
درباره «علیمحمد میر» (۱۳۰۲- ۲۵ بهمن ۱۳۹۸)سرمد قباد | متخصص جراحی مغز و اعصاب دکتر علیمحمد میر فرزند دکتر یوسف میر ایروانی، همزاده دکتر محمدعلی میر در دوم آبان ۱۳۰۲ به دنیا آمد. پس از اتمام مدرسه وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و پس از اخذ لیسانس، با پایان یافتن جنگ جهانی دوم برای تحصیل پزشکی به لوزان سوئیس رفت (در همان شهر که پدرش تحصیل کرده بود) و پس از ده سال کسب علم و تخصص در رشته جراحی عمومی در سال ۱۳۳۷ به ایران بازگشت و به دانشیاری دانشکده پزشکی دانشگاه تهران رسید. بنا به توصیه شادروان پرفسور یحیی عدل ابتدا در بیمارستان سینا مشغول به کار شد، بعد از چند ماه برای کمک به پدرش به بیمارستان هزار تختخوابی منتقل شد و در همان بخش مشغول به کار شد، بعد از بازنشستگی پدرش، مسئولیت اداره بخشهای یک و پنج به ایشان سپرده شد. تا سال ۱۳۵۹ در بیمارستان امام خمینی مشغول به کار بود و پس از بیستودو سال خدمت دانشگاهی به بازنشستگی رسید و سپس با تاسیس بیمارستان جم به همراه برادرشان دکتر محمدعلی میر به کار خود در آن مرکز ادامه داد. از ایشان نقل است: «قبل از حضور در بیمارستان جم اعمال جراحی خود را در بیمارستان نامداران و مهر انجام میدادیم و از بزرگانی که طبیب آنها بودهایم و به مشکلات پزشکی آنها رسیدگی میکردیم؛ دکتر علیاکبر سیاسی، علی دشتی، علینقی وزیری، دکتر محمود افشار و معتمدالممالک را میتوان نام ببرم.» او در خاطرات خود، درباره استادش، «علیاکبر سیاسی» چنین قدرشناسانه نوشته است: «دکتر علیاکبر سیاسی برای ما مانند پدر بود و همسر مهربانش محبتی را از ما دریغ نداشت، دکتر سیاسی در همه زمینهها راهگشا و راهنمای ما بود، عیوب ما را گوشزد میکرد و نصایحش حلال بسیاری از این مشکلات بود، به همین مناسبت کتاب دکتر «یوسف میر» که در واقع زندگینامه پدرمان و تاریخچه تحول طب و جراحی از سال ۱۹۵۰ – ۱۸۵۰ است که در سال ۱۳۸۳ چاپ شده را با یادی از آن بزرگوار آغاز کردهایم.» هر دو برادر همیشه با هم در طول این سالها بدون چشمداشت مادی کار کردند و در بسیاری از اعمال جراحی بهطور مشترک حضور داشتهاند، لازم به ذکر است بعضی از اعمال بسیارتخصصی سیستم گوارش شامل اولین هپاتکتومی (برداشتن کبد) و اولین ازوفاژکتومی (برداشتن مری) در ایران توسط آنان انجام گرفت. او در جایی دیگر گفته است: «دکتر محمود افشار از دوستان نزدیک پدرمان بود و دوستی خانوادگی بیش از پنجاه سال با ما داشت که هنوز برقرار و استوار است و بر آن ارج مینهیم. پدر ما طبیب خانوادگی، خانواده افشار بود، و پس از مرگ پدر، من و برادرم جایش را گرفتیم.» او که از سال ۱۳۶۳ از اعضای شورای تولیت بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار بود، در۲۵ بهمن ۱۳۹۸ در ۹۶ سالگی درگذشت.

ایرج افشار ایرانشناس، کتابشناس، نسخه پژوه و پژوهشگر فرهنگ، تاریخ و تمدن ایران محسوبمیشود؛ محققی که با توجه به گستره وسیع مطالعات و دغدغههایش حجم آثار تولیدی او رقم قابل توجهی را شاملمیشود. به همین دلیل هم در ایرانشناسی صاحب جایگاهی بلندمرتبه شد و تاثیر فراوانی در این حوزه گذاشت.

کتاب چگونه درست تولید کنیم: مدیریت محصول در راه اندازی و توسعه کسب و کارهای نوپا نوشتهی آرین افشار، مجموعهای از مقالات و کتب مختلفی است که به شما شناخت درست و اصولی از یک مدیر محصول را ارائه میدهد و وظایف او در یک کسب و کار را بررسی میکند. منبع اصلی این اثر، کتاب درست تولید کنیم به قلم رایان ون است. خلق محصول جدید و عرضه آن یکی از لذتبخشترین کارهایی است که یک مدیر یا طراح محصول میتواند انجام دهد. مدیریت اصولی و صحیح محصولات جدید، ریسک سرمایهگذاری را برای صاحبان کسب و کارها کاهش داده و ضریب موفقیت یک محصول را بالاتر خواهد برد. همچنین ارائه محصولات جدید در بازار همیشه ریسک بالایی داشته و نرخ شکست آنها هم در بازار کم نبوده است. همیشه یکی از مباحث مهم در حوزه کسب و کارهای اینترنتی تعریف صحیح محصول و طراحی محصول بر اساس استانداردها و نیاز کاربران است. شاید بتوان گفت مدیریت محصول یکی از نقشهای جدیدالورود در زمینهی کسب و کارهای اینترنتی محسوب میشود. آرین افشار سعی بر این دارد تا در کتاب چگونه درست تولید کنیم (How to Make it Right Startups) شما را با حوزه کاری و فعالیت یک مدیر محصول در زمینهی طراحی، مدیریت و توسعه محصول برای کسب و کارهای اینترنتی و استارتاپها آشنا کند؛ چرا که نقش مدیر محصول بسیار کلیدی بوده و در شرکتهای فعال و استارتآپها پراهمیت است. شناخت صحیح این نقش یکی از الزامات مدیریت در کسب و کارها بخ شمار میرود. مدیریت محصول در بیشتر موارد نقشی چند شاخه و عملی بوده که شکاف مابین شرکت و تیمها با مهارتهای مختلف، به ویژه میان تیمهای مهندسی محور و تیمهای تجاری محور را پر میکند. علاقهمندان در حوزه مدیریت محصول با مطالعه این کتاب، آشنایی خوبی با مسئولیتها، وظایف و اصول این جایگاه شغلی پیدا میکنند. در بخشی از کتاب چگونه درست تولید کنیم میخوانیم: مدیریت محصول یک اصل چندوجهی و پیچیده است که یادگیری آن کار دشواری است. به همین دلیل سعی میکنیم تا آموزش در این حوزه را به سطوح و بخشهای مختلف تقسیم کنیم. این مطلب به ارائه چارچوبی برای مدیریت محصول میپردازد که به شما کمک میکند نقشهای خاص محصول را تعریف کرده و کمبودهای موجود در دانش محصولات خود را تعیین کنید. اغلب میپرسند که یک مدیر محصول یا صاحب محصول موفق چه ویژگیهای دارد؟ کدام مهارتهای مدیریت محصول را فرد باید داشته باشد و چگونه یک شرکت میتواند اقدامات مدیریت محصول خود را تقویت کند؟ پاسخ به این سوالات نیازمند درک چگونگی مدیریت محصول سودمند در عصر دیجیتال است. اولین به هم ریختگی را که باید رفع و رجوع کنیم این است که منظور ما از کلمه محصول چیست؟ در کسب و کارهای اینترنتی هر خدمتی که بر بستر وب و در زمینه توسعه و رشد نرم افزار، وب سایت، برنامه کاربردی یا سرویسهای برخطی که کاربران از آن استفاده میکنند، محصول گفته میشود. با توجه به بزرگی شرکت و محصولات آن، مدیر محصول میتواند مسئول کل یک سیستم (مانند برنامههای ساده و کاربردی تلفن همراه) یا تنها بخشی از یک سیستم (مانند بازبینی بر روی سایت تجارت الکترونیک در دپارتمانهای مختلف) باشد. فهرست مطالبسخن ناشرمقدمهبخش اول: مدیر محصول کیست و مدیریت محصول چیست؟فصل اول: مقدمهفصل دو: نقشها و مسئولیتهای مدیر محصولبخش دو: برنامه ریزیفصل سوم: کشف احتیاجات و نیازهفصل چهار: اکتشاف محصولفصل پنج: نقشههای راه محصولبخش سوم: اجرفصل شش: تعریف محصولفصل هفت: طراحی کاربرمحور و فرآیند کاریفصل هشت: مشخصاتفصل نه: ساخت و توزیعفصل ده: ارزشیابی و تکرارفصل یازده: مدیریت محصول در روش مدیریت چابک..بخش چهار: شروع کارفصل دوازده: شروع کنیمنابع

مروری بر سنت نامهنگاری به عنوان یکی از ارکان زندگی «ایرج افشار» در نهمین سال وداع با اوحمیدرضا محمدیاز نوزده سالگی سر در تحقیق و تتبّع داشت و نخستین نوشتههایش هم به همان زمان برمیگردد، و این یعنی ۶۵ سال از عمرِ ۸۴ سالهاش را سرگرم نوشتن بود ولاغیر.

