای سعادت" اسطوره یا واقعیت؟!
- گیاهانی که استرس خانه و محل کار را کاهش میدهند
- سیگارهای الکترونیک یک جایگزین توهم زا
- سونامی سالمندی، بحران پیش روی کشور
- درباره خانه عباسیان، شاهکار معماری ایران در کاشان
- درباره قنات بلده فردوس؛ بیبدیل در دل کویر
- درباره شغاب، گورستان دلاوران در بوشهر
- کاخ خسرو کرمانشاه؛ شکوهی به جا مانده از دوران ساسانی
- درباره پل ساسانی دزفول، کهنترین پل آجری جهان
- چگونه سینمای ایران به رکورد فروش ۱۰۰۰ میلیارد تومان رسید؟
- لذتبخشترین نماز
- درباره تذهیب و انواع آن
- چقدر برای شریک زندگیمان وقت بگذاریم؟
- مواد غذایی موثر در بهبود علائم یائسگی
- حضرت زهرا (س) و تاکید روی آموزش علم
- هشدار؛ چه پیامکهایی را باز نکنید
- اسانسهای دافع اضطراب را بشناسیم
- حضرت زهرا (س)، الگوی بیبدیل یک زن مسلمان
- درمان تورم کف و قوزک پا
- معرفی غذاهای سنتی ایرانی در شب یلدا همراه با تصاویر
- نحوه آموزش صبر و بردباری به کودکان
- قوانین کلاس و مدرسه
- قالب آماده و زیبای پاورپوینت(15)
- ۵ فیلم که همه زنان ایرانی باید تماشا کنند
- شعار سال ۱۴۰۱ «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین»
- قالب زیبای پاورپوینت برای ارائه پروپوزال و دفاع رساله دکترا
- قالب پاورپوینت کادر دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی و طرح دار زیبا
- قالب پاورپوینت گرافیکی زیبا
- رنگ چشم هایتان درباره شما و اجدادتان چه می گوید؟
- قالب پاورپوینت گرافیکی جالب
- نمونه تدریس درس اول هدیه آسمان پنجم
- پورنوگرافی چیست و چه اثری بر مغز و رابطه جنسی دارد؟
- اندکی درباره درسپژوهی
- کتاب پسری که جادویی شد
- همه زائران سلطان
- قالب پاورپوینت
- معرفی کتاب
- دوستی با کتاب
- قالب پاورپوینت گرافیکی
- درباره محسن رضایی
- معرفی کتاب
- کتاب راهنمای کامل Interaction access
- درباره امیر کبیر
- کتاب پیوند زخم خورده
- کتاب آموزش علیه آموزش
- درباره فخرالدین عراقی
- خلاصه کتاب سواد بصری
- درباره محسن مهر علیزاده
- تورم به کدام سو میرود؟
- طغیان سرخک