میرزا ابراهیم اصفهانی خوزانی از فقها و مشایخ بزرگ اسلام سده ۱۲ به شمار میرفت که به مقام شیخ الاسلامی اصفهان و قاضی نظامی نادر شاه رسید از وی کتاب و رسالههایی از جمله حواشی بر کتاب اربعه، رساله در تحریم غنا و...به یادگار مانده است. میرزا ابراهیم اصفهانی فرزند میرزا غیاث الدین محمد در روستای خوزان از توابع اصفهان دیده به جهان گشود.(۱) در منابع و اسناد معتبر در خصوص تاریخ تولد وی مطلبی وجود ندارد. او از جمله مردان مشهور تشیع و فقها و مشایخ بزرگ اسلام محسوب می شد که بعد از پایان تحصیلات در اصفهان به تدریس پرداخت، سپس در اصفهان به عنوان قاضی مشغول به کار شد و پس از مدتی به مقام شیخ الاسلامی این شهر منصوب گشت. بنابر روایت و قول اسناد، وی سال ها بر مسند تدریس، فتوی و رهبری در اصفهان تکیه زده بود. این عالم نامدار از جمعی از بزرگان فقها و محدثین از جمله میر محمد حسین خاتون آبادی، میرمحمد باقر خلیفه سلطانی، شیخ حسین ماحوزی، میرزا محمد رحیم سبزواری، ملامحمد قاسم هزار جریبی و...اجازه اجتهاد دریافت کرد. همچنین بعدها متصدی منصب قضاوت در ارتش نادرشاه افشار شد. (۲) عبد النبی قزوینی وی را از نوادر روزگار و از بزرگان علمای شیعه در عصر خویش و دیگر اعصار می داند و می گوید «او در فقه و اصول ماهر و در حکمت و فلسفه حاذق و دارای ذهن وقاد و فهم عمیق و فکر کامل است» (۳) شاگرد دانشمند توانای وی باقر هزار جریبی در اجازه نامه ای که برای آیت الله بحر العلوم نگاشته بود، او را عالمی فاضل و فقیهی عالی مقام و دین پژوهی نجیب خوانده است. (۴) میرزا ابراهیم اصفهانی از شاگردان شیخ الاسلام امیر محمد حسین خاتون آبادی، فقیه پرهیزگار حاج محمد طاهر و پیر حاج مقصود علی اصفهانی محسوب می شود و دیگر اساتید این عالم پرهیزگار میتوان به ملاعلی نقی بن محمد کمره ای، ملامحمد نصیر گلپایگانی، نظام الدین حسین بن محمد اسماعیل خادم، ابی البرکات بن محمد اسماعیل، جمال الدین محمد بن نظام الدین حسن و ملاکمال الدین محمد فسوی اشاره کرد. (۵) تالیفات: میرزا ابراهیم اصفهانی با تکیه بر دانش و تجربه های گرانبهایی که در طول سال های دانش اندوزی به دست آورده بود، آثاری ارزشمند را به رشته تحریر درآورد. از کتاب ها و رساله های او، رساله ای در تحریم آوازه خوانی است که در رد رسالۀ سید ماجد بحرانی دانشمند توانا نوشته شده، رسالۀ فی الدراهم و الدنانیر المسکوکه، رساله ای مربوط به تفسیر آیۀ «و اذا قرئی القرآن فاستمعو اله و انصتو لعلّکم ترحمون» و رساله فی شرعیه تلقین میت الاطفال که این ۲ رساله در مجموعه وقفی حاج عماد فهرسی به آستان قدس رضوی دیده می شود و از آثار دیگر او می توان به رساله ای در مساله لزوم الخروج عن الماء فی الغسل الارتماسی و وجوب صب الماء علی الاعضاء الثلاثه فی الترتیبی اشاره کرد. (۶) سرانجام سرانجام این عالم فاضل و متبحر در فقه، اصول و حکمت در ۱۱۶۰ قمری دیده از جهان فروبست، برخی بر این باور هستند که توسط نادرشاه افشار شهید شده است اما آقا بزرگ تهرانی در طبقات اعلام الشیعه راجع به کشته شدن او در دوره افشاریه توسط نادرشاه اشاره ای کرده، اما از شرح شهادتش چیزی یاد نمی کند. (۷) منابع ۱- امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج ۲، دارالتعارف المطبوعات بیروت، ص ۲۰۳ ۲- کشمیری، محمد علی، نجوم الاسماء فی تراجم العلماء، قم : مکتب بصیرتی، ۱۳۵۲ ش، ص۲۳۱ ۳- قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الآمال، تحقیق : سید احمد حسینی، نشر کتابخانۀ آیت الله مرعشی قم، ۱۴۰۷ ھ . ق ( ۱۳۶۴ ش)، ص۵۷ ۴- امینی نجفی، عبدالحسین، شهیدان راه فضیلت، ترجمه جلال الدین فارسی، انتشارات روزبه، چاپ چهارم، ۱۳۶۳، صص ۳۵۹ و ۳۶۰ ۵- موسسه دائره المعارف فقه اسلامی، فقه اهل بیت، ج۲۴، ص۱۸۷ ۶- تهرانی، آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعه(الکواکب المنتثره فی القرن الثانی بعد العشره)، تحقیق : علی نقی منزوی، نشر موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۷۲، ص۸، ۹ ۷- تهرانی، آقابزرگ، طبقات اعلام الشیعه(الکواکب المنتثره فی القرن الثانی بعد العشره)، تحقیق : علی نقی منزوی، نشر موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، ۱۳۷۲، ص۸

حمیدرضا محمدی«سیدحسن تقیزاده»، بیشک یکی از برجستهترین اندیشمندان و سیاستمداران ایرانِ معاصر است؛ او که هم در سیاست فعالیت میکرد و هم قلم در دست داشت و در حوزههای مختلف از تاریخ و اسطوره تا ادبیات و فلسفه مینوشت.

محمود افشارطوس به عنوان افسری فعال و کوشا در دولت محمد مصدق به مقام ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد اما در یک توطئه سیاسی ربوده شد و جسد طناب پیچ شده او در کوههای لشکرک شمال تهران کشف شد تا پرونده قتل او با هیاهو و تبلیغات شدید مخالفان به یک چالش برای دولت مصدق تبدیل شود. محمود افشارطوس در ۱۲۸۴ خورشیدی در تهران در خانواده حسینخان شبلالسلطنه متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دبیرستان نظام، وارد دانشکده افسری شد و در ۱۳۰۸ خورشیدی به درجه ستوان دومی رسید؛ افسری فعال و کوشا که سرگرد شد که غائله آذربایجان پس از آزادی آذربایجان، وقتی با غارت اموال مردم توسط ارتشیان مواجه شد، به این امر شدیداً اعتراض کرد و در جواب مقامات بالاتر خود عنوان داشت که ما برای مردم جنگیدهایم نه اینکه علیه آنها وارد عمل شویم، اما افشارطوس بعد از این ماجرا در انزوا قرار گرفت و از مسوولیتهای مهم کنار گذاشته شد. ترفیعهایش به عقب افتاد و هنگام اخذ درجه سرتیپی، ترفیع او بیش از سه سال تا زمان حکومت ملی محمد مصدق به تعویق افتاد. افشار طوس با خواهرزاده مصدق به نام فاطمه بیات دختر شیخ العراقین ازدواج کرد. نزدیکی به مصدق افشارطوس از دوران نخستوزیری رزمآرا و شروع مبارزات ملی از نظر ایدئولوژیک متحول شد. او مصدق را به تمام معنا قبول داشت و نهایت تلاش خود را در کمک به او به کار بست. وی که نسبتی فامیلی هم با مصدق داشت، مورد اطمینان و توجه قرار گرفت تا اینکه با استعفای سرتیپ زنگنه فرماندار نظامی تهران به این سمت رسید و سپس به جای سرتیپ کمال به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شد. در همین زمان او به همراه جمعی از افسران طرفدار نهضت ملی، «افسران ملی» را تشکیل دادند و در خنثیسازی توطئههای مخالفان نهضت ملی نقش اساسی ایفا کردند. ناپدید شدن در کوچه صفیعلیشاه افشار طوس هنگامی که در منصب ریاست شهربانی کل کشور بود، تلاش میکرد که میان مخالفان و افسران بازنشسته و دولت، نقش میانجی را ایفا کند. به همین دلیل در ۳۱ فروردین ۱۳۳۲ خورشیدی به نحو مرموزی در کوچه صفیعلیشاه ناپدید شد. خبر که به مصدق رسید، وی به سرعت دستور رسیدگی داد. به دنبال صدور دستور نخستوزیر تلاشها برای یافتن نشانی از رییس کل شهربانی آغاز شد. بیش از یک هزار مامور کل منطقه را محاصره کرده و همه خانهها را بازرسی کردند و مجربترین ماموران به کار گرفته شدند و جهت کنترل ماشینها هم اقداماتی صورت گرفت اما رییس شهربانی به طرز اسرارآمیزی مفقود شده بود. قتل در تپههای لشکرک برای پیدا کردن افشارطوس از طرف دولت مبلغ ۵۰ هزار تومان مژدگانی اعلام شد و به دستور دکتر مصدق، وزیر کشور پرونده را شخصاً زیر نظر گرفت. سرهنگ نادری از اعضای سازمان افسران ملی، در منصب ریاست اداره کارآگاهی، پرونده را به طور ویژه دنبال کرد و همچنین غلامحسین صدیقی با افسران رکن دو ارتش و سرهنگ حسینقلی سررشته که افسری لایق و درستکار بود نیز دیدار کرد و نظر سرهنگ سررشته را جهت پیگیری پرونده پرسید که وی در قبال اختیارات ویژه فراقانونی جهت بازرسی هر محل و بازداشت هر فرد، پیگیری پرونده را پذیرفت و شروع به کار کرد تا اینکه در ۶ اردیبهشت ۱۳۳۲ خورشیدی جسد افشارطوس در تپههای لشگرک واقع در شمال تهران کشف شد. در دوازدهم همین ماه فرمانداری در اعلامیهای اطلاع داد که: رئیس شهربانی به وسیله چند تن از افسران بازنشسته و مخالفان دولت، به قتل رسیده و دکتر بقایی و سرلشکر زاهدی در این جنایت دست داشتهاند. روزنامهها عکسهای وحشتناکی از جسد طناب پیچ شده افشارطوس که صورت او تماماً سیاه شده بود و به وضع بسیار فجیعی کشته شده بود، چاپ کردند. تشییع جنازه افشارطوس به صورت یک همبستگی عظیم ملی درآمد و با حضور گسترده مردم و اکثریت دولتمردان جسد او در آرامگاه خانوادگی آنها در بیمارستان شهدای تجریش به خاک سپرده شد. آن روز عزای ملی اعلام شد. همسر مصدق هم با لباس سیاه در مراسم شرکت کرده و موسیقی از برنامههای رادیو حذف شد. دستگیری متهمان قتل افشار طوس در تهران بازتاب وسیعی پیدا کرد و روزنامه اطلاعات شماره ۸۰۷۴ نوشت: روی هم رفته امروز در کلیه محافل حتی محافل دولتی گم شدن رئیس شهربانی را یک واقعه مهم و اسرارآمیز میدانستند، زیرا مشارالیه حامل اسناد و مدارکی نبوده و معلوم نیست اگر افرادی او را توقیف و مخفی کردهاند، منظورشان از این کار چه بوده است! فرماندار نظامی در اعلامیههای متعدد چهار تن از امرای بازنشسته ارتش به اسامی سرتیپ منزه، سرتیپ علی اصغر مزینی، سرتیپ بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی را متهم و بازداشت کرد و عاملیت مظفر بقایی را در قتل تشریح کرد. پرونده به سرعت تشکیل یافت و عبدالعلی لطفی وزیر وقت دادگستری لایحه سلب مصونیت بقایی را به مجلس داد و صریحاً اعلام کرد به موجب مدارک متقن او در این قتل دست داشته است. سرتیپ علی اصغر مزینی در برگه های بازجویی خود، همان زمان به شرح دسیسه چینی های بقایی و اردشیر زاهدی می پردازد. اردشیر زاهدی هم در خاطرات خود فاش می کند که خبر سفر محمدرضا پهلوی در ۹ اسفند را او به بقایی می دهد. از سویی دیگر، حامیان بقایی کشاندن پای رییس حزب را به ماجرای قتل افشار طوس توطئه ای از جانب مصدق علیه بقایی می دانند. حتی مدعی شدند که افشار طوس درصدد برکناری مصدق بوده است. فضلالله زاهدی در کنار مظفر بقاییگازیوروسکی مورخ آمریکایی می نویسد: در اواخر آوریل [۱۹۵۳] ژنرال افشارطوس، رییس پلیس ملی، ربوده و کشته شد. امآی۶ ربودن افشارطوس را برنامهریزی کرده بود با هدف مهیا کردن زمینه کودتا ولی قصد نداشت، او را به قتل برساند. روزنامه آبزرور چاپ لندن در شماره ۲۷ مه سال ۱۹۸۵میلادی در گزارشی با اشاره به ماجرای قتل افشارطوس می نویسد: در آوریل ۱۹۵۳ افسران شاهپرست که به دستور رشیدیانها کار میکردند رییس شهربانی مصدق تیمسار افشارطوس را ربودند. یک منبع امآی۶ برای اولین بار اعتراف میکند که ربودن افشارطوس بخشی از عملیات چکمه بود که به منظور تقویت روحیه مخالفان مصدق و نمایش ناتوانی هواداران او طرحریزی شده بود. افشارطوس را پس از ربوده شدن در غاری نگهداری میکردند. احساسات بالا گرفته بود. افشارطوس بی احتیاطی کرد و سخنان موهنی درباره شاه بر زبان آورد. افسر جوانی که مامور حفاظت او بود، طپانچه را برکشید و او را کشت. کشتن او جزئی از برنامه ما نبود ولی چنین اتفاقی افتاد. در جریان تحقیقات روشن شد که افشارطوس بعد از جلسهای در خانه حسین خطیبی ربوده شده و به روستای متعلق به عبدالله امیرعلایی، واقع در لشکرک انتقال یافته و در ساعت چهار بعدازظهر در غار تلو به قتل رسیده است. در این ماجرا علاوه بر خطیبی و افسران نامبرده، هادی افشارقاسملو و سرگرد فریدون بلوچقرایی نیز شرکت داشتند. یک هفته بعد بود که بر اساس اعتراف های متهمان، مظفر بقایی و زاهدی به شرکت در توطئه قتل افشارطوس متهم شدند و اعلام شد که زاهدی، دوست نزدیک حسین خطیبی بوده و او نیز در ماجرا دخالت داشته است. بر این اساس گفته شد که تصمیم به قتل افشارطوس در خانه بقایی گرفته شده و قاتلان قصد داشتند، وزرای خارجه و دفاع را نیز بکشند و بقایی را نخستوزیر کنند. تبرئه و آزادی متهمان پرونده قتل افشارطوس با هیاهو و تبلیغات شدید مخالفان به یک چالش شدید برای دولت مصدق تبدیل شد و سرانجام با دلایل و مستندات محکم در ۱۷ اردیبهشت ۱۳۳۲ خورشیدی تحویل دادرسی ارتش شد و افرادی همچون بقائی و خطیبی و سرتیپهای بازنشسته عوامل اصلی و دیگران مجری نظرات آنها بودند اما با گذشت زمان متهمان این پرونده تحت حمایت قرار گرفتند و بازپرسان در کار اهمال کردند اما به دلیل تبعات بسیار شدید و هیاهوی مخالفان و نمایندگان مخالف مجلس و احتمال اعمال نفوذ مصدق در پرونده و ایجاد بحران جدید، امکان تعویض بازپرسان نیز وجود نداشت. در نهایت با فشار دولت و مقامات، هشتم مرداد ۱۳۳۲ بازپرس قرار مجرمیت را صادر کرده و پرونده در ۱۳ مرداد به دادگاه جنایی تحویل شد تا خارج از نوبت رسیدگی شود اما وقوع کودتای ۲۸ مرداد باعث شد تا تمام اعتراف های پیشین متهمان را نادیده بگیرند و در ۱۲ شهریور ۱۳۳۲ خورشیدی دادستان تهران با تبدیل قرار متهمین موافقت کردند و همه آنها آزاد شدند. زاهدی نخستوزیر کودتا از تمامی مسببان ماجرا دلجوئی کرد به آنان مقام و موقعیت هایی دادند و محمدرضا پهلوی به خبرنگار یک مجله آلمانی گفت: نیمه شبی رییس شهربانی کل کشور به وسیله فرد ناشناسی ربوده و کشته شد. دکتر مصدق از این جریان اطلاع داشت و اقدامی نکرد.

کتاب«حکام و امرای کاووسی» که تحقیق و تالیف آن راحسین فراغدل برعهده داشته در۵۲۱ صفحه و شمارگان یکهزارنسخه توسط انتشارات دارالتفسیر منتشر شده است. قیمت فروش این کتاب۴۵۰ هزار ریال بوده که در آن به مناطقی شامل، جاسک، سیریک، گروگ، منوجان، بنت بلوچستان، بشاگرد، میناب، قلاتگنج، کهنوج، رودبار، گلاشگرد، جیرفت، بم، نرماشیر و بندرعباس پرداخته شده است. علاوه بر کتاب«حکام و امرای کاووسی»، کتاب دیگری نیز با عنوان «سرزمین هرموز در تاریخ سیاسی حکومتی میناب» در ۲جلد از این نویسنده هرمزگانی منتشر شده است. بخشهایی از کتاب پدرش میراورنگ بن میرحاجی است، نام مادرش میرحسین برادر، میرحیدر و عموی میرعبدالله و میررضا و میرمحمد اولیا میباشد حکومتی او بعد از میرحیدر، همزمان با حکومتی برادرزادهاش میرعبدالله اکبر که بر جاسک حکومتی داشت در شهر سیریک و گروگ شروع کرد. حکومتی او در اواخر پادشاهی افشار و هم زمان با سلطان نادرشاه قرار داشت، حکومتی را به خوبی و سلامتی به پیش میبرد اما از اختلافات پیش آمده و در دام فردی رندها گرفتار آمد، چرا که وزیر و فرمانده سپاه خودش شخصی کینهتوز حیول(سیاستمدار) بنام محتاج بن هلال غلامشاهزئی، که نسبت او به هوت محمد رند میرسد گرفتار آمد. با شکایت به فرماندار بندرعباس و هرمز او به زندان برافکندند درست مانند فرماندار بیابان و جاسک میر برکت خان که در دام همین رندها، یعنی از افرادی از طاهر زائیها، با همدستی اوزیهای مقیم بندرعباس بنام میرشرف و سرهنگ عباسخان البرز گرفتار و خود و حکومتش متلاشی و منقرض گردید. قضیه او تمام و اختلاط بلوچها با حکام و میرهای بنیسلیمه در رودبار هم فرزندان سردارحسینخان بلوچ شیرانزئی مانند میرزا ولی حکام کاووسی در بشاگرد، مارز، کریان، میناب از خالصترین میربنی سلیمه باقی ماندهاند.

حمیدرضا محمدیامروز پنجاهمین سال وداع با محمدحسین بُشرویهای است. همان که به نام بدیعالزمان فروزانفر میشناسندش.

حمیدرضا محمدیفرهنگنویس بود، و میان اهل فن و فکر، بیشتر هم با همین عنوان شناخته میشود، که البته نمونه اعلایش هم بود، و هیچ شکی در آن نیست.

عیار مازندران نام کتابی درباره محسن احمدیان معروف به مشدی پلوری است اما به نظر میرسد جای این قهرمان ملی در ادبیات داستانی مازندرانیها خالی است. تاریخ و فرهنگ مازندران، مملو از نامهایی است که برای رهایی از ستم و در راه آزادگی، تلاش کرده و جان خود را در این راه فدا کردهاند. سرزمینی سرسبز و خوش آب و هوا که محل تربیت غیور مردان و زنانی است که در تاریخ ماندگار شدهاند. برخی معروف و مشهور، برخی هم در گمنامی. مشدی پِِلوِری از غیورمردان مازندرانی و مبارزی است که شاید در گمنامی به سر میبرد اما فعالیتهای او در مبارزه با ظلم حاکمان وقت، سینه به سینه نقل شده و مورد توجه اهالی فرهنگ و هنر است. عیار کوهستان، فرمانروای البرز، ببر عاشق، فرزند کوهستان، مشتی پروری، سالار کوهستان، مشدی بیگ، سارق جوانمرد، میرزا کوچک کوچک، آتشپاره کوهستان و یاور همه القابی است که به مشدی پلوری دادهاند اما وی در مکاتباتش از نام "مشهدی" برای خود استفاده میکرد. محسن احمدیان یکی از چهرههای مشهور مازندران در سالهای پایانی عهد قاجار و دوره رضا شاه پهلوی به شمار میآید. گلبرار رئیسی آتنی در کتاب "عیار مازندران" نگاهی نو به زندگی محسن احمدیان معروف به مشدی پلوری دارد.نویسنده در این کتاب نگاهی دارد به روستای پلور، زادگاه مشدی، ایل و طوایف پلوری، فرهنگ و ادبیات پلور، اوضاع کلی مازندران در اواخر دوره قاجاریه و اوایل سلطنت پهلوی، زندگینامه مشدی پلوری، سُت یا ترانه مشدی و اشعاری درباره مشدی. محسن احمدیان یا مشتی پلوری، که شخصیتی شبیه گلمحمد در رمان کلیدر اثر محمود دولتآبادی دارد در سال ۱۲۷۱ در روستای پلور از توابع شهرستان ساری به دنیا آمد. وی مبارزی بود که علیه جور و ظلم حاکمان و خانها قیام کرد و سرانجام در سال ۱۳۱۸ کشته شد. مشدی پلوری یاغی یا حامی نویسنده که خود از اهالی روستایی در نزدیکی محل زندگی مشدی پلوری است در این کتاب آورده است: درباره مشدی پلوری، افکار و انگیزه او از مبارزه مسلحانه، دیدگاه واحدی وجود ندارد. عدهای او را یاغی و سرکش و از مخالفان جدی رضا شاه پهلوی میدانند که از قوانین جاری مملکت تمکین نمیکرد، عدهای دیگر وی را چپگرا دانستهاند که علیه نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی آن زمان برخاست و دست به سلاح برد تا حقوق رعایا را از اربابان بستاند. بعضی هم او را دزد و یاغی دانستهاند که حرفهاش غارتگری و ایجاد دردسر برای مردم بود اما آنها که مشدی را از نزدیک دیده و او را میشناختند معتقدند وی فردی مذهبی بود، نماز میخواند و قرآن تلاوت میکرد، حتی نقل کردهاند که قرآنی در قطع کوچ در کیسه چرمی میگذاشت و بر گردن خود میآویخت و همیشه آن را به همراه داشت، این گروه، هدف قیام مسلحانه مشدی را اندیشه عدالتخواهی وی دانستهاند. نویسنده در پژوهشهای خود، مشدی را فردی شجاع و بیباک میداند که در شرایط نابسامان آن روزگار، چون ببر غرید و صدای مبارزه وی در اطراف مازندران، گرگان، سمنان وخراسان و دیگر نقاط پیچید تا جایی که به گوش رضا شاه پهلوی رسید و از این بابت احساس خطر کرد. به همین دلیل سرهنگ هوشمند افشار را که فردی کارآزموده ولی خشن و بیرحم بود برای دستگیری مشدی پلوری اعزام کرد. افشار سرانجام توانست با حیله و تطمیع بعضی از یاران مشدی، وی را به قتل برساند و خیال رضا شاه را از خطری که از جانب مشدی پلوری احساس میکرد راحت کند. انتشار خبر مرگ مشدی پلوری هرچند موجب خوشحالی برخی ها شد اما مردمی که مشدی را از نزدیک میشناختند از این اتفاق، رنجیده خاطر شدند چون مشدی حامی و پشتیبان آنها بود. از این رو مردم، برای اینکه یاد و نام مشدی به فراموشی سپرده نشود برای او ترانه (سُت) ساختند و بدین گونه توانستند نام او را دهان به دهان و سینه به سینه به نسلهای بعد منتقل کرده و یادش را زنده نگه دارند. قاسم پلوری و شروع مبارزات مشدی پدر مشدی پلوری، قاسم نام داشت و از مبارزان منطقه بود که او هم توسط حاکم وقت کشته شد. درباره پدر مشدی هم ۲ روایت وجود دارد، عدهای او را یاغی میدانند که توسط مردم کیاسر کشته شد اما بر اساس روایتی دیگر، عموی قاسم پلوری که حاج علی اصغر نام داشت توسط فرمانروای دودانگه یعنی ابراهیم خان، به ناحق کشته شد و قاسم به خونخواهی عموی خود، یاغی شد، به کوه و بیابان رفت و با اربابان درافتاد و پسرش مشدی هم مدتی با او بود. بعد از مرگ ابراهیم خان حاکم دودانگه، پسرش اسماعیل خان معروف به سالار افخم فرمانروایی دودانگه را بر عهده گرفت. قاسم پلوری پدر مشدی، در چنین شرایطی یاغیگری را مناسب ندانست و به کشاورزی و کار در کوره زغال پرداخت و به نوعی اماننامه گرفت. اما خان پلور، بخشی از زمینهای او را به زور تصاحب کرد و مراجعات مکرر قاسم پلوری به مراجع قانونی، نتیجهای نداشت، وی از این بابت بسیار رنج میبرد و ناراحت بود و همین موضوع باعث مخالفت علنی او با حکومت شد و سرانجام در سال ۱۳۰۵ با سید جلال جمالالدین کلایی که او نیز با سالار افخم دشمنی داشت همدست شدند و پس از آن که مزرعهای را در کیاسر به آتش کشیدند مورد محاصره قرار گرفته و کشته شدند. عدهای دیگر اعتقاد دارند چون خان منطقه با قاسم پلوری اختلاف داشت وی را برای مذاکره دعوت کرد و با او قرار گذاشت که در کیاسر همدیگر را ملاقات کنند و خان به قرآن سوگند یاد کرد که بدون سلاح در میعادگاه حاضر خواهد شد و قاسم هم بدون سلاح بیاید. قاسم پلوری با اطمینان کامل و با احترام به قرآن کریم، به سمت کیاسر حرکت کرد اما بر خلاف تصورش، در محاصره تعدادی سوار مسلح قرار گرفت و کشته شد. همچنین روایتهای دیگری هم در این زمینه وجود دارد. اما درباره محل دفن قاسم هم با روایتهای متعدد مواجه هستیم، عدهای معتقدند قاسم در کیاسر دفن شد و مزارش نامعلوم است. برخی بر این عقیدهاند جسد قاسم پس از گذشت یک سال به پلور منتقل و در گورستان این روستا به خاک سپرده شد، بعضی هم معتقدند جسد قاسم به آرامگاه ملامجدالدین ساری به خاک سپرده شد تا از دید خانوادهاش مخفی بماند اما بازماندگان مشدی پلوری از قول پدرانشان درباره چگونگی و محل دفن قاسم پلوری اظهار بیاطلاعی میکنند. مشدی جا پای پدر گذاشت سید گلچهره کاوردی همسر قاسم پلوری که تا سال ۱۳۷۲ زنده بود پس از مرگ همسرش، فرزندش که مشدی پلوری بود را تشویق کرد تا انتقام خون پدر را بگیرد. مشدی مدتی به دنبال باز پس گیری زمینهای پدر بود اما چون نتوانست به نتیجه برسد یاغی شد و به کوه رفت. همانطور که عنوان شد سرهنگ افشار برای دستگیری مشدی پلوری به منطقه آمده بود، مشدی یارانی حدود ۳۰۰ نفر از جمله ۵۰ تفنگدار داشت، مدتی به روستای آتنی رفت و آمد میکرد و مورد حمایت مردم این منطقه بود. سرهنگ افشار از طریق جوانی که کتیرا جمع میکرد و برای مشدی پلوری و یارانش آذوقه میبرد مخفیگاه مشدی را پیدا کرد اما مشدی متوجه این مساله شد و مخفیگاه خود را ترک کرد اما سرهنگ افشار از خاکستر گرمی که آنجا بود متوجه شد مخفیگاه مشدی پلوری در همین منطقه بوده است به همین دلیل کدخدای روستای آتنی را شکنجه کرد و کدخدا در زیر شکنجه جان سپرد، سپس به اذیت و آزار مردم روستای آتنی پرداخت تا ردی از مشدی پلوری پیدا کند. سرهنگ افشار همه کسانی را که با مشدی آشنا و در ارتباط بودند تهدید کرده بود که باید برای دستگیری و یا کشتن مشدی همکاری کنند. روزی مشدی و یکی از یارانش به یکی از روستاهای اطراف زیراب سوادکوه رفتند. مشدی در راه از صخرهای به زمین افتاد، پسر عمویش اصغر در این سفر او را همراهی میکرد، اصغر به مشدی گفت دیشب خواب بدی دیدهام، بیا از این سفر دوری کنیم. اما مشدی نپذیرفت و به خانه کسی رفت که قبلا با او در ارتباط بود. از سوی دیگر سرهنگ افشار، صاحبخانه را تهدید کرده بود که یا باید جای مشدی را به من بگویی و یا اگر به خانهات آمد در غذایش زهر بریزی و به او بخورانی. وقتی مشدی به خانه این شخص رسید صاحبخانه خواست عسل مسموم به او بدهد اما اصغر پسرعموی مشدی، مانع از این کار شد و عسل را به صاحبخانه خوراند و متوجه نیت او شده و از آنجا خارج شدند. سرهنگ افشار وقتی دید از این طریق به نتیجه دلخواه خود که دستگیری مشدی است نرسیده است این بار همسران و فرزندان مشدی و برخی یاران او را دستگیر کرد و به زندان سمنان انتقال داد و اعلام کرد تا زمانی که مشدی پلوری خود را تسلیم نکند دستگیرشدگان در زندان خواهند ماند، اما مشدی تسلیم نشد. سرانجام سرهنگ افشار با وعده دادن به بعضی از یاران مشدی و تطمیع آنها، توانست او را به دست یارانش بکشد. مرگ مشدی مشدی توسط پسر عموی خود ملا علی محمد به قتل رسید. درباره مرگ مشدی در این کتاب نوشته شده: مشدی آن شب، بیمار و کنار آتش در اطراف روستای یانهسر هزار جریب بهشهر خوابیده بود و پسر عمویش اصغر هم بیمار و در کنار وی خواب بود. در نیمههای شب، ملا محمد علی در تاریکی پنهان شد و از فاصله چند متری بالای سر آنها، خود را در لابهلای درختان قرار داد و با اسلحه برنو، ۲ تیر به آنها شلیک کرد. اصغر در همان لحظه نخست جان سپرد اما مشدی پلوری تا غروب روز بعد زنده ماند و سپس مرد. یاران مشدی، جسد او و اصغر را در دامنه صعبالعبور کوهی صخرهای در ارتفاعات البرز و در محلی به نام زرشکی پابند در اطراف یانهسر بهشهر دفن کردند. به عقیده برخی، حادثه قتل مشدی در نزدیکی روستای بَندبِن از توابع بخش چهاردانگه ساری اتفاق افتاد. قوای امنیه به فرماندگی سرهنگ افشار پس از چند روز به جسد مشدی و اصغر دست یافتند و اجساد را روی اسب گذاشته و در سمنان و سنگسر گرداندند و سپس بنا به قول مشهور، در قبرستان عمومی سنگسر دفن کردند ولی محل قبر آنها مشخص نیست. بعضی گفتهاند جسد مشدی را چهار شقه کردند و بعد به خاک سپردند. در کتاب "مشتی فرمانروای البرز" آمده است: بدنهای آنها را در ویرانههای سنگسر انداختند و در نیمههای شب، بستگان و یارانش مخفیانه اجساد مشدی و اصغر را از میان خرابهها برداشتند و پس از غسل و کفن، در کنار امامزاده قاسم سنگر، معروف به زیارتسر یا کهنه قلعه در دامنه تپه دفن کردند اما بازماندگان مشدی درباره محل دفن او و اصغر اطلاعی ندارند. بعدها حسین پسر مشدی پلوری، انتقام خون پدر را از قاتل که پسرعموی پدرش بود گرفت و او را به قتل رساند و سپس سلاح را بر زمین گذاشت و در قائمشهر مشغول به کار شد. مشدی پلوری مانند یک سردار ملی با حاکمان زورگو مبارزه کرد و مراوداتی هم با میرزا کوچک خان جنگلی داشت اگرچه شیوه مبارزه و مطالبات مشدی، متفاوت از میرزا کوچک خان جنگلی بود. ترانههایی در وصف مشدی پلوری نویسنده در این بخش از کتاب مینویسد: بیتردید سَت یا ترانه عامیانه مردمی یکی از زیباترین اشکال ادبیات و فرهنگ است. سَتها بر اساس شرایط و موقعیتهای خاص فرهنگی، اجتماعی، عاطفی و حتی سیاسی شکل میگیرد، این ترانهها که در حقیقت زمزمههای تنهایی، عشق، آرزو و رویاهای بشری هستند در بیشتر جوامع، سراینده مشخصی ندارند ولی در عین حال در میان عامه مردم از اقبال فراوانی برخوردارند. پس از قتل مشدی پلوری، مردمی که مشدی را حامی خود میدانستند برای مشدی سَت ساختند و آن را زمزمه میکردند. کم کم شاعران هم درباره مشدی با مردم همراهی و همصدایی کردند و اشعاری درباره وی سرودند و اشعاری به زبان فارسی و تبری در مورد مشدی باقی مانده است. در کتاب بازگشت به سرزمین مادری اثر اسدالله عمادی در بخشی از منظومه شهریار کوه به پرور، مشدی و ست مشدی اینچنین آمده است: از پرو و کُلیم، تا هر کجای هیکو و تَلجیم آواز آبها جاری است اینجا، تشنج برگ و علف نمیبینی اینجا، تماشاییست، بیداری لطیف صبح، تماشایی است این سنگها، ربان دارند این صخرهها، پر از حکایت تاریخ و راوی شعراند و ... از تنگه عبوس و خسته پرور مشدی پروری، در سوت و ناجش مردم بیخشک و بیتفنگ به ئیتر عشق میآید. همچنین ست یا ترانه مشتی پلوری به زبان مازندرانی هم سروده شده است: مشدی بییه پلوری فامیلی بییه احمدی وه سی سال بییه یاغی مازرون هاکرده پلی بورده تا گدوک سی اگرچه بییه یاغی وه بیه مرد کاری هرجا بییه هداری اربابون کردنه پئی (مشدی اهل پلور بود، نام خانودگیاش احمدی بود، او سی سال یاغی بود، آوازهاش از مازندران فراتر رفت، او اگرچه یاغی بود، اما مردی جنگجو و توانا بود، هر جا که نمایان میشد، اربابان میگریختند). در سال ۱۳۷۴ مجموعهای با عنوان موسیقی مازندران با پژوهش و گردآوری جهانگیر نصر اشرفی از سوی انجمن موسیقی ایران منتشر شد که در آن قسمتی از ست مشتی پلوری به خوانندگی ارسلان طیبی و نی زندهیاد استاد حسین طیبی ثبت شد. پس از آن هم ست مشدی پلوری با آهنگسازی مجید رئیسیان پلوری و آواز استاد علیاصغر رستمی اجرا شد. مشدی پلوری به باور برخی، قهرمانی بزرگ است که با مبارزه با استبداد زمانه برخاست، قهرمانی که میتواند سوژه داستاننویسان و شاعران مازندرانی باشد، هر چند که هنوز اشعاری در وصف این عیار مازندرانی سروده میشود اما جای خالی مشدی پلوری در ادبیات داستانی مازندرانیها خالی است. کتاب عیار مازندرانی به قلم گلبرار رئیسی از پژوهشگران فرهنگ و تاریخ مازندران در ۲۲۴ صفحه توسط نشر هاوژین منتشر شد.

کتاب "جغرافیای تاریخی فریدن" تاریخ و تمدن پر فراز و نشیب منطقه فریدن بزرگ شامل فریدونشهر، چادگان، بویین میاندشت و فریدن را بررسی و واکاوی کرده است. "حمیدرضا محمدی" این مجموعه را در 2 بخش و ۱۱ فصل تنظیم کرده و از فریدن به عنوان سرزمینی با شش قوم و تمدنی سابقهدار یاد کرده و در مقدمه کتاب مینویسد: چه زیبا و پرمعناست نگاهبانی خارهای استراگالوس از لالههای زیبای دشتهای فریدن و فریدونشهر، همچنین است آثار بسیار سادهای که تمدنهای گذشته در جای جای این سرزمین مرتفع باقی و پابرجاست. سخن از پاراتاکنها سخن از مردمانی دلیر و شجاع، ایالیتی وسیع، آباد، پررونق و با ایفای نقشهای بسیار در تاریخ کهن این سرزمین و سخن از کاوه آهنگر زاده این خطه کوهستانی است. از فارسهای آریایی، بختیاریها، لرها، ترکها، عربها و گرجیهای پرتلاش، باصفا و متحدی که قرنهاست در کنار یکدیگر تحت لوای اسلام و مذهب شیعه زندگی میکنند. بخش اول به جغرافیای طبیعی فریدن از جمله زمینشناسی، آب و هوا و اقلیم این خطه اختصاص دارد و صفحه های ۲۸ تا ۳۶ نام کوهها و کوهستانهای فریدن بزرگ مانند آقداش، بیدادکوه، دالان، دازک، دامنه، زرد و قره بیشه را برشمرده است. آب و هوای این منطقه از نوع اقلیم نیمهبیابانی یا استپی است که ۶ ماه از سال سرد و یخبندان بوده به گونه ای که ۱۲۷ روز سال، سرمای شدید در آن حاکم است. در بخش دوم کتاب که به جغرافیای تاریخی این دیار میپردازد آمده است: در دوران هخامنیشان نام فریدن، پرتیکان بوده و سند آن دوره مادها و ۶ قبیله آن زمان که پارتاکنیان را هم شامل میشده است. در جلد دوم دایرهالمعارف تشیع دارد که، اسپدانای باستان که بر کران زاینده رود قرار داشته مسکن پارتاکینان، یکی از اقوام مادها بوده است. داستان اسکندر مقدونی، نبردهای او و شکلگیری ساتراپها در ایران و همچنین روستای اسکندری فریدن در منطقه چادگان بازخوانی شدهاند و آمده است که اسکندر ۱۲ شهر ساخت و همه را "اسکندری" نامید که از آن جمله همین روستای اسکندری پرتیکان است. در فصل فریدن و معناشناسی نوشته شده که فریدن منطقه ای وسیع است که در قدیم از بخش های چادگان، آخوزه، کرچمبو، آخوره، موگویی ورزق و دهستانهای گرجی و چنارود، موسیآباد و ۳۰۰ دهکده بزرگ و کوچک تشکیل شده است که امروز، تقسیمات کشوری تفکیکهایی در این نامها و بخشها ایجاد کرده است. آنگونه که نگارنده به نقل از مرحوم لطفالله هنرفر نوشته است؛ فریدن سرچشمه نعمت اصفهان است زیرا منبع زایندهرود در آنجاست مراتع و شکارگاههایی دارد و حیوانات وحشی در کوههای آن یافت می شود. گویند اساس درفش کاویانی که بیرق ملی ایران تا زمان عرب بود و در جنگ قادسیه به دست لشگر سعد افتاد، همین چرم و نیزه کاوه آهنگر است. حکایت خواندنی کاوه آهنگر که مقبرهاش در روستای مشهد کاوه فریدن است، با بازگویی اشعار و داستان هایی از حکیم فردوسی، محمدمهدی بن محمدرضا الاصفهانی و کتاب تاریخ و فرهنگ مجتبی مینوی در اوراقی از کتاب جای دارند و تصاویری سپید و سیاه از روستای مشهد کاوه و روستای خالی از سکنه داژگان نیز منتشر شده است. تاخت و تاز و ویرانگری افغانها در ایران و خطه فریدن و سپس دوره نادرشاه افشار، شکست دادن هستههای مقاومت علی مردان خان توسط شاه سلسله افشار و اعدام او و همچنین تبعید ۳ هزار خانوار ایل بختیاری از فریدن به خراسان و متعاقب آن فرستادن طوایف عرب خراسان به فریدن و استقرار آنها در روستاهای دره بید، آشجرد و دامنه هم از آن سرگذشت نامههای تاریخی و جذاب تاریخ ایران است. سنگهای معدنی، سنگ آهن و آهک، زغال سنگ، معادن طلا که در کتاب اینطور دارد که جبال فریدن به کوههای طلا معروفند هم از ویژگی های حاصلخیزی و زرخیری این ولایت مرتفع است. سال ۱۳۲۵ خورشیدی فریدن شهرستان می شود و داران می شود مرکز آن. فارس تباران بیشتر در شهرهای دامنه، روستاهای دره بید و آشجرد مستقرند، ارامنه ابتدا در ۵۴ روستا همچون قرغن، سینگرد، زرنه و آرگون ساکن میشوند و اولین کلیسا در روستای هزارجریب بنام حضرت مریم(س) بنا میشود. گرجیها نخست در عباسآباد اصفهان و سپس در نجف آباد ساکن می شوند اما چندی بعد به فریدونشهر در منتهیالیه غربی این استان کوچ میکنند. ترکها که بعد از لرها بزرگترین جمعیت فریدن بزرگ را شامل میشوند و بیشتر در روستاهای چادگان و حومه داران سکنی دارند و طوایف عرب که به فارسی خاص خود سخن میگویند هم کوچکترین اقلیت این منطقهاند. روستای دیروز و شهر امروز دامنه(قهیز یا کهیز هم نام داشته است) که نام قدیم آن «دمّ نی» بوده محلی برای خوشگذارنی ییلاق سلاطین قاجار و صفوی بوده که پذیرای ترکها و عربها می شود. درباره بزرگان و اماکن مذهبی فریدن بزرگ هم از بقعه شیخ سلمان دارانی که در داران واقع است، امامزاده سید محمد ننادگان در ۲۵ کیلومتری این شهر و همچنین امامزاده عبدالله روستای رزوه، امامزادگان ابراهیم و عبدالله دامنه نام برده شده و از مشاهر فریدن نیز عبدالعلی همایونی مدفون در روستای ششجوان، محمد حسین صفای فریدنی، محمدعلی حکمی الهی فریدنی، شیخ محمدجواد و محمد حسین مشایخ فریدنی و در انتها شاعری به نام جیحون فریدنی اصفهانی یاد و مختصری از سرگذشت آنان بازنشر شده است. انتشارات ارمغان قلم کتاب "دیایچهای بر جغرافیایتاریخی فریدن" را در ۲۲۰ صفحه چاپ کرده است.

قزوینشناس بود و صفویهپژوه. عمرش را در این راه گذاشت و اگر بگوییم پیرِ این دیر بود شاید به بیراهه نرفته باشیم. برخی معتقدند او در میان صفویهپژوهان، شیخالمورخین بود و کمتر کسی را میتوان سراغ گرفت که پژوهشی در این عرصه کرده باشد و بینیاز از آثار او. به ایران و تاریخ و فرهنگش دلبسته بود و توجهی خاص به ایرانِ فرهنگی داشت. و به «ملتهایی که از اعماق تاریخ برخاسته و در نشیب و فراز رویدادها زنده ماندهاند، دلایل انکارناپذیر بر هویت آنها وجود دارد» که خود در مقاله «شاهنامه از دیدگاه وحدت ملی» (مجله هنر و مردم، تیر و مرداد ۱۳۵۴، شماره ۱۵۳ و ۱۵۴) نوشته بود، سخت باور داشت.

«دیوان طبیب اصفهانی» مجموعهای از غزلها، قصیدهها، رباعیات و مفرداتی از میرزا عبدالباقی، شاعر اصفهانی که شعرهایش زبانزد اهالی خاص و عام است. کتاب به کوشش «اسمعیل شاهرودی» مشهور به «بیدار» نگاشته شده و در مقدمه آن به نقل از کتاب مجمع الفصحا آمده است: طبیب اصفهانی در طبابت بینظیر و در خدمت و مصاحبت نادرشاه افشار بوده و کمال و جلالی داشته است. او بعد از نادر، در اصفهان به سمت کلانتری منصوب میشود و پس از چندی به رغبت طبع، این شغل بزرگ را به برادر کوچک خود میرزا عبدالوهاب وا میگذارد و خود به فراغت میپردازند. برادرش نیز پس از تصدی کلانتری، چندی هم سمت ایالت اصفهان را داشته و در سال ۱۱۶۸ هجری قمری رحلت کرده است. در اوصاف و اخلاق طبیب اصفهانی اینچنین سروده اند: نه چنان بی تو به این سوخته جان میگذرد/ که توان گفت چنین یا که چنان می گذرد/ به غیر از عهد بندد غم نباشد/ که دانم عهد او محکم نباشد دیوان طبیب اصفهانی حاوی غزلهای دلنشین و شیوا و حاوی قصاید غرّایی است که در مدح و منقبت رسول اکرم(ص) و مولای متقیان علی ابن ابیطالب ع سروده است. از میان غزل های طبیب، بیشتر این سروده اش، که در پشت جلد کتاب نیز نقش بسته مشهور و زبانزد خاص و عام است. غمش غمش در نهانخانه ی دل نشیند/ به نازی که لیلی به محمل نشیند/ به دنبال محمل چنان زار گریم/که از گریهام ناقه در گل نشیند خلد گر به پا خاری، آسان برآرم/ چه سازم به خاری که در دل نشیند؟/ پی ناقهاش رفتم آهسته ترسم/ غباری به دامان محمل نشیند مرنجان دلم را که این مرغ وحشی/ ز بامی که برخاست مشکل نشیند/ عجب نیست خندد اگر گل به سروی/ که در این چمن پای در گل نشیند بهنازم به بزم محبّت که آنجا/ گدایی به شاهی مقابل نشیند/ طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا/ کسی چون میان دو منزل نشیند؟ تاریخ زندگی طبیب نشان می دهد، او مردی با فضل و دانش و دارای مکارم اخلاقی و مقام های روحانی بوده است. ملازمت او در دربار شاهی آن هم مانند نادر، به خاطر شعر و شاعری او نبوده بلکه بواسطه طبابتش بوده که او را به این مرد جنگی نزدیک کرده است. با وجود نزدیکی زیاد طبیب اصفهانی به مرکز قدرت، هیچگاه در صدد تملق و چاپلوسی برنیامده و مدح و ثنایی درباره سلطان وقت و اطرافیان ا و نگفته و نسروده است. حتی در لفاف به ظلم و ستم نادر اشاره کرد و می گوید: در دیاری که ملِک خود ستم آغاز کند/ دادخواهان به که نالند ز بیدادگران طبیب شاعری منزوی و گوشه نشین بوده و علاقه ای به خودنمایی و شهرت نداشته و تا حد امکان از مردم کناره می گرفته و مایل نبوده که کسی او را بشناسد. طبیب در اواخر عمر، مصاحبت میرسید علی مشتاق را اختیار می کند و شب و روزش با او سپری شده است. همکاری این شاعر دوران افشاریان، با انجمن ادبی مشتاق در اصفهان موجب رونق انجمن شده و با اینکه شرح حال طبیب در تذکره ها به طور ایجاز و اختصاص نقل شده مع الوصف از مطالعه اشعار طبیب می توانیم به پاره ای از صفات و حالات و حوادث زندگی وی پی ببریم. طبیب به مصاحبت با شعرا و ادیبان علاقمند بوده و گویا در کودکی یتیم می شود و مادر و پدرش را از دست می دهد. او علاوه بر طبابت و شاعری از عرفانهم بی بهره نبوده و شجره سیادتش به امامزاده حمزه و به حضرت موسی ابن جعفر(ع) می رسد. مسلّم اینکه چون بیشتر کتاب های طبی آن زمان به زبان عربی بوده، طبیب به زبان و ادبیات عرب هم آشنایی کامل داشته است. باز نوشته اند که او شاعر در وقت احساس و طبیب در هنگام بیماری است. بواقع هر دو در صدد کشف حقایق و علل بیماری اند. پدر سید عبدالباقی طبیب نیز حکیم باشی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین صفوی در اصفهان پایتخت آن زمان بوده است. طبیب اصفهانی با اینکه پزشکی حاذق و مجرب بوده اما درباره خود کنایه وار می سراید: از طبیب خسته گر احوال پُرسندت بگو/ دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است «ادوارد براون» مستشرق انگلیسی هم در جلد چهارم کتابش با عنوان تاریخ ادبی ایران در صفحه ۲۰۸ درباره طبیب اصفهانی چنین می نگارد: سید عبدالباقی طبیب پدرش میرزا محمدرحیم از اطبای دربار شاه سلطان حسین و خودش از اطبای نادر شاه افشار بوده است. به تاریخ تولد طبیب طبیب اصفهانی در هیچ تذکره ای اشاره نشده و بطوری که در یکی از نامه ها وقتی واله تاریخ تولد طبیب را از خودش می پرسد تولدش در سال ۱۱۲۷ قمری در اصفهان را یادآور می شود. او شعر بلندی دارد با این عنوان «در بی وفایی روزگار و مدح رسول مختار» که: ای مبارک همای فرّخ فال/ مرحبا مرحبا، تعال تعال/ از کجا می رسی؟ بگوی بگوی/ به کجا می روی؟ بنال بنال/ تا مرا ز آن نوا بسوزد دل/ تا مرا ز آن صدا بگردد حال/ لذتی می برم ز بانگ تو من/ همچو پیغمبر از صدای بلال... اما کلمه اصفهان و زنده رود خروشانش نیز در یکی زا غرل های این شاعر دیده می شود. ز چشم خونفشان خویش دارم چشم از آن امشب/ که از اشکم روان سازد بکویش کاروان امشب/ مگر در بزم ما آن آتشین رخسار می آید/ که ما را همچو شمع افتاده است آتش به جان امشب/ به عزم رقص در محفل کمر چون بست می گفتم/ که یک عاشق نخواهد برد جانی از میان امشب/ تپیدنهای دل از حد گذشت امید آن دارم/ که تیر ناز او را سینه ام گردد نشان امشب/ نباشد فرصت حرفی ز جوش گریه ام ورنه/ شکایت ها بسی دارم ز بخت سرگران امشب/ عیان شد زنده رودی هر طرف از چشم گریانم/ طبیب افتاده ای دیگر بفکر اصفهان امشب صفحه ها و اشعاری چند در پایان کتاب مثنوی گونه به داستان سلطان محمود غزنوی و غلامش ایاز اختصاص یافته است. درباره زمان فوت این شاعر اختلاف زیاد است. از ۱۱۶۷ تا ۱۲۰۸ را گفته اند و از همه آنها معتبرتر سال ۱۱۷۱ قمری است که نشان می دهد وی در زمان مرگ ۴۴ سال داشته و مزارش در تخت پولاد اصفهان است. «دیوان طبیب اصفهانی» در ۱۵۵ صفحه از سوی انتشارات جواهری منتشر شده است.

برگزیدگان پنجمین دوره جایزه مرحوم علامه طباطبایی ویژه استادان ممتاز و پژوهشگران برجسته کشور و نخستین دورۀ اعطای جایزۀ برگزیدگان آئیننامههای ادبی و قرآنی به همت بنیاد ملی نخبگان تجلیل شدند. به گزارش خبرنگار گروه علمی ایرنا، آئین تقدیر از برگزیدگان پنجمین دوره جایزه مرحوم علامه طباطبایی و نخستین دورۀ اعطای جایزۀ برگزیدگان آئیننامههای ادبی و قرآنی به همت بنیاد ملی نخبگان عصر چهارشنبه با حضور سورنا ستاری معاون علمی و فناوری رییس جمهور و رییس بنیاد ملی نخبگان، حجتالاسلام «مصطفی رستمی» رئیس نهاد نمایندگی ولی فقیه در دانشگاهها و جمعی از اساتید برجسته دانشگاهی برگزار شد. جایزه علامهطباطبایی جایزهای است که به اساتید ممتاز و پژوهشگران برجسته کشورمان اعطا می شود. در این آئین که در هتل لاله تهران برگزارشد، از ۱۹ نفر از استادان برجستۀ کشور به عنوان برگزیدۀ جایزۀ علامه طباطبایی(ره)، دو نفر از اساتید برجستۀ ادبی به عنوان برگزیده آئیننامه ادبی و یک نفر از اساتید برجسته به عنوان برگزیده آئیننامۀ قرآنی با اهداء لوح و جایزه تجلیل بعمل آمد. در این آئین از دکتر محمد اخوان استاد فیزیک دانشگاه صنعتی شریف، دکتر تقی اخوان نیاکی استاد مهندسی صنایع دانشگاه شریف، مهدی بلالی مود استاد دانشگاه علوم پزشکی مشهد و پدر سم شناسی ایران، مسلم بهادری استاد آسیب شناسی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران، عباس افشار استاد مهندسی منابع آب دانشگاه علم و صنعت ایران، محمد حسین حلیمی استاد زیبایی شناسی و علوم هنر دانشگاه تهران، حسین دانایی فر استاد مدیریت دولتی دانشگاه تربیت مدرس، مسعود درخشان استاد اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی، پرویز دوامی استادمهندسی متالوژی دانشگاه شریف، عباسعلی زالی استاد ژنتیک دانشگاه تهران، محمدرضا زالی استاد گوارش دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی، گئورک قره پتیان استاد مهندسی برق صنعتی امیرکبیر، محمد صالح مصلحیان استاد ریاضی محض دانشگاه فردوشی مشهد، ایرج نوروزیان استاد دامپزشکی دانشگاه تهران، عیسی یاوری استاد شیمی دانشگاه تربیت مدرس بعنوان برگزیدگان پنجمین دوره جایزه مرحوم علامه طباطبایی با اهدا لوح و جایزه تقدیر شدند.همچنین در بخش نخستین دورۀ اعطای جایزۀ برگزیدگان آئیننامههای ادبی و قرآنی نیز از فرهاد حسن زاده کمال آبادی نویسنده برگزیده بعنوان سرآمدان ادبی و هاشیم سلطانی نژاد حافظ قران کریم بعنوان سرآمدان قرآنی با اهداء لوح و جایزه تجلیل بعمل آمد.

درباره «احمد اقتداری» (۱۳۰۴- ۲۷ فروردین ۱۳۹۸)رضا رشیدیان | کارگردان مستند «به ایران جاودانیام» (درباره احمد اقتداری) طی نیمقرن اخیر، کمتر پژوهشی در حوزه مسائل خلیج فارس را میتوان یافت که ارجاعی به تحقیقات و مطالعات دکتر احمد اقتداری نداشته باشد. او بیش از ۶۰ سال از عمر نودوچند ساله خود را صرف تحقیق، تصحیح و تالیف اسناد تاریخی حاکمیت ایرانیان بر حوزه خلیج فارس و انجام مطالعات میدانی و ثبت و ضبط احوال مردمان و آثار تاریخی سواحل و جزایر این آبراه استراتژیک کرد تا که امروز ایرانیان با گردنی افراشته حاکمیت تاریخی خود را بر آن، به رخ جهانیان بکشند. آغازین روزهای سال ۱۳۹۸ مصادف شد با روزهای پایانی عمر این مورخ برجسته و زهی دریغ که در این فقدان، جامعه علمی ایران یکی از آخرین بازماندگان نسل طلایی ایرانشناسی را نیز از دست داد. داستان زندگی اقتداری دارای اتفاقات غیرمترقبهای است که به نقاطی برجسته و تحولی ژرف در حیات وی منجر شده است. ملاقات اتفاقی او با عبدالرحمن فرامرزی و توصیه او جهت انتصاب اقتداری به ریاست اداره فرهنگ لارستان و بنادر...، دیدار اتفاقیاش با ایرج افشار و منوچهر ستوده در میدان توپخانه و همسفر شدن یک عمر با جمعی از بزرگان ایرانشناسی... و مهمتر از همه پیشنهاد مطالعه کتابی خطی توسط مرحوم عباس زریاب خویی به اقتداری و بازیابی آثار بیبدیل سدیدالسلطنه، از جمله وقایع مهمی است که به نقاطی طلایی در حیات علمی اقتداری مبدل شدهاند. حاصل کوشش ۶۰ ساله اقتداری تالیف بالغ بر ۴۰ جلد کتاب و ۱۲۲ مقاله و سخنرانی در حوزه تاریخ، جغرافیا، فرهنگ عامه، مردمشناسی، معماری و ادبیات مناطق جنوبی ایران و حاشیه خلیج فارس است که مرجع با اهمیتی در زمینه مطالعات خلیج فارس بهشمار میرود. به خاطر دارم که وقتی از شاعر پرآوازه و همسفر سالهای دراز اقتداری، استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، خواستم تا در مقابل دوربین من جملهای در وصف احمد اقتداری بیان کند به شیوایی و اختصار گفت: «خلیج فارس قلبِ ایران است و احمد اقتداری قلبِ خلیج فارس»... با وجود کولهباری از شصت سال تلاش و مطالعه و تصحیح و تحقیق در حوزه سرزمینهای جنوب ایران و حاشیه خلیج فارس، اقتداری از بازی اهل روزگار و عزلتنشین شدنش در سالهای پایانی عمر خرسند نبود. سکوت اقتداری در اواخر عمر، به تعبیری فریادِ «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» بود تا بپرسیم و بدانیم و پاس بداریم ارزش میراث گرانقدر تاریخی خود را، که فرصتها چون ابر درگذراند... برای احمدخانِ عزیز روانی آرام از درگاه ایزد منان آرزومندم و امیدوارم همنسلان و نسلهای بعدمان قدردان زحمات بزرگانی باشند که عمری را به اعتلا و پاسداری از فرهنگ و هویت این ملت بزرگ سپری کردهاند. نامشان بلند...

کتاب تاریخ نقاشی قزوین (از دوران صفویه تا اواخر قاجار) اثر حسین یوسفی به مطالعه روی آن دسته از آثار تاریخیِ دورههای صفویه، افشاریه، زندیه و قاجار که مشخصاً یا در زمان خودِ شاهان و حاکمان یا پس از فوت آنها تالیف شده، میپردازد. روند رشد نقاشی ایرانی از بدو شکلگیری در ادوار گذشته تا زمان پیدایش اسلام، در فراز و نشیب خود تغییرات درخور توجهی داشته است. از زمان ظهور و بسط هنر اسلامی، هنر کتابآرایی و نقاشی ایرانی ساختار شکلگیری خود را در مکاتبی خاص نمایان میکند که دربرگیرندهی خصوصیات قومی و قبیلهای است و فرهنگ حاکم بر آن دوره را در خود دارد. در معرفی نقاشی ایرانی، مکتب قزوین در نیمهی دوم قرن دهم قمری، یکی از مکاتب ثبت شدهای است که با شیوهای نهچندان متفاوت اما مشخص، در شیوههای بعدی تأثیرگذار بوده. این مکتب در سال 964 ق و هنگام تغییر پایتختِ شاهی از تبریز به قزوین شکل گرفت. شیوهی قزوین در روند شکلگیری خود درگیر اتفاقات سیاسیِ حاکم شد و ناتوانی شاه تهماسب در حمایت از هنرمندان دربار باعث مهاجرت آنان، خصوصاً نقاشان، از قزوین به شهرهای مجاور یا کشورهای همسایه شد؛ با اینتوصیف، در پی رشد طبقهی بازرگانان و حمایت طبقهی اشراف از نقاشان، نقاشی تکپیکرهنگاری در قزوین رشد کرد و فزونی گرفت. نقاشان در تلاش برای ثبت هنر خود و فروش آثارشان، به تکپیکرهنگاری از شاهزادگان و دیگر اُمرای قزلباش دست زدند. تنظیم مرقعات یکی دیگر از آثار هنری است که بیشتر در قزوین و به وسیلهی خرده سفارش دهندگان رواج یافت. تنظیم نسخهی خطی ارزشمند، اعتبار مالی کلانی میخواست که این حمایت مالی، تنها باید از طرف شاه انجام میگرفت. متأسفانه شاه تهماسب در این باره کوتاهی میکرد و ناگزیر تا سال 962 ق هیچ نسخهی خطی معتبری در قزوین به تصویر در نیامد؛ اما در مشهد، در زمان ابراهیممیرزا برادرزادهی شاه تهماسب که از حمایت شاهی برخوردار بود، نسخهی خطی هفت اورنگ جامی نقاشی شد. شیوهی قزوین در توجه خاص به تکپیکرهنگاری و نوع پردازش و دقت در طراحی پیکره از اهمیت بارزی برخوردار است. در معرفی این مکتب باید از شیوهی نقاشی دیواری نام برد که در نوع خود، با دیگر شیوههای اجراشده در ادوار گذشته متفاوت است. نقاشی دیواری در قزوین حدوداً از زمانی آغاز شد که شاه تهماسب از حمایت هنرمندان دست کشیده بود و تهیهی نسخهی خطی در دارالسلطنه میسّر نمیشد. این سبک نقاشی که بزرگ شدهی تصاویرِ کوچکِ نسخ خطی بود و روی دیوار انجام میگرفت، با همان شیوه و پرداخت قلممو و رنگآمیزی به اجرا درآمد. تغییر مهم در شیوهی نقاشی این مکتب ترکیببندی متفاوت است که بهصورتی آشکار در نقاشی این دوره دیده میشود. هیکل درشتِ پیکرهها و فضای خلوت حاکم در کادر تصویر نیز از دیگر خصوصیات این شیوه است. در این پژوهش از کتابها در دو حوزه استفاده شده است: یکی برای اشاره به شکلگیری جریانهای تاریخی و سیاسی در زمان ظهور صفویان و اتفاقاتی که در دورهی شاهتهماسب، شاهاسماعیل دوم، سلطانمحمد خدابنده و شاهعباس روی داده و دوم، اتفاقاتی که در زمان انتقال پایتخت از تبریز به قزوین یا بعداً از قزوین به اصفهان پدید آمده است. این کتابها، بهعنوان منابع اصلی، الهامبخشِ پژوهشگران و محققان ایرانی و خارجی بودند که در وهلهی اول، بهمنظور معرفی و نقد و بررسی تاریخ نقاشی ایران به آن پرداخته شده و از این جهت دارای اهمیت است. در این پژوهش همچنین به سفرنامهها و گزارش سیّاحان از روزگار صفویه، مخصوصاً زمان پایتختبودن قزوین نیز توجه شده است. دربارهی شیوهی قزوین، بهصورت مستقل، کمتر پژوهشی انجام گرفته است. بیشترِ کتابهای ارزیابیشده یا صرفاً تاریخ و مسائل سیاسی این دوره را بررسی کردهاند یا کتابهایی هستند که در آنها، مورّخان به شرححال هنروران و خصوصیات شخصی هنرمند و نقاش پرداختهاند. در این کتابها به چگونگی شکلگیری هنر قزوین در عهد صفویه نیز بهصورت تخصصی کمتر توجه شده؛ ضمن آنکه در بررسی آثار هم تنها به شیوهی پرداخت، قلمگیری، رنگآمیزی و نوع اجرای کار اکتفا شده است. در این کتابها وقایع تاریخی و نام نقاشان نیز بسیار دیده میشود؛ اما از تجزیه و تحلیل آثار خبری نیست و کتابی که به شکلی خاص و مستقل به معرفی مکتب قزوین پرداخته باشد یافت نمیشود. کتابهایی که نقاشی ایرانی را نقد و بررسی کردهاند و به پیدایش نقاشی در ایران، خصوصاً نقاشی ایرانیاسلامی پرداختهاند، به مکتب قزوین هم اشاره کردهاند؛ اما بیشترِ توجه این محققان به معرفی و تجزیه و تحلیل مکتب هرات یا مکتب دوم تبریز (صفویه) معطوف بوده است. در این کتابها به مکتب قزوین و پیدایشاین شیوه، خصوصاً تکپیکرهنگاری و نقاشی دیواری که در سطح جامعه، هنری مستقل و منحصربهفرد بوده، کمتر توجه شده و دربارهی آن، تنها اشارهای مختصر، در حد اطلاع از زندگی هنرمندان و نسخههای به تصویر کشیدهشده صورت گرفته است. در بخشی از کتاب تاریخ نقاشی قزوین (از دوران صفویه تا اواخر قاجار) میخوانیم: ایران در سدهی دوازدهم و سیزدهم هجری رنجی بیحد از نابسامانی طولانی برد. ناحسابی و بیلیاقتی آنهایی که بر آن حکم میراندند و ضعف و کاهلی شاهان پسین صفوی بهدست جاهطلبان و زیادهخواهان و دسیسهگران فرصتی داد تا مملکت را دستخوش شوریدگی و آشفتگی کنند. شاهان صفوی با اروپا در ارتباط بودند و بیشناخت هنر اروپایی، به میزان همسایگان خود مغولان اعظم، کورکورانه دل بدان بستند. نقاشان هلندی پارهای از کاخهای عالیقاپو و چهلستون را آذین بستند و دیوارهای سلطنتی و شاهانه اصفهان را با تصاویر و نگارههای اعیان و اشراف تزیین کردند و یقههای فرنگی بر جامهی آنها بستند و زنان را به جامهی دلفریب غربی دعوت کردند. دستاوردهای سدهی دوازدهم هجری اساساً مشتمل به آثار همین نامهای آخری است که بهدنبال خود هیچ یادمان فناناپذیری نخواهند گذارد. بدون هیچ تردید اوضاع زمانه برای بهدستگرفتن اقدامات مهم هنری مساعد نبود. از هنرپروری روشنبینانهی شاهعباس جز خاطرهای مبهم در اذهان نمانده است. ایران از جانب دولتهای خارجی به اندازهی دیوصفتان داخلی تهدید شده و آماده میشود که باری دیگر گرفتار روزگارانی صعب شود. تقلیدی کورکورانه از تیپهای مشخص از زنان اروپایی همراه لباسهای فاخر و آیینه بهدست و همچنین نمونههایی از تنوع نقاشی و ترکیب مواد از نوعی دیگر از نقاشی ایجاد شده و... . فهرست مطالبپیشگفتارمقدمهکلیاتهدف پژوهشفصل اول: تحولات تاریخی و سیاسی و اجتماعی قزوین؛ صفویه تا قاجارشاهتهماسبفصل دوم: تشکیلات کارگاهی مکتب خانهی نقاشی قزوین (صفویه)فصل سوم: مؤلفه های شکل گیری مکتب نقاشی قزوین، 955 تا 1006 قصفت دولتخانهی همایونی از زبان عبدیبیک شیرازی:توصیف نقاشی دیواری کاخ چهلستون از زبان عبدیبیک شیرازیآغاز وصّافی دارالسلطنه جعفرآبادمجلس شیرین و فرهاد و کوه بیستونمجلس شیرین و خسرو و چشمهی آبمجلس بزممجلس شکارگاهمجلس چوگانبازیمجلس باغ و سیر جوانان در آنمجلس یوسف و زلیخا و دستبریدن زنان مصرمجلس رزم قزلباش و رومیمجلس شکارگاهمجلس قپقاندازیمجلس جنگ با گرجیانسلطانشاهتهماسبمظفرعلیخواجهعبدالوهاب و پسرش خواجهعبدالعزیزمولانا حسن بغدادیمولانا عبدالجبار استرآبادیمضامین نقاشی دیواریشکوه یک تصویر1. میرزا علی2. محمدی هروی3. شیخمحمد4. سیاوشبیک گرجستانی5. صادقیبیک افشار6. آقارضا (رضا عباسی)مضامین رایج در پیکرهنگاریابراهیممیرزا و هفتاورنگ2. صادقیبیک افشار3. میرزینالعابدین4. علیاصغر کاشی5. محراب6. نقدیبیک7. مراد دیلمی8. عبدالله شیرازیفصل چهارم: تجزیه و تحلیل مکتب نقاشی قزوینشروع یک جریانشکوه و تجلی رقابتی هنریترکیببندیفضارنگبافتفصل پنجم: نقاشی قزوین از صفویه تا قاجارمنابعمنابع خارجیتصویرها

ناصر چشمآذر آهنگساز و تنظیم کننده ایرانی در عرصه موسیقی، آثاری از خود را به یادگار نهاد که بیانگر تسلط، استعداد و نبوغ بیحد او در این عرصه است. وی با طراحی و خلق قطعههایی زیبا، نغمههای متفاوتی را آفرید. «ناصر چشمآذر» موسیقیدان، آهنگساز و تنظیمکننده بنام ایرانی در ۱۰ دی ۱۳۲۹ خورشیدی در اردبیل چشم به جهان گشود. او برای بسیاری از خوانندگان سرشناس ایرانی از جمله «محمد اصفهانی»، «حامی» و «قاسم افشار» آهنگسازی کرده است. چشمآذر در طول سالهای فعالیت هنری خود ۱۰ آلبوم موسیقی به بازار عرضه کرد که یکی از مهمترین و به یادماندنیترین آنها آلبوم «باران عشق» است. او در آلبوم باران عشق، آهنگی با همین عنوان منتشر کرد؛ آهنگی که بسیاری، آن را در صدر آثار این آهنگساز برجسته قرار میدهند. چشمآذر همچنین آهنگسازی برای اجرای گروهی ترانه «بوی ماه مهر»؛ سرودهای از «قیصر امینپور» را نیز برعهده داشته است. چشمآذر و آموختن موسیقی از کودکیچشمآذر مراحل اولیه موسیقی را به کمک آموزشهای پدرش «اسماعیل چشمآذر» که خود نوازنده تار، کمانچه، پیانو و دف بود، فرا گرفت و نخستین سازی که آموخت آکاردئون بود.او در ۱۲ سالگی به همراه پدرش وارد ارکستر آذربایجانی رادیو ایران شد و در ۱۳ سالگی جایزه ویژه موسیقی را در مقطع دبیرستانی بهخاطر نواختن آکاردئون دریافت کرد. این نابغه موسیقی در ۱۷ سالگی رهبری کنسرتی در سفارت ایران در عراق را برعهده گرفت و در اوایل دهه بیست عمرش سرپرستی ارکستر برخی برنامههای تلویزیونی را بر عهده گرفت. او در همان سالها زیر نظر اساتیدی چون «مرتضی حنانه» و «ملیک اصلانیان» دورههای تکمیلی موسیقی را طی کرد. چشمآذر در ۱۳۵۷ به آمریکا سفر کرد و به مدت پنج سال در آنجا به تکمیل دورههای موسیقی جاز و موسیقی فیلم پرداخت. موسیقی متن، نقطه عطف فعالیت موسیقایی چشم آذر ناصر چشم آذر پس از بازگشت به ایران از ۱۳۶۳ خورشیدی شروع به فعالیت در حوزه موسیقی متن فیلمهای ایرانی کرد. او با ساخت موسیقی متن فیلم «تاراج» به کارگردانی «ایرج قادری» فعالیت خود را در این زمینه آغاز کرد.او آهنگسازی برای متن فیلمهایی چون «هامون»، «شمعی در باد»، «آتشبس»، «تسویه حساب»، «خواهران غریب»، «دره شاپرکها»، «میخواهم زنده بمانم»، «بدلکاران»، «جیببرها به بهشت نمیروند»، «دختران انتظار» و «قارچ سمی» را در کارنامه خود دارد.چشمآذر همچنین برای مجموعههای تلویزیونی «قصههای مجید»، «آپارتمان» و «خواب و بیدار» آهنگ سازی کرده است.این آهنگساز برجسته، چندین دوره نیز موفق به دریافت سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن فیلم از جشنواره فیلم فجر شده است. موسیقی متن فیلمهای «شمعی در باد»، «قارچ سمی»، «خواهران غریب»، «چشم شیطان» و «بلندیهای صفر» که همگی از ساختههای چشمآذر هستند به سیمرغ بلورین جشنواره فیلم فجر دست یافتند. درگذشتناصر چشمآذر بامداد جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۷ بر اثر سکته قلبی در تهران درگذشت. مراسم تشییع پیکر او ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۷ خورشیدی در محل تالار وحدت تهران با حضور جمع کثیری از هنرمندان و علاقهمندان به هنر موسیقی برگزار شد.«داریوش مهرجویی کارگردان که ناصر چشمآذر برای چند فیلم سینمایی مهم او از جمله «هامون»، «بانو»، «میکس»، «اجارهنشینها» و «دختردایی گمشده» موسیقی ساخته، پس از درگذشت این آهنگساز درباره او به رسانهها گفت: «آقای چشمآذر موسیقیدان برجستهای بود. به نظر من در زمینه موسیقی پاپ و فیلم خیلی موفق بود. کارهایی که با من انجام داد، عالی بود.»«سیروس الوند» نیز پس از درگذشت چشمآذر در گفتوگویی رسانهای درباره مهمترین ویژگیهای او گفته است: «ناصر چشمآذر در خانوادهای اهل موسیقی رشد کرده است. پدر و برادرانش و خودش از نوازندگان چیرهدست آکاردئون بودند. ناصر درجه یک بود.»ناصر چشمآذر سرانجام در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

بهار سال 728 پیش از میلاد بود، جهان در تب و تاب ایجاد و زایش بزرگترین تمدن تاریخ خویش قرار داشت، سواران بسیاری به سوی هگمتانه روان بودند، همه براین باور که باید دست در دست یکدیگر کشوری یگانه را بنا نهند. در این بین جوانی خوشسیما و بلندنظر، نگاه همهی ریش سفیدان را شیفتهی خود ساخته بود و همه ایمان داشتند او میتواند چنین کار بزرگی را به سامان برساند.دیاکو از تیرهی ماد (یکی از سه تیرهی ایرانی پارت، ماد و پارس) بود. مردم او را به خردمندی و دادگستری میشناختند و برای برطرف شدن دعاوی بزرگ خویش از او کمک میخواستند. ریش سفیدان سه تیرهی آریایی در فصل رویش شقایقهای سرخ، دیاکو نخستین فرمانروای ایران را برگزیدند. در آن مجلس دو زن هم در میان ریش سفیدان بودند که هر دو از تیرهی پارت و پهلوی بودند. سه روز پس از انتخاب دیاکو به فرمانروایی از نزدیک با او دیدار کردند و به او گفتند:ـ در آشور زنان تحت فشار سارگون (سارگنی) هستند و هیچ حقی ندارند، آیا تو هم به آن راه خواهی رفت که اگر اینطور باشد، دوستی میان ما نیست.دیاکو با وجود جوانی گفت:ـ ایران سرزمین آزادگان خواهد بود. در آزادگی و وارستگی هر که بلندتر باشد؛ میدان بزرگتری در اختیار خواهد داشت.دیاکو 53 سال پادشاهی کرد و همه در او دادگستری و گذشت و نیکی دیدند.دیاکو توانست با پادشاهی شایستهی خویش، پایهی اتحاد جاودانهی سه تیرهی بزرگ آریایی ایران را بریزد که امروز همهی ما به این همبستگی افتخار میکنیم. فهرست مطالبنخستین پادشاه ایرانتخم بدکاریآموزگاران مافرگون زیباپیشکش به شاپور ساسانیصدای جاودانه ی دختران ایرانیبازیهای ورزشی تیسکوپانپانتهآ و مردانگی کورش کبیرگفتوگوی کورش و کزروسکورش کبیر، تنها پادشاهی که فقط یک همسر برگزیدخورشید سربازان اشک نهممازیار و بانو گلدیسآیوت هاماهی های نوروزنوروز در دههزار سال بعدمردم سالاری در دودمان اشکانیاندرس تیرداد پادشاه ایرانآژیدهاگ، آخرین فرمانروای دودمان مادهاهدایای کورتلیوس سولا برای مهرداد دومنجابت آذرمیدختارشک و رودخانه ی مردمیباران مهرشاپور ساسانی و اجداد شیخ نشین@های خلیج فارسارزش مهستان و آزادیارد دوم و سورناسهپند لقمان به پسرشچاپلوسی در دربار کریمخاندرِ بست های وجود نداردانتقام سخت ابومسلم خراسانی از بنی امیهتأسف خواجه نصیرالدین طوسی بر حال عباسیانناامیدی، خردمندان را هم زمین میزندنگاهی به تهیدستیوقت خشم و وقت شهوت مرد کو؟پاسخ فرمانروای ایران بانو ام رستمحکایتی از کریمخان زنددختر ناصرالدین شاه در خدمت شیخ انصاریپایان سلطنت 500 سالهی بنی عباس توسط چنگیزملاقات ناصرالدینشاه با حکیم سبزواریسرداری برای بودن و نبودنفردوسی زنده استبهترین جای عالم از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسیشکوه ایران در کجاست؟همراهی با مردمپیشنهاد فرمانروای روسیه به نادرشاه افشاردرسی از ابومسلم خراسانیسرانجام عشق به ایراندلمشغولی های شاه سلطان حسینارزش نانمیهن پرستی میتراداتبلایی که ابومسلم خراسانی بر سر کمونیسم آورد!اُمیت و روژوهآزادی مصرهوکَرپ و برانوش، دو پهلوان باشرافتمرام ما ایرانیانپارمیسشرافت ایرانیاننگاه خیام به ارزش شادیجشن در ایران باستاندرویشی که پادشاه شدبانو اَهونَوَرنصیحت ارسطو به اسکندرمزدکزنان در دوران هخامنشیاننظری به کشورگشایی ها و تلاشهای اسکندر

حمیدرضا محمدینیما یوشیج وقتی او در بیستوهشت سالگی به سر میبرد، برایش نوشت: «میل دارم همیشه برای من بنویسی و دلتنگ نباشی از این که بیش از دیگران رنج میکشی... حال، خود را از مردم دور بدار، مثل من منزوی شو... نه اغنیا را طرف منظور خود قرار ده و نه با جنایتکاران و مردمانی که به عنوان نجات کارگر و رنجبر اغتشاش میکنند دوستی کن!» و «ذبیحالله صفا» در رنج مُرد، دور از وطن. بیستویک سالی میشد که غریبانه میزیست و در آن غربتِ غرب، که میدانست که او در وطن خویش عزیز بود. کیا و بیایی داشت. ارج و اجر داشت